برگی از خاطرات منوچهر فاضل یکی از پیش‌کسوتان کیهان:
ما فقط آزادی مطبوعات می‌خواستیم، نه رفتن شاه را و نه آمدن خمینی را!

شنبه ۸ فروردین ۱۳۹۴ برابر با ۲۸ مارس ۲۰۱۵


اختر قاسمی – اعتصاب تمام شده و دکتر شاپور بختیار نخست وزیر وقت قول آزادی مطبوعات را داده بود که دو حاجی بزرگ بازار، حاج محمود مانیان و حاج حسین مهدیان آمدند و گفتند اعتصاب را نشکنید، امام دستور داده که اعتصاب‌شکنی کار بدیست! و بسته ای پول در پارچه‌ای پیچیده  روی میز گذاشتند و تا پاسی از شب در سندیکا با ما جرّ و بحث و تهدید می‌کردند که اعتصاب را ادامه دهید. 

منوچهر فاضل روزنامه نگار و از بنیانگذاران و دبیر پیشین سندیکای کارکنان اداری وسایل ارتباط جمعی از سن ۱۸ سالگی پس از گرفتن دیپلم در اصفهان کار روزنامه‌نگاری را آغاز کرد.

من در کلن پای صحبت این روزنامه‌نگار قدیمی می‌نشینم و از او درباره کیهان و اعتصاب معروف روزنامه‌ها در سال ۱۳۵۷ می‌پرسم و وی با وجود بیماری با مهر و میهمان‌نوازی به پرسش‌هایم پاسخ می‌دهد.

منوچهر فاضل Kayhan London ©
منوچهر فاضل سال ها بعد، در کلن آلمان
Kayhan London ©

-آقای فاضل چگونه شد که  به کیهان رفتید و کار روزنامه‌نگاری را آغاز کردید؟

-من از بچگی به روزنامه و مجله علاقه داشتم. پدرم روزنامه به خانه می‌آورد و من خیلی علاقه  به مطالعه داشتم. تا سال ۱۳۳۶ که دیپلم گرفتم و می‌خواستم کار کنم. در آن زمان آقای کاوه نمایندگی کیهان در اصفهان را داشت و در واقع نمایندگی نشریات دیگر مثل«آسیای جوان»، «سپید و سیاه» و «روشنفکر» را هم داشت. من با آنها کار می‌کردم و مطلب تهیه می‌کردم.

در سال ۱۳۳۹ تصمیم گرفتم که به تهران بروم چون در شهرستان  امکان رشد آن‌چنان وجود نداشت و فوق‌اش می‌گفتند خبرنگار خوب شهرستان. از این خبرنگار خوب هم خاطره‌ای در مورد امیر طاهری دارم که برایتان تعریف می‌کنم.

ناصر خدایار سردبیر «امید ایران» و سفی‌پور مدیر آن مجله بود. من از اصفهان برای کار اداری به تهران آمده بودم و در آنجا یک جوانی کار می‌کرد. وقتی آقای  سفی‌پور آمد، آقای خدایار  به او گفت: جوانی پیدا کردم که  نابغه مطبوعات ایران خواهد شد. من خوشحال شدم و فکر کردم منظورش با من است بعد دیدم اشاره به آن جوان کرد که امیر طاهری بود.

من تا سه چهار سال در تحریریه سازمان شهرستان‌های کیهان کار می‌کردم. مدتی بعد با آقای کاوه به اصفهان رفتیم و آنجا کار  کردیم که دوباره به تهران برگشتم و مشغول به کار شدم.

سال ۱۳۴۴ ازدواج کردم و تصمیم گرفتم که ادامه تحصیل بدهم. در این زمان به همت زنده‌یاد آقای مصباح‌زاده دانشکده علوم ارتباطات راه‌اندازی شده بود و من به این دانشکده رفتم و چون به کار تحریریه نمی‌رسیدم خواهش کردم که به من کار اداری بدهند.

در این دوران بود که شرکت تعاونی کیهان برای کارکنان تأسیس شد. چند نفر در آنجا کار می‌کردند که چون خوب پیش نمی‌رفت می‌خواستند تعاونی را تعطیل کنند. آقای بحرینی معاون دکتر مصباح‌زاده  از من پرسید حاضری کار تعاونی را به عهده بگیری، که من قبول کردم و از آن به بعد شرکت تعاونی خیلی خوب پیش رفت.

در دانشکده هم ما خیلی فعال بودیم .سال ۱۳۴۷ که شرکت واحد اتوبوسرانی قیمت بلیط‌ها را اضافه کرده بود همه دانشجویان اعتصاب کردند که ما هم در دانشکده علوم ارتباطات اعتراض کردیم که  حتی پلیس به دانشکده ما هم آمد که بعد از چند روز اعتصابات شاه دستور داد که  شرکت واحد باید به همان تعرفه‌های گذشته خود برگردد و این یک پیروزی برای ما بود. در واقع فعالیت سیاسی ما در آن زمان  به این شکل بود.

آن موقع دکتر مصدق بر مسند کار بود و نفت ملی شده بود و من هم  به عنوان یک فعال سیاسی شناخته می‌شدم.

در سال ۱۳۵۲ سندیکای کارکنان وسائل ارتباط جمعی را تشکیل دادیم و سه دوره دبیر سندیکایی کارکنان مطبوعات بودم تا به مرحله انقلاب  رسیدیمم.

-در مورد اعتصاب مطبوعات در زمان دولت شریف امامی لطفا توضیح بدهید که خواست شما واقعا آزادی مطبوعات و آزادی بیان بود یا اینکه خواهان رفتن رژیم شاه بودید؟

-ما تنها چیزی که می‌خواستیم آزادی مطبوعات بود و معتقد بودیم که وقتی آزادی  مطبوعات به دست بیاید خیلی آزادی‌های دیگر هم به دنبال آن به دست خواهند آمد.

نه خواهان آمدن خمینی بودیم و نه خواهان رفتن شاه. فقط خواست ما آزادی مطبوعات بود. افسری از طرف شهربانی به کیهان آمد و  گفتند که هر مطلبی  که منتشر می‌شود ابتدا باید  او امضا کند و بعد منتشر شود. قبلا هم مسائلی پیش می‌آمد ولی دیگر به این شکل که باید با مهر و امضای یک افسر باشد خیلی دردناک بود. من در  دفتر کارم در تعاونی بودم که همکاران به من تلفن زدند و از من خواستند که به دفتر کیهان بروم. رفتم آنجا  و همکاران را دیدم که ناراحت نشسته‌اند و آقای مصباح‌زاده هم سعی می‌کرد که همکاران را آرام کند. افسر پلیس و عده‌ای هم از طرفداران رژیم آنجا بودند که مدام می‌گفتند هیچ مشکلی نیست  و شما همه سر کار بروید و ما مسئله را حل می‌کنیم. یکی از آنها خیلی تند می‌رفت. من از او پرسیدم شما چه می‌گویید؟ آیا سِمَتی دارید؟ چیزی نگفت. من هم گفتم تا این فرد سِمَت و مسئولیت خودش را نگوید ما از اینجا نمی‌رویم. بعد آقای مصباح‌زاده گفت که شما یک ساعت به من مهلت بدهید  تا من  این فرد را بیرون کنم. من هم رفتم روی صندلی و خطاب به همکاران گفتم که دکتر مصباح‌زاده یک ساعت وقت از ما خواسته تا آقای افسر را  از اینجا بیرون کند، و در ادامه گفتم که ما می‌رویم توی اتاق کارمان ولی کار نمی‌کنیم تا بعد از یک ساعت  وقتی که افسر رفت تصمیم بگیریم که چه کار کنیم.

با چند تن از همکاران عضو هیئت تحریریه مثل بلوری، جلال سرفراز، رحمان هاتفی [با نام مستعار حیدر مهرگان از حزب توده ایران که پس از انقلاب دستگیر و اعدام شد]، هوشنگ  اسدی و همکاران دیگر با هم صحبت کردیم که قدم بعدی را چطور پیش برویم و تصمیم گرفتیم که اعتصاب را ادامه بدهیم. وقتی که آقای مصباح‌زاده به سالن تحریریه آمد و دید که افسر هم نیست گفت پس بفرمایید سر کارتان. ولی ما گفتیم که نمی‌رویم. پرسید چرا؟  گفتیم ما تا آزادی مطبوعات سر کار نمی‌رویم چون ممکن است فردا یک افسر و چند سرباز با اسلحه وارد شوند و ما را مجبور به کار کنند. آقای مصباح‌زاده به دفتر نخست‌وزیری تلفن زد و گوشی را به آقای بلوری داد. آقای شریف امامی هر چه اصرار کرد که موقعیت و شرایط مملکت خطرناک است، روزنامه را منتشر کنید، ولی آقای بلوری گفت نه. آقای شریف امامی  عصبانی شد و گفت خوب منتشر نکنید ما تب نمی‌کنیم. بلوری هم در پاسخ گفت ما هم این قدر منتشر نمی‌کنیم که شما به لرز بیفتید. و از همان جا اعتصاب سه روزه مطبوعات شروع شد.

شروع کننده این اعتصاب من بودم ولی در ادامه گروهی تشکیل شد که از  سه سندیکا بودند: ندیکای کارکنان وسایل ارتباط جمعی که من دبیرش بودم، سندیکای  نویسندگان و خبرنگاران، سندیکای کارگران چاپ که با هم صحبت کردیم و قرار شد که نزد وزیر برویم و صحبت کنیم. بعد  جلسه‌ای با آقای مصباح‌زاده داشتیم و به همراه آقای جلال سرفراز و آقای  جواد طالعی قطعنامه کارکنان مطبوعات را نوشتیم. سه روز با آقایان شریف امامی و آزمون وزیر مشاور وی صحبت کردیم و بالاخره ما همه خواست‌هایمان را طی منشوری امضا کردیم.

اعتصاب تمام شد و مدتی کار کردیم و  بعد قرار شد که کیهانی‌ها در محوطه  مؤسسه جمع شویم و برای همه توضیحی بدهیم که چرا اعتصاب کردیم و چرا اعتصاب می‌کنیم. من سخنرانی کردم و گفتم که ما برای آزادی مطبوعات و آزادی بیان اعتصاب کردیم و در این راستا با دولت منشوری امضا کردیم و تا زمانی که آنها به این منشور پای‌بند باشند ما کار می‌کنیم. فردای همان روز با ماشین به سمت  خیابان  موسسه کیهان می‌پیچیدم که چند کارمند جوان کیهان جلوی من آمدند و گفتند سر کار نروید چون ماموران دستگیر می‌کنند و به زندان می‌برند. من بی خیال در جاده قم به سمت اصفهان می‌رفتم  که در رادیو پیام شاهنشاه را شنیدم که گفت صدای انقلاب شما را شنیدم.

-چه احساسی داشتید وقتی این پیام را شنیدید؟

-خب، خود شاه اولین بار کلمه «انقلاب» را در دهان مردم انداخت و من می‌دانستم که رژیم رفتنی است و به همین دلیل فقط دو روز در اصفهان ماندم و دوباره به تهران برگشتم و با همکاران کمیته اعتصاب را تشکیل دادیم از سه سندیک، و فعالیت و اعتصاب ۶۲ روزه‌مان  را آغاز کردیم تا روزی که آقای بختیار نخست‌وزیر شد. همکاران تحریریه رفتند نزد بختیار و بختیار گفت من به مطبوعات حق آزادی بیان می‌دهم. دوستان پرسیدند که چه تضمینی هست؟ بختیار گفت تضمین من کار شماست. اگر جلوی شما را بگیرند آبروی من رفته است. قرار شد فردا روزنامه منتشر شود. من در سندیکا نشسته بودم که  دو حاجی بزرگ بازار، حاج محمود مانیان و حاج حسین مهدیان آمدند و گفتند اعتصاب را نشکنید، امام دستور داده که اعتصاب‌شکنی کار بدیست! ما گفتیم که ما آزادی مطبوعات را  می‌خواستیم و این آزادی را حالا داریم و  دلیلی برای ادامه اعتصاب نیست. اما  آنها گفتند اگر کارگرها پول ندارند این پول! و بسته ای پول در پارچه‌ای پیچیده  روی میز گذاشتند. ما گفتیم نه، حرف اول و آخر ما همین است. تا پاسی از شب در سندیکا با ما جرّ و بحث و تهدید می‌کردند که اعتصاب را ادامه دهید.

اختر قاسمی و منوچهر فاضل، دو کیهانی در کنار هم Kayhan London ©
اختر قاسمی و منوچهر فاضل، دو همکار کیهان در دو دوره مختلف
Kayhan London ©

-در  مدت  اعتصاب هزینه زندگی کارکنان از کجا تامین می‌شد؟

-ابتدا از موسسه سعی کردیم حقوق کارکنان را بپردازیم ولی بعد از مردم کمک خواستیم و یک شماره حساب در بانک باز کردیم و مردم استقبالی بی‌نظیر  کردند و خیلی خوب کمک کردند و از این طریق حقوق کارکنان پرداخت می‌شد.

وقتی انقلاب پیروز شد دکتر مصباح‌زاده ایران را ترک کرد و کیهان را به ما سپرد. ما یک شورای کارکنان کیهان تشکیل دادیم.

-چطور شد که از کیهان اخراج شدید؟ چه کسی حکم اخراج شما را داد و به چه دلیل؟

-وقتی که  مرا  چندی بعد از انقلاب دستگیر و زندانی کردند حدس زدم که چه برنامه‌ای برای من تدارک دیدند. در زندان در روزنامه خواندم که شخصی را به عنوان مدیر تعاونی کیهان انتخاب کرده‌اند. وقتی که آزاد شدم چون می‌خواستم سنگر مطبوعاتی‌ام را حفظ کنم به کیهان رفتم و گفتم می‌خواهم دوباره  کار کنم. طبق ماده ششم فرمان هشت ماده‌ای خمینی، اگر  فرد شاغلی دستگیر می‌شد  و زمان زندان را سپری می‌کرد می‌توانست دوباره به کار خود بازگردد. من هم گفتم طبق این ماده می‌خواهم دوباره کار کنم. گفتند صبر کنید ببینیم در چه قسمتی می‌توانیم شما را به کار بگیریم. رفتند سراغ موسوی خوئینی‌ها که در  آن زمان دادستان انقلاب تهران بود، از او نامه‌ای گرفتند که نوشته بود ایشان [یعنی من] صلاحیت کار مطبوعاتی را ندارد. جالب است که چرخ روزگار دقیقا همین سرنوشت را برای خود ایشان در   تیر ماه   ۱۳۷۸ رقم زد.

-چه کسی مدیر مسئول کیهان در آن زمان بود؟

-زمان ریاست آقای خاتمی در کیهان بود و چون خودم  به او گفته بودم که نمی‌توانید با اقدام انقلابی  کار را از دست بدهید  به این روش متوسل شدند تا بتوانند این برنامه را پیاده کنند. برای من اهمیت نداشت که چه می‌شود. خیلی زودتر از این زمان منتظر حتی مرگ بودم. دراواخر رژیم شاه لیستی از افراد گروه‌های مختلف تعیین کرده بودند که سر به نیست شوند. قرار شده بود که روز ۲۲  بهمن ساعت ۲ بعد از ظهر که حکومت نظامی می‌شود افراد را یکی پس از  دیگری تیرباران کنند که این لیست در کیهان منتشر شد و من هم جزو آنها بودم. در واقع من زندگی‌ام را مدیون انقلاب هستم چون اگر انقلاب نمی‌شد من اعدام می‌شدم. متاسفانه سیستم  بدی بود. مملکت می‌توانست خیلی خوب پیش برود، اقتصاد خوبی داشتیم، پیشرفت و رشد داشتیم ولی متاسفانه شاه همه افراد خوب  را از بین می‌برد.

-آقای فاضل، من دهه پنجاه را به خوبی به یاد می‌آورم و بعدها متوجه شدم که چه روشنفکرانی در آن زمان بر مسند کارها  و یا در مطبوعات  بودند بخصوص نیروهای چپ. فکر نمی‌کنید اگر شما آن زمان  مانند  برخی از اپوزیسیون  و روشنفکران امروز  در داخل  و خارج که خواهان رفرم و اصلاحات هستند به طوری که حتی از یک رژیم خونخوار مثل جمهوری اسلامی انتظار اصلاحات دارند، اگر شما این چنین رفرمیست می‌بودید، اوضاع به اینجا نمی‌رسید؟

-من یک مثال زنده برای شما می‌آورم. علی اصغر حاج سید جوادی در سال ۱۳۵۵ نامه‌ای  طولانی به حضور شاهنشاه آریامهر نوشت و همه جزییات و مشکلات مملکت و راه  حل‌ها  را نوشت. این فرد خواهان اصلاحات در رژیم بود و نه نابودی رژیم. تنها کاری که کردند به کیهان دستور دادند که این فرد را دیگر به کیهان راه ندهند و حقوق او را هم قطع کردند. چگونه مردم می‌توانند امیدوار باشند؟ نمونه‌های دیگر هم دارم که بخواهید می‌توانم مثال بیاورم. اما در مورد چپ‌ها هم که گفتید، آنها همه نویسندگان و خبرنگاران بسیار خوبی بودند.

-آیا اگر امروز   سال ۱۳۵۷ می‌بود و شما در کیهان می‌بودید باز هم اعتصاب می‌کردید؟

-بله، چون ما خواهان آزادی مطبوعات بودیم نه چیز دیگر، همان طور که گفتم ما نه  خواهان آمدن خمینی بودیم و نه رفتن شاه، بلکه آزادی مطبوعات و آزادی بیان می‌خواستیم.

-چه خاطره‌ای از دکتر مصباح‌زاده دارید؟

-زمانی که من دانشکده درس می‌خواندم رئیس قسمتی که در آن کار می‌کردم زیاد از من خوشش نمی‌آمد و وقتی که در دانشکده قبول شدم گفت حالا که بعد از ظهرها نمی‌توانید سر کار بیایید شب‌ها ساعت ۱۲  باید بیایید کیهان و چاپ شهرستان‌ها را کنترل کنید. یعنی من می‌بایست صبح بروم کیهان کار کنم و بعد از ظهر دانشکده و نصف شب هم دوباره برای کنترل  بخش شهرستان‌ها به کیهان سر کار بروم.

-یک  شب که من نصف شب کار می‌کردم دکتر مصباح‌زاده آمد بازدید و از من پرسید اینجا چه کار می‌کنی؟ به او گفتم که رئیس‌ام به من گفته که چون بعد از ظهرها دانشکده می‌روم و نمی‌توانم سر کار بیایم باید شب‌ها این بخش را کنترل کنم. سرش را تکان داد و رفت. فردا رئیس مربوطه آمد و مرا صدا زد و گفت چون سرویس شهرستان‌ها تکمیل شده دیگر نیازی نیست که شما شب‌ها کار کنید. خب، مشخص است که دکتر مصباح‌زاده به او گفته بود. او  انسان بسیار خوبی بود. این نمونه در مورد خود من بود. در مورد دیگران هم خیلی کارهای بزرگی کرده بود که همیشه همه همکاران از او یاد می‌کنند.

-آقای فاضل، از وقتی که در اختیار کیهانِ خودتان گذاشتید بسیار سپاسگزارم و امیدوارم که  در فرصتی دیگر بتوانم  گفتگوی مفصل‌تری با شما داشته باشم و از خاطرات‌تان که در واقع تاریخ شفاهی ماست بیشتر استفاده کنیم.

 

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۱ / معدل امتیاز: ۱

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=8130