درباره فرهنگ

جمعه ۱۳ آذر ۱۳۹۴ برابر با ۰۴ دسامبر ۲۰۱۵


مازیار قویدل- در نوشتار پیشین خواندیم که رفتن جمشید شاه و فرمانروا شدن ضحاک ماردوش، دل استاد سخن را به گونه‌ای می‌شکند و به درد می‌آورد که استاد از زندگی سیر می‌گردد و آرزوی مرگ می‌کند:

دلم سیـر شد زین سـرای سپنـج

خدایا مـرا زود بــرهان ز رنـج

۳۱- بخش هشت: نخستین خودزنی تاریخی ما ایرانیان!

 

فردوسیانگیزه‌ی دلگیری و دل از زندگی شستن استاد سخن، گزینش مردمانی می‌توانسته باشد که تیشه بر ریشه‌ی خود و آیندگانشان زده و ستمگر و ویرانگری را بر جای آبادگر و سامانگری می‌نشانند. ستمگری که کم و بیش هزارسال فرمانروایی می‌کند:

چو ضحاک شد بر جهان شهریار

بر او سالیـان انجمن شد هــزار

سراسر زمانـه بـدو بـاز گشـت

بـرآمـد بـر این روزگاری دراز

با روی کار آوردن فرمانروای برگزیده و ستمگر، راستی و هنر و فرزانگی رخت بر می‌بندد و منش و کنش و دیوان و دیوانگان جایگزین آن می‌گردد، چرا که در دوره ضحاکی:

نهان گشت آییـن فـرزانگـــان

پراکنــده شـد کــام دیـوانگــان

هنر خوار شد جادویی ارجمند

نهــان راستی آشکـــارا گزنــد

شده بـر بَدی دست دیوان دراز

ز نیکی نبودی سخن جز به راز

و شگفت انگیز است که این گزینش و پذیرش به دور از خردمندی یِ ایرانیان، در دوره‌ای رخ می‌دهد که جهان و جهانیان از پادشاه در آرامش است و از ستوده شدگان و ایزدان به او پیام های نو به نو می‌رسد:

جهان بُد به آرام از آن شادکام

ز یزدان بدو نو به نو بـُد پیام

در هنگامی ‌که مردم از شهریار به جز از خوبی ندیده‌اند و جمشید شاه نیز با فرهی فرمانروایی می‌کند:

 چو چندی برآمد بر این روزگار

ندیدند جـز خـوبی از شهریــار*

جهان سر به سر گشته او را رهی

نشستـــه جهاندار بــا فرهـــی

درست در هنگام آرامش بخشی شاه یزدان شناس است که به ناگاه ناسپاسی شاه به میان کشیده می‌شود:

یکایک به تخت مِهـی بنگـریــد

به گیتی جز از خویشتن را ندید

منی کرد آن شـاه یـزدان شنـاس

ز یـــزدان بپیچید و شد ناسپاس

ناسپاس شدن او بدین گونه گزارش می‌شود که:

گرانمایگان را ز لشگـر بخوانـد

به مایـه سَخُن پیش ایشان برانـد

چنین گفت با سالخورده مهـــان

که جـز خویشتـن را ندانـم جهان

در دنباله گزارشی که به استاد سخن داده و ایشان سرودین کرده‌اند، می‌خوانیم که جمشید شاه سخنانش را این چنین پی می‌گیرد:

هنـر در جهان از من آمـد پدیـد

چـو من تاجور تخت شاهی ندید

جهان را به خوبی مـن آراستــم

ز روی زمیـن رنـج من کاستـم

آیا چنین نبوده است و او به چنین کارهایی دست نزده است؟

خور و خواب و آرامتان از من است

همان کوشش و کامتان از من است

آیا او به مردم آرامش و آسایش نبخشیده؟ از سرودها چنین بر می‌آید که بخشیده است.

بزرگــی و دیهیـم و شـاهی مراست

که گوید که جز من کسی پادشاست

تا بدین جای سخن، جمشید شاه گزارشی از کارهایش به دست می‌دهد، و دشواری درکار نیست. سخنان پس از این است که بوی انسان‌مداری و دانش می‌دهد. سخنانی که برای نمونه دارو را راه درمان درد می‌داند و نه ورد و افسون را:

به دارو و درمان جهان گشت راست

که بیماری و مــرگ کـس را نکاست

و اینکه این همه با کوشش‌های انسانی و با بهره‌گیری از خرد و دانش و به رهبری او به دست آمده است:

جـز از من که برداشت مرگ از کسی

وگـر در جهـــان شــــاه باشـد بســـی

این گونه سخنان دشواری‌ساز می‌شود چرا که او می‌گوید من با یاری دارو به درمان دردهایتان پرداختم و هوش و جانتان را از گزند بیماری دور داشتم، پس پیروی نکردن و نگرویدن به خود را اهریمن می‌خواند:

شما را ز من هوش** و جان در تن است

به من نگرود هـر که  اهریمن است

گر ایدونکــه دانیــد مـــن کـردم این

مـــرا خـوانـد بـایـــد جهـان آفـریـن

این آفرین جهان خواستن جمشید شاه، بر موبدان خوش نمی‌آید و:

همه موبدان ســرفکنــده نگـــــون

چـرا کـس نیارست گفتن نه چون

بیاییم و گمان کنیم که شاه دانشمندی که نخواست دین‌گستر باشد و به جای آن درخواست یاری‌رسانی به مردمان و یا شهریاری را به میان کشید و شهریار شد نیز خودخواه و خودپسند شده باشد و چنین سخنانی را بر زبان رانده باشد! آیا چنین کار و یا خودستایی کردنی، باید کار را به جایی بکشد که مردمان چشم به همه‌ی کارهای نیک و ارزنده‌ی او ببندند و نه تنها او را دل شکسته و رویگردان از کشور خود سامان داده اش بکنند، که خودشان را گرفتار ضحاکیان کنند!

سواران ایــران همه شـاه جـــوی     

نهـــادند یک سر به ضحاک روی

بـه شاهـی بـر او افــرین خواندند     

ورا شـاه ایــران زمیــن خـوانـدنـد

این پژوهشگر این روی گردانی و یا گزارش دین مداران از روی گردانی مردم از شاه آبادگر و آسایش  بخش خود را، برآیند نیرنگ دین مداران می‌انگارد، ان هم درست پس از دست‌یابی او به دریاها و سرکشی‌اش به آسمان که جای و جایگاه خدایان پنداری بوده است. کودتایی از سوی دین‌مداران قدرت پرست و کنار گذاشته شده از فرمانروایی، با همراهی ارتشیانی نادان. کاری ناپسند و نادرست، که با سرشکستی باید گفت در تاریخ پر فراز و نشیب ایران نمونه‌های دیگری نیز داشته و دارد!

دنباله سخن و داستان بر روی کار آوردن ضحاک، به نوشتاری دیگر واگذاشته می‌شود.

۲ دسامبر ۲۰۱۵
*. یادمان باشد در شاهنامه‌هایی که اینک در جمهوری اسلامی‌به چاپ می‌رسد نام واژه‌ی “شهریار” را برداشته و به جای آن “کردگار“، نوشته‌اند که این گونه‌ای دروغ پراکنی است. آنها نوشته‌اند” ندیدند جز خوبی از کردگار”.
**. هوش برابر جان است.

[بخش یک]   [بخش دو]  [بخش سه]   [بخش چهار]    [ادامه بخش چهار]   [بخش پنج]   [بخش شش]   [بخش هفت]   [بخش هشت]   [بخش نهم]   [بخش دهم]  [بخش یازدهم]   [بخش دوازدهم]   [بخش سیزدهم]   [بخش چهاردهم]   [بخش پانزدهم]   [بخش شانزده]   [بخش هفده]   [بخش هژده]    [بخش نوزده]   [بخش بیست]   [بخش بیست و یک]   [بخش بیست و دو]   [بخش بیست و سه]   [بخش بیست و چهار]   [بخش بیست و پنج]    [بخش بیست و شش]   [بخش بیست و هفت]   [بخش بیست و هشت]   [بخش بیست و نه]   [بخش سی]

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۰ / معدل امتیاز: ۰

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=29253