نیکروز اعظمى – این واژهها (روزمرّگى، روادارى و وجدان بیدار) داراى زمینهها و تضمنات خاصى از مفاهیم هستند که هر کدام، در یک تعریف مفرد و مختص به خود مىگنجند. و برحسب تعریفشان مىتوان قبض و بسط آنها را در یک فرهنگ، جهانبینى یا جامعه سنجید و کارآمدى و قلمرو هریک و همچنین نوع مناسبت آنها به هم را معین نمود.
روزمرّگى
روزمرّگى تلاش است براى رتق و فتق امور روزانه در همه زمینهها و ابعادش که براى ذهن آدمى متعارف هستند. امورى که انگیزنده موضوعات خاص براى عمق مسئله کهنه ما که حائز مشکلات عدیده و طولانى مدتاند و لاینحل باقى ماندهاند، نیستند و فقط در برگیرنده رفع و رجوع نیازهاى حال ما هستند. در روزمرّگى، نه خلاقیت است و نه ابتکار عمل چون که روزمرّگى در همانگونگى سیر کردن و درجازدگىِ مستمر است که در امتزاج با پیشینه تاریخى فرهنگى مدام بازتولید شده و در رفتارمان و بسته به موقعیتهایى در نوع خاص هنجارى انعکاس پیدا کرده و نمودار مىشوند.
خو گرفتن ما ایرانیان در سى و هشت سال از عمر «جمهورى» اسلامى، به مدیریت سیاست اسلامىاش، سیاستى که هستى یک جامعه را نشانه گرفته و امروز جز شبحى از آن باقى نمانده است و در هر کوى و برزناش را که بنگرى جز آدمهاى کف کرده و رو به احتضار نمىبینى، از این جامعهى بیروح و اخته شده چه نشانى مىتواند باشد جز همانگونگى یا درجازدگىِ مطلق که در این رابطه و در این مدت زمان، کمترین روشنگرى که خارج از چهارچوبههاى اسلامى باشد و گواه بر ادعاهاى ما همچون جامعه مدنى، آزادى و دموکراسى، مشاهده نشده است؟ به راستى کدام تفاوت میان چاه جمکرانِ آن بیمار روانى و روضهخوانى کردن به مناسبت ماه محرم براى شهید کربلا از سوى این شیخ در جلسه دولتاش، وجود دارد که نشانهاى باشد براى عنصر آزادی و آزادمنشى، که ما این شیخ و همدستان او را پلى براى رسیدن به آن مىانگاریم؟ آیا ما مغبونشدگانِ این بازار مکاره آخوندى، تا کنون جز کالاى بُنجل اسلامى هیچ فیض دیگرى بردهایم؟ روزمرّگى یعنى همین و یعنى تابع یک بازار بى رقابت و بى رونق بودن و مایحتاج زندگى روزانه خویش را از آن بازار برطرف ساختن و اراده براى راهاندازى بازارى جدید با کالاى مرغوب در رقابت با آن نداشتن. کدام رقابت میان کالاى دینى/ اسلامىِ انباشته و اشباع شده در بازار جامعه ایران و کالاى محصول فکر را میتوان سراغ داشت تا بتوان به واسطه آن پىِ پایههاى آزادى و دموکراسى را ریخت در حالی که این یکى (فکر آزاد)، هیچ عرصهاى براى تولید کالا ندارد، عرصهى بازار فروشش جاى خود!
روزمرّگى در «جمهورى» دینى/ اسلامى باعث پیدایش شبکهاى از همبستگى کاذب شده (و بسط یافته) که این همبستگى به طور مستمر در سازش با قدرت و همواره در پیرامون آن است و نمىتواند به دلیل وابستگىها در زمینههایى همچون اقتصاد، به جامعه مدنى غیر دینى و مستقل از هر نوع قدرت ویژه دینى و سیاسى فرا روید. و اگرموضوعاتى در زمینه فمنیسم، حقوق شهروندى، آزادى و دموکراسى در چنین شبکهى همبستگى مطرح مىشوند همگى صورى و از دایره سیاست انتخاب بد و بدتر بیرون نیستند اینطور بگویم؛ اصالت فکر و روشهاى اصیل مدنى، در مبانى چنین زمینههایى که مطرح کردیم دخیل نیستند وگرنه مىبایست عناصرى از نیروهاى سکولاردر آن مشهود مىبود. جامعه و خواص ایرانى آنچنان بى رمق و غیر فعال است که خویش را از کمترین روش نقد، بیگانه و مبرا مىداند و قادر نمىشود تا، مثلا نقبى به این سخن خاتمى مبنى بر «سیاست بایست به خدمت دین و اخلاق» باشد، بزند. سرمنشأ این بیگانگى در نقد و نقب زدن، از خودبیگانه بودن است؛ از خودبیگانه یعنى خویشتنِ خویش را نشناختن و اینچنین نشناختگى از نوع زیست خویش نیز، مسلماً ناتوانى در شناخت از موضوعات دیگر مربوط به انسان و طبیعت خواهد بود. خاتمى و امثالهم در محدودیت فکر اسلامى شان که نبض مردم نیز در دستشان است، درست عمل مى کنند از اینکه آشکارا مى گویند با هر نوع سکولاریسم مخالفند؛ چون که سکولاریسم فکرى وسیاسى موجب فعال شدن «شهروندان» و به حرکت در آمدن آنها در یک جنبش هبستگى حقوق شهروندى و مدنىِ مستقل مىشود. پاشنه آشیل اصلاحطلبان اسلامى همین است و باعث مىشود تا آن دسته از حرکتهایى را سازمان و سامان دهند که تخطى از آن دایره و محدودیت نباشد. روزمرّگى پاسخ مناسبى است به این حرکتهاى اسلامى که فمنیسم، جامعه مدنى و حقوق شهروندى، آزادى و دموکراسى دینى مىخواهد.
روادارى
روادارى به یک معنا، آن مفهومىست که به تنوع و تکثر نظر در جامعه ناظر بوده و به بالیدن نظر بیانجامد و حضور آن را ضمانت کند. چون که اگر حضورى از تنوع نظرموجود نباشد، دیگر چنین مفهومى موضوعیتى نخواهد داشت؛ به عبارت دیگر ضرورت و اهمیت دیالوگ در یک جامعه یعنى روادارى. این مفهوم هنجارى در چه هنگام اهمیت زیست اجتماعى یا سیاسى پیدا مىکند؟ مسلماً چنین امرى به عنوان راه حل هنگامى مطرح مىشود که جامعه و انسان بر روند بسترى از حیات عقلانى شدن خیز بردارند وتوانایى براى عبور از هر محدودیت و قدرت ویژه اجتماعى یا مذهبى را کسب کرده باشند. توانایى مدنى بدون پسوند و پیشوند و در استقلال کامل از قدرت (و نه گرفتار در انتخاب بد و بدتر این «جمهورى» بودن) آن نیرویىست که مى تواند در مقابل قدرت مانور دهد و قدرت را در همراه ساختن امیال شهروندان به استحاله وا دارد و این هنگامى میسر است که هر نوع ارزش دینى و ایدئولوژیک کمترین نقشى در قدرت و نظام سیاسى نداشته باشند. روادارى از این منظر مىتواند محق باشد که دولت و ملت هر یک در استقلال کامل از هم، و بر حسب مسئولیت و وظیفه مفرد خویش عمل کنند. این نوع روادارى، روادارى در سطح کلان است که بر پایههاى جامعه مدنى مستقل محقق مىگردد و در واقع این، اهمیت دیالوگ میان ملت و دولت است که موجب روادارى در عرصههاى متنوع جامعه مىشود.
وجدان بیدار
وجدان بیدار آن نوع آگاهى و خویشآگاهىست که از خویشکارى اخصاش مى توان روشنفکر یا روشنفکرى را بازشناخت. وجدان بیدار نه میل به مشاطهگرى قدرت دارد ونه کشاندن حقیقت به قلمرو مصلحت که مصلحت، زهرى کشنده و خنثىکننده حقیقت است. رویارو شدن با یک امر یا یک رویداد، و آن را به طور سیستماتیک از درون نگریستن مىتواند به گونه یک مسئله نمودار گردد و به وجدان بیدار آدمى تحرک بخشد تا بتواند از چیستى آن سردرآورد و در واقع مسئله را از قوه به فعل مبدل کند. فعال شدنِ فعل واهمیت موضوعات در این راستا معطوف است به حضور روشنفکر و روشنفکرى به عنوان یک صنف. روشنفکرى همان وجدان بیدار و تعهد است براى طرح موضوعات و حقایق در همان معیار هستندگى و وجودىشان، روشنفکرى نشان دادن معایب است که آنها مخل به رشد و ترقىاند، روشنفکرى روش نقد همه جانبه از قدرت و هر نوع قیمومیت است و بالاخره، روشنفکرى توانایى براى به مفهوم در آوردن ارزشهاى فرهنگى است، ارزشهایى که نظام اجتماعى و سیاسى را متعین مىکنند.
با این توضیحات در مورد این مفاهیم، حال مىتوانیم نوع نزدیکى یا دورى آنها را در اصالتشان معین سازیم.
فائق آمدن بر روزمرّگى، روزمرّگىاى که تکان خوردن از جاى خویش را از آدمى سلب مىکند لازمهاش داشتن وجدان بیدار است همان وجدان بیدارى که خو کردن با هررویدادى و با هر دعوى که باشد در تعارض است و همه چیز را به دیده شک مىنگرد و بدین روال هر نوع مانع نگریستن به موضوعات و امور را نقب مىزند تا خویشآگاهىِ خود را در رسیدن به حقیقت بنمایاند و این معنایش حضور مفهوم «من» است که این حضور، یگانه شرط روادارى است. روادارى قبل از هر چیز دیالوگ میان دو فرد در «من»هاى خویش و دیالوگ میان شهروندان است. بنابراین وجدان بیدار روشنفکرى و روزمرّگى معارض یکدیگرند و این دومى نفىکننده روادارى، که رواداری ممارست دارد با وجدان بیدار.
خو کردن و لمیدن در پند و اندرزهاى بزرگانى همچون سعدى که ضایع بودن «منِ» ایرانى در این دو بیت او معلوم و مفروض است، نمىتواند ناظر بر مدارا یا روادارى باشد آن گونه که مدرسین «فکر»ى ما براى خشونتزدایى از جامعه ما به دنبال عنصرى از «روادارى» در بیغولههاى فرهنگى ما هستند، فرهنگى که در بهترین حالت فرهنگ پند و اندرز است در یک رابطه و مناسبات مهتر و کهتر که در این دو بیت سعدى نیز منعکس است:
شکستن کمر کوه قاف چندان نیست
به مور هر که مدارا کند سلیماناست
مراست خاتم اقبال از جهان صائب
که مور من طرف حرف با سلیمان است
ای کاش در مطالب خوبتان از این مفاهیم و واژه های شیعه ساخته مثل “قبض و بسط” کمتر استفاده کنید.