مازیار قویدل – دیرزمانی است که برداشتی نادرست از یکی از سرودهای شاهنامه، از سوی دوستان نا آگاه وُ دشمنان آگاه، در میان دوستاران ادب پراکنده گشته، و بسیار زیانبار شده است.
سرود استاد سخن که در گردآوریهایی به چند گونه آمده:
هنر نیز ز ایرانیان است و بس
ندارند گرگ ژیان را به کس (خالقی)
یا:
هنـر نزد ایرانیانسـت و بس
ندارند شیر ژیان را به کس (امیرکبیر/ ژول مُل/ ۲۵۰۰ ساله)
یا:
هنر نیز ز ایرانیانست و بس
ندارند گرگ ژیان را به کس (مسکو/ جنیدی)
آرمان این نوشتار، روشنگری در بارهی این سرود میباشد.
نخست و پیش از هر چیز باید یادآور شد که استاد سخن، شاهنامه را بسیار زینهاردارانه (با امانتداری) و بر پایه آنچه در دسترس داشته، سرودین ساخته، و چنانچه هر از گاهی خواسته است پند و اندرزی از خود را در آن بگنجاند، آن پند و اندرز به گونهای می باشد که هیچ گاه با دیگر سرودها آمیخته نمیشود.
دیگر اینکه داستانهای شاهنامه، برگزیدهای از داشتههای کهن فرهنگ ایرانزمین هستند که استاد سخن، تنها و تنها سرودینشان کرده و خود در پیدایش آن داستانها نقشی نداشته است.
بیشتر سرودها نیز، اگر نمایشدهندهی کسی یا چیزی نباشند، سخنانی هستند که در چهار چوب هر داستان بر زبان شاه، پهلوان و یا هر کس دیگری رانده شدهاند. برای نمونه بسیاری از سرودها، سخنان یا پیامهای سرداران و سالاران و نامدارانی میباشند که به این و آن گفته و یا برای آنها فرستاده شدهاند.
از همهی اینها که بگذریم، کسی نباید تکسرودی از یک بخش، و یا کوتاهنوشتهای از یک نوشتار بلند را که با دیگر سرودها یا نوشتهها پیوستگی تنگاتنگ دارد برگزیند و درباره آن به سخنپراکنی وُ خُردهگیری بپردازد.
نمونه چنین کار ناپسندی، چند سال پیش از این، از کسی سر زد که در پیوند با آن نشستههایی بر پا شد وگوشزدهای فراوانی بدو شد، تا به اشتباه خود پی ببرد و دیگر دست به چنان کار ناپسند و ناشایستی نزند (آن کار برداشتن چند واژه از یک بند، که خود آن بند، بخشی از یکی از سرود بلند در گاتها، و سپس پرداختن و خردهگیری از اشو زرتشت بر پایه آن واژهها بود).
به هر روی:
- سرودی که بناست دربارهاش نوشته شود این است:
هنر نیز ز ایرانیان است بس / ندارند گرگ ژیان را به کس (خالقی)
هنـر نزد ایرانیانسـت و بس / ندارند شیر ژیان را به کس. (امیرکبیر/ ژول مُل/ ۲۵۰۰ ساله)
هنر نیز زایرانیانست و بس / ندارند گرگ ژیان را به کس (مسکو/جنیدی)
این سرود در پیام و یا پاسخ نامهی پُر از لاف و گزاف فغفور چین روانه درگاه او گشته است. در پاسخ به نامهای که او، از بهرام، شاه ایران خواسته بود به دیدار او برود و آن درخواست، کوچک و خوار شمردنِ شاه ایران و ایرانیان، و گونهای از گزافهگویی به شمار میآمد.
- باید دانست که برای برداشت درست از هر سرود، بهتر است آن سرود را به گونه نثر و مانند یک نوشتهای که سرودین نیست، بازنویسی کرد تا بتوان چم و معنی درست آن را دریافت. چنین کاری درباره آن سرود آن را بدین چهره در میآورد: “نزد ایرانیان بس هنر است“، یا: “هنر از آن ایرانیان نیز است“، یا “هنر نزد ایرانیان به بسیاری است“.
با خواندن سرود در چنین چهرهای در مییابیم که سرود هیچگاه بیانگیرِ “هنر تنها نزد ایرانیان است” نمیباشد.
برای این کار نمونه دیگری آورده میشود تا خواننده نمونه دیگری نیز داشته باشد. در داستان رستم و اسفندیار می خوانیم: “چنین گفت رستم به اسفندیار / که کردار ماند ز ما یادگار“. در این سرود ما به پاره نخست میپردازیم. برای پی بردن به این سرود می توان “چنین گفت” را به آغاز سرود برد تا بشود “رستم به اسفندیار چنین گفت“، که یک جمله روان و کامل دستوری است.
نا گفته نماند که در کار سُرایش، با جا به جا کردنِ واژهها آهنگ آفریده میشود که همین کار با در آغاز آوردن “چنین گفت”، کار را آهنگین کرده است.
- واژهی “بس“، به چم و معنی “بسیار“، “بسنده” (یا کافی)، ” به اندازه نیاز، و بسنده “، “به فراوانی“، و همانند اینهاست و هیچ گاه به چم و معنی “تنها“، نمیباشد.
بر این پایه در می یابیم که سرودِ “هنر نزد ایرانیان است و بس”، یا “هنر نیز ز ایرانیانست بس”، نشان می دهد که “نزد ایرانیان بسیار و یا به اندازه بسنده هنر است“، و یا “نزد ایران نیز به بسندگی و بسیاری هنر هست“.
نمونه برداشتهای نادرست از نوشته و سرودههای پارسی کم نیستند، همچنانکه گاه به جای بیهودهگویی، “دری وری“، گفته میشود، بی آنکه یادمان باشد این سخن، کوچک و خوار بر شمردن زبانمان میباشد! خوار شمردن زبانِ پارسی/ فارسی دری! که امید با روشنگریهای پژوهندگان فرهنگ و ادب، همگان بتوانند از درونمایه درست نوشتهها و سرودها آگاهی یابند و به بیراهه نروند.
در پایان پس از آوردن چم و معنی واژه «بس»، در فرهنگ واژههای گوناگون، چندین سرود که دربردارنده واژه “بس“، میباشد نیز نمونه آورده میشود.
- “بس”: در زبان پهلوی “وس”، و در پارسی باستان “وسی”، میباشد. (دهخدا).
- “بس”: بسیار. (انجمن آرای عباسی/ فرهنگ آنندراج/ دِمزن/ غیاث/ ناظم الاطباء).
- “بس”: افزون، فراوان (ناظم الاطباء).
- “بس”: مخفف بسیار (فرهنگ نظام).
- “بس”: بسیار که لفظ های دیگرش، بسا و بسی است (دِمزن).
- “بس”: به مجاز چندان: زمان دراز، روزگار دراز، مدت
واژه «بس» به چهرههای قید، صفت و گاه مسند به کار میرود.
اینک، پس از پی بردن به چم و معنی این واژه، در فرهنگهای گوناگون، نمونههایی از سرودهایی که واژه “بس” را در خود دارند، ارمغانتان میشود تا دریابیم که واژه «بس» به چم بسنده و کافی است. درست مانند هنگامی که میگوییم، برای من بیشتر خوراک نکشید، بس است.
گَـوِ پیلتـن با سپـاه از پـس اسـت
که اندر جهان کینه خوان او بس است
(فردوسی)
تــرا زِین جهان شادمانی بس است
کجا رنج تو بهـر دیگر کس است
(فردوسی)
به بهـرام گفتنـد انـدر سخـن
چـو پـرسد تـرا بس دلیری مکن
(فردوسی)
چنین داد پاسخ که دانش بس است
ولیکن پـراکنده با هر کس است
(فردوسی)
نبـاشـد زیـن زمـانه بس شگفتی
اگر بـر ما ببـــارد آذرخشـا
(رودکی)
بس عـزیزم بس گرامی سال و ماه
انـدر این خـانه به سان نو بیوک
(رودکی)
اگـر بس بُـدی دیـدن آشکـار
ز بُن نامدی دیــن دل به کـار
(اسدی)
نباشـد بس عجب از بختم ار عود
شـود در دسـت من مـانند خنجک
(ابوالموید)
روستایـی زمین چـو کـرد شیار
گشت عـاجز که بود بس نـاهـار
(دقیقی)
سـوار تـرک بـودش سد هزاری
که بس بـد با سپـاهی آن سـواری
(فخرالین اسعد گرگانی)
امتی را یک نبی بس ملتی را یک کتاب
عالمی را یک ملک بس لشگری را یک امیر
(امیر معزی)
کزین ره سوی یـزدانست راهـت
تـرا بس باشـد این معنی گـواهـست
(ناصرخسرو )
بس گرسنه خفت وُ کس ندانست که کیست
بس جان به لب آمد که برو کس نگریست
(سعدی )
از بس که چشم مست در این شهر دیدهام
حقا که می نمیخورم اکنون و سرخوشم
(حافظ )
شـــراب خانگیام بس ، می مغانه بیار
حـریف باده رسید، ای رفیق توبه، وداع
(حافظ)
ای بسا اسب تیـز رو کـه بمـــرد
خـرک لنگ جـان به منـزل بــرد
(سعدی)
ای بســا ابلیـس ِ آدم رو که هســت
پس به هــر دستـی نبـایـد داد دسـت
(مولوی بلخی)
مگـر میرفت استــاد مهینـــه
خــری میبـــرد بـارش آبگینه
یکی گفتش که بس آهسته کاری
بدین آهستگی بر خر چه داری
(عطار نیشابوری)