المیرا هفده سال پیش از ازدواج با مرتضی هنگامی که دانشآموز بود با علیرضا دوست شد، این پسر دو بار به خواستگاری المیرا رفت اما از پدر و مادر او جواب رد شنید.
بعد از چندی المیرا با مرتضی ازدواج کرد اما بعد از هفده سال روابط آن دو تیره شد و به سردی گرایید، اخیرا سر و کله علیرضا دوباره پیدا شد. او با المیرا تماس گرفت و از وی شنید که روابطاش با مرتضی سرد شده، او بعد از هفده سال دوباره به المیرا پیشنهاد ازدواج داد اما شوهر المیرا در این میان مانع ازدواج آنان بود.
المیرا به علیرضا گفت برای خلاصی از دست شوهرم به او تلفن میکنم و میگویم اتومبیلم پنچر شده تو هم از قبل در همانجا کمین کن وقتی مرتضی برای کمک به تعویض لاستیک اتومبیل میآید در گوشهای پنهان شو و به او شلیک کن. این سناریو جنایی به خوبی اجرا شد و علیرضا که میگوید استاد رشته هنر است برای رسیدن به وصال معشوق بعد از هفده سال دست به جنایت زد.
المیرا در شب موعود در نقطهای خلوت و تاریک اتومبیلاش را متوقف کرد بعد تلفنی از مرتضی خواست به کمک او بیاید، مرتضی هم از همه جا بیخبر به سرعت خود را به همسرش رساند، در همین حال علیرضا که در جایی پنهان شده بود مرتضی را با شلیک سه گلوله از پای درآورد اما پس از چند روز دستگیر شد.