شکلات خارجی در زندان اوین!

پنج شنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۵ برابر با ۰۲ مارس ۲۰۱۷


مینا انتظاری – هر وقت موسم اهدای جوایز اسکار و بحث فیلم و سینما و هنر بازیگری و نقش‌آفرینی فرا می‌رسد بی اختیار به یاد سرنوشت برخی از هنرمندان قدیمی میهنمان می‌افتم که مثل سایر اقشار جامعه در «ایران اسلامی» از هیچ سرکوب و تحقیری بی نصیب نماندند و با حسرت و اندوه، و گاه در عزلت و غربت سر بر بالین مرگ نهادند.

مینا انتظاری

در اوایل پاییز سال شصت در ازدحام بی‌شمار زندانیان سیاسی در اوین، شبی خانم میانسالی را وارد بند ما کردند. بند که چه بگویم! در واقع یک آپارتمان کوچک دو اتاق خوابه از مجموعه واحدهای اداری و مسکونی سابق اوین بود که حالا آنجا را هم تبدیل به یک بند زندان کرده بودند و بیش از ۱۰۰ تا ۱۲۰ دختر و زن زندانی تازه دستگیر شده را در آن چپانده بودند.

آن خانم تازه‌وارد مهین بزرگی بود که به عنوان گوینده پیشکسوت رادیو ایران، بیشتر ما با صدای گرم ایشان آشنایی قبلی داشتیم. و البته تا آنجا که بعدا فهمیدیم هیچ فعالیت یا گرایش سیاسی خاصی هم نداشت. ظاهرا او در همان ایام، زمانی که از سفر لندن به تهران باز می‌گشت در فرودگاه مهرآباد بازداشت و مستقیم به زندان اوین منتقل شده بود. طبعا مثل همه مسافرین فرنگ، مقداری سوغاتی نیز به همراه داشت که توانسته بود بخشی از آنها را با وسایل شخصی‌اش به داخل زندان بیاورد.

در آن شب‌ها که شب‌های شکنجه و اعدام و شمارش تیرهای خلاص بود و غالب بچه‌های دستگیر شده و زیر بازجویی، دانشجو و دانش‌آموزان جوان و نوجوان و بعضا در شرایط رشد و بلوغ بیولوژیک بودند یکی از مقوله‌های آزاردهنده، ضعف جسمی و کمبود مفرط غذا و مواد خوراکی بود. البته سهمیه محدود غذای بند و قند و چای و دیگر ذخایر خوراکی که احیانا از طریق دیگری وارد شده بود توسط خود زندانیان به صورت جمعی و اشتراکی تقسیم و مصرف می‌شد.

شبی متوجه خنده‌های شیطنت‌آمیز سه چهار تا از بچه‌های ۱۴-۱۵ ساله دانش‌آموز بند شدیم که ظاهرا دسته گلی به آب داده بودند. قضیه از این قرار بود که آنها متوجه وجود چند بسته شکلات سوغات لندن در وسایل خانم مهین بزرگی شده بودند و بعد از مدتی خویشتن‌داری، سرانجام در مقابل وسوسه آن شکلات‌های خوشمزه طاقت از کف داده و در یک فرصت مناسب، در یک عملیات «رابین هودی» مقداری از آن شکلات‌ها را مصادره و بین خود و بچه‌های دور و برشان تقسیم کرده بودند.

در واقع آن کارشان بیشتر جنبه بازیگوشی داشت و موجب خنده و تفریح‌شان شده بود تا رفع گرسنگی! البته وقتی ما متوجه موضوع شدیم به آنها انتقاد کردیم و توضیح دادیم که این کار، در شأن بچه‌های سیاسی نیست. به هرحال آنها انتظار داشتند که خانم بزرگی خودش این کار را می‌کرد و چون نکرده بود پس وارد عمل شده بودند. به نظر می‌رسید شاید خانم بزرگی فکر می‌کرده که احیانا بیش از چند روز مهمان اوین نباشد و شاید هم تصور می‌کرده چگونه می‌شود دو سه بسته شکلات را بین آن تعداد زندانی تقسیم کرد؟! در هرحال این اتفاق تا مدت‌ها سوژه طنزی شده بود برای بچه‌های آن بند.

حقیقت این بود که در همان ایام و در همان بندهای معروف به آپارتمان‌ها، صدها زندانی سیاسی و دختران و زنان فداکاری حضور داشتند که سابقه فعالیت سیاسی و تشکیلاتی و حتی تجربه زندان را در پرونده خود داشتند. عزیزانی که هر روز و هر شب مجروح و شکنجه شده از اتاق‌های بازجویی به بند برمی‌گشتند و یا دسته دسته راهی جوخه‌های مرگ می‌شدند. در چنین شرایطی مهین خانم بزرگی بعد از بی‌تابی‌های اولیه، در کنار بقیه بچه‌های دربند و بخصوص مادران زندانی، با محیط  جدید و زندان و بند، آشنایی پیدا کرد و به جمع بچه‌ها نزدیک شد و همگی تا وقت جابجایی زندانیان و جدایی‌های اجتناب ناپذیر با احترام کنار هم بودیم.

او به طور مثال شاهد بود که چگونه «مادر ذاکری» با شصت سال سن، اغلب اوقات روزه می‌گرفت و یک وعده غذای ناچیز خود را برای بچه‌هایی که برای بازجویی برده می‌شدند و شب با تنی مجروح و بدنی گرسنه باز می‌گشتند، به کناری می‌گذاشت. البته دو سه ماه بعد مادر مجاهد «مادر ذاکری» با وجود سن بالا و بسیاری از همان زنان فرهیخته و دخترکان شجاع به دستور لاجوردی توسط جوخه‌های مرگ خمینی در پشت دیوار بند ما تیرباران شدند.

هرچند بعد از تغییر بندها در اوین، من دیگر با خانم مهین بزرگی هم‌بند نبودم و اطلاع دقیقی از سرنوشت ایشان نداشتم ولی می‌دانم خوشبختانه مدتی بعد، سرانجام از بند و زندان رهید. من نیز بعد از رفتن به دادگاه چند دقیقه‌ای، در بهمن ماه سال شصت همراه با خیلی از همان «دوزخیان روی زمین» برای «تحمل کیفر» رهسپار زندان مخوف قزل حصار شدیم.

از راست: عزت مقبلی، حمید قنبری، شاهرخ نادری، آذر پژوهش، مورین، فخری خوروش، مهین بزرگی، علی تابش، نرگس، هوشنگ امیرفضلی

در این عکس قدیمی که شامل تعدادی از هنرمندان پیش کسوت میهنمان است چهره زنده‌یاد خانم مهین بزرگی یک‌بار دیگر مرا به آن بند و آن سال‌های سیاه برد و خاطره آن شکلات‌های سوغاتی را در ذهن‌ام زنده کرد.

مقبلی‌ها، پدر و پسر

همچنین در این عکس حضور زنده‌یاد عزت الله مقبلی  چهره ماندگار رادیو ایران و بازیگر تئاتر و سینما و دوبلور سرشناس کشورمان، بسیار خاطره انگیزاست. هنرمند مردمی که با وجود داشتن غمی بزرگ و نهان در دل، سال‌ها خنده بر لب‌های مردم نشاند. فرزند او مسعود مقبلی از فعالین مجاهدین خلق بود که از سال شصت در حبس بود و پس از گذراندن هفت سال زندان در تهران، در آستانه اتمام محکومیت‌اش، توسط کمیسیون مرگ در تابستان تب‌دار ۶۷ سربدار شد. این پدر داغدار در آخرین روزهای حیات گفته بود: سی سال تلاش کردم دل مردم را شاد کنم اما خمینی قلبم را آتش زد.

مرجان

آقای عزت‌الله مقبلی که همیشه در جمع خانواده‌های زندانیان در روزهای ملاقات و مقابل زندان‌ها و دوران دربدری‌ها حضور روحیه‌بخشی داشت و همواره با فروتنی و مهربانی، همدردی و همراهی می‌کرد از احترام بسیاری نیز در بین خانواده‌های زندانیان برخوردار بود.

این انسان شریف و هنرمند استاد، سرانجام پس از شنیدن خبر اعدام و سربدار شدن پسر برومندش، دچار حمله قلبی شد و چهل روز بعد در سن ۵۵ سالگی چشم بر این جهان فروبست و برای «ملاقات» با فرزند نازنین‌اش به سوی سرای باقی شتافت.

همسر هنرمند و دردمندش این سروده ماندگار را برای سنگ قبر وی انتخاب کرد:
مهربان  بودی  پدر رفتی به  دنبال  پسر
ماند خالی جای تو تنها صدایی ماند و بس

به قول دوست هنرمند و نازنین‌ام خانم مرجان، هنرمندان در ایران نمی‌میرند بلکه دق‌مرگ می‌شوند.

رضا بیک ایمانوردی و محمدعلی فردین

زنده‌یاد محمدعلی فردین و ده‌ها هنرمند فقید دیگر این چنین رفتند. یادش بخیر شادروان رضا بیک ایمانوردی هنرمندی که زندگی سخت و ساده در تبعید را برگزید ولی هرگز اجازه نداد آخوندهای بی‌وطن، شخصیت و جایگاه هنری او را به بازی بگیرند.

یاد همگی شان گرامی.
[email protected]
www.mina-entezari.blogspot.com

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۲ / معدل امتیاز: ۳٫۵

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=68759

یک دیدگاه

  1. ذره بین

    درود و هزاران درود بر هنرمندانی که هنر به نان نفروختند و بر شان هنر افزودند و سر تسلیم در مقابل ظالم بر خاک نساییدند.

Comments are closed.