در روز ۲۷ آوریل کاندیدای جمهوریخواه دونالد ترامپ نخستین سخنرانی خود در زمینه سیاست خارجی را ایراد کرد. در این سخنرانی وی وعدههایی نظیر تضمین صلح جهانی، بهسازی ارتش آمریکا، انهدام کامل داعش و تغییر مواضع آمریکا نسبت به ناتو را به عنوان برنامه های خود در دوران احتمالی ریاست جمهوریش اعلام کرد.
مواضع مطرح شده از سوی وی بسیار بلندپروازانه و چالش برانگیز هستند. وی ظاهرا خواهان کاهش نقش محوریت نیروهای نظامی آمریکا در منازعات بینالمللی است و همزمان خواهان ایفای نقش موثر از سوی آمریکا در برقراری صلح جهانی است، چیزی که تا کنون آمریکا از راه نظامی بر آن اصرار داشته و نقش ژاندارم صلح را در تمام منازعات حتی به طور ظاهری بازی میکرده است. این اظهارات ترامپ در تقابل مستقیم با نظر هیلاری کلینتون است که خواهان حضور بیش از پیش و موثر آمریکا در درگیریهای بینالمللی است.
نه تنها سیاستهای خارجی ترامپ و کلینتون در تناقض کامل با یکدیگرند بلکه هر دو این دیدگاهها به نوبه خود فرسنگها با سیاست خارجی هشت سال اخیر دولت اوباما فاصله دارند. «دکترین اوباما» آنطور که به تجربه شاهد بودیم آمریکا را از منازعاتی که خطر مستقیمی برای این کشور نداشت بیرون نگاه داشت. اما این رویکرد بی هزینه هم نبود. این سیاست ظاهرا دستاوردهای مثبتی نظیر حمله به مقر بن لادن در پاکستان داشت اما از سوی دیگر نکات منفی نظیر از دست دادن شانس براندازی بشار اسد را نیز در کارنامه خود دارد. شانسی که میتوانست جان صدها هزار سوری را نجات دهد و از مخاطراتی که منطقه را به لرزه انداخته جلوگیری کند.
وقتی دوره اوباما به پایان برسد سیاست خارجیاش نیز با وی کاخ سفید را ترک خواهد کرد. مهم نیست چه کسی در ماه نوامبر برنده انتخابات ریاست جمهوری آمریکا شود. رئیس جمهور بعدی مسلما سیاست خارجی متفاوتی در تقابل با مشکلات و منازعات پیچیده امروز دنیا خواهد داشت. امری که سیاست خارجی را تبدیل به معیاری پر اهمیت در انتخابات امسال آمریکا کرده است.
دکترین اوباما
اوباما در طی هشت سال هر وقت که لازم بوده به صورت ائتلافی و در صورت نیاز مبرم به تنهایی به ایفای نقشی محوری در منازعات و درگیریهای فرامنطقهای اقدام نموده ولی به طور مستمر نیز تلاش کرده تا از هر درگیری که ادامهاش خطری به امنیت ملی آمریکا وارد نمی کند در هر نقطه از جهان پرهیز کند.
در دور اول ریاست جمهوری دولت اوباما توجه ویژهای به آسیای جنوب شرقی و استرالیا داشت و به باور همپیمانانش، آمریکا در اروپا و خاور میانه کمکاریهای عمدی را در دستور سیاست خارجی خود قرار داده بود، تا جایی که برای تقویت نقش خود در منطقه آسیای جنوب شرقی و استرالیا اقدام به استقرار واحدهای بیشتری از تفنگداران دریای در این منطقه نمود. دولت اوباما با این سیاست به تقویت نیروهای خود در ژاپن و افزایش نیروی دریای خود در فیلیپین پرداخت که از مخاطرات احتمالی حاصل از سیاستهای نظامی چین در این منطقه بکاهد. هر چند دولت اوباما خیلی زود از حضور بیشتر و ایجاد توازن نظامی در آسیای جنوب شرقی روی گرداند اما این باعث نشد تا اعتماد همپیمانان خود را در خاورمیانه و اروپا بیش از پیش جلب نماید.
این سیاست اوباما باعث شد تا سیاستمداران تندرو و نسل جوانتر از دولتمردان چین قوت بگیرند و نهایتا با قدرت گرفتن شی جین پین سیاستهای گسترش نفوذ سیاسی در منطقه که تا آن زمان از راههای سیاسی و اقتصادی و بدون ماجراجویی بود جای خود را به سیاستی تمامیتخواه و خشن در جنوب و شرق دریای چین داد.
این اشتباه تاکتیکی باعث شد تا آمریکا نه تنها در آسیا بلکه در خاورمیانه و اروپا نیز از لحاظ استراتژیک هزینه بپردازد. سیاست خارجی اوباما بر پایه پرهیز از مداخلات انتقاد برانگیز و حضور پررنگ در منازعات حساس برای منافع آمریکا بنا نهاده شده است، مثل مبارزه با داعش. هرچند این سیاست در عراق نتیجه بخشتر از سوریه بود اما در اوکراین باعث شد تا با کاستیهای موجود در رویکرد کاخ سفید، فضا برای جولان دادن ولادیمیر پوتین در شرق اروپا و سوریه مهیا شود.
در کل، سیاست خارجی آمریکا بیشتر بر پایه محصور کردن دولتها و گروههای متخاصم بنا نهاده شد تا حضور مستقیم و تاثیرگذار. به نوعی تحرکات دولت اوباما در بخش سیاست خارجه بیشتر منفعل بوده تا راهبردی، شاید دیپلماسی در بسیاری از جهات کارآییهای لازم را داشته باشد اما نوع چینش مهرهها و برخوردهای دیپلماتیک دولت اوباما از طبیعتی بیشتر شبهفعال برخوردار بوده است تا آنچه از دولت آمریکا انتظار میرفت. سیاستهای غلط چهارسال نخست دولت اوباما در آسیای جنوب شرقی باعث جری شدن دولت چین کمونیست شد و در شرق اروپا و سوریه نیز با حضور و اقدامات منفعلی که این دولت از خود نشان داد رویای تزار قرن بیست و یکم شدن برای پوتین را تقویت کرد.
سیاست خارجی دونالد ترامپ
اگر بخواهیم به سیاست خارجی اوباما نمره در خوری بدهیم، دکترین ترامپ در مقایسه پیش از آنکه فرصت اجرا شدن بیابد مردود است. تخیلات وی از سیاست خارجی، بحث انگیز، سردرگم و تنها به درد زبالهدان تاریخ میخورد.
برای مثال ترامپ در سخنرانی نخست خود وعده داد تا «صلح جهانی» را برقرار کند، ارتش آمریکا را بهسازی کند، داعش را نابود و اسلام بنیاد گرا را محصور کند و مسئولیتهای یک متحد قابل اعتماد را به نمایش بگذارد. همه اینها همزمان!
او حتی وعده داده «اگر متحدان این پیمان مسئولیت پذیری بیشتری در قبال امنیت خود بر عهده نگیرند»، آمریکا را از پیمان آتلانتیک شمالی، ناتو، خارج کند. همچنین، ترامپ دخالت نظامی آمریکا در عراق، لیبی و سوریه را «فاجعه» خوانده و وعده داده تا آمریکا را از برنامه بازسازی این کشورها خارج سازد و بیشتر روی ایجاد ثبات در منطقه متمرکز نماید.
اما ترامپ نخواهد توانست متحدان آمریکا را مجاب کند تا میلیونها دلار صرف برنامههای دفاعی کنند و حتی نزدیکترین مشاور روابط خارجی ترامپ، وی را مجاب خواهند کرد که در ناتو باقی بماند.
بعلاوه، ترامپ حتی اگر بخواهد، نمیتواند تغییرات عمدهای در کمپین نظامی آمریکا علیه القاعده و داعش ایجاد نماید.
برنامه اقتصادی وی توان زایش و نرمش کافی در بودجه دولتاش را نخواهد داشت تا وی بتواند میزان بیشتری صرف مبارزه با داعش کند و همزمان بودجه مبارزه با دیگر گروههای تروریستی و تندرو را در خاورمیانه تامین نماید.
حتی با وجود شعارهایی نظیر «صلح جهانی» و «بهسازی ارتش» سیاست خارجی دولت احتمالی ترامپ چندان پویا به نظر نمیرسد. با تمام این احوال، او تناقضات بسیاری نیز در شعارهای خود مبنی بر عدم دخالت در منازعات از یکسو و مبارزه با داعش و القاعده و دیگر گروههای تندرو از سوی دیگر دارد. حال چطور میخواهد همزمان به این دو هدف نائل آید، الله ُاعلم.
اگر ترامپ بخواهد نتیجهای بگیرد باید تغییرات عمدهای در سیاست خارجی خود ایجاد نماید.
شباهتهای بسیاری در دکترین ترامپ و اوباما موجود نیست مگر نظر مساعد هر دو بر نیاز به عملیات نظامی برای انهدام داعش.
دکترین تازه هیلاری کلینتون
شاید بتوان گفت سیاست خارجی هیلاری کلینتون در این میان از برتریهای نسبی در مقایسه با برنامه اوباما و ترامپ برخوردار است. سیاستهای وی موثرتر از اوباما به نظر میرسند و توان این را دارند تا موارد پر اهمیت برای آمریکا را در درگیریهای بینالمللی حل و فصل نمایند. چالشهایی که گریبانگیر دنیای امروز است نیازمند حضوری مقتدر از سوی آمریکا برای ایجاد توازن است، نه یک سیاست خارجی انزواطلب. و در جایی که سیاستهای بستهی اوباما جواب نداده است میتواند حضور سیاسی و نظامی حتی به بهانه اهداف انساندوستانه راهگشا باشد. فراموش نکنیم که همسر هیلاری، بیل کلینتون از همین سیاست در بالکان استفاده کرد.
دکترین هیلاری کلینتون میتواند با بازگرداندن اعتماد میان همپیمانان اروپاییاش به مقابله با سیاستهای برتریطلبانه پوتین در شرق اروپا بپردازد و به ماجراجوییهای وی پایان بخشد. بر پایه این دکترین هیلاری کلینتون از همپیمانان اروپایی میخواهد تا تعداد بیشتری نیرو و تسلیحات در شرق اروپا مستقر سازند. تلاشی که اوباما به دلایل سیاسی از اجرای آن بازماند.
کلینتون پیشتر در مقام وزارت خارجه دو پیشنهاد را به دولت اوباما ارائه کرد که هر دو مورد اجرا قرار نگرفت. پیشنهاد وی برای ایجاد منطقه پرواز ممنوع در شمال سوریه میتوانست از ورود روسیه به جنگ جلوگیری کند. همچنین ایجاد منطقه امن برای پناهندگان سوری میتوانست تا از وضعیت موجود در مرزهای جنوب شرقی اروپا جلوگیری نماید.
اگر اوباما از تغییر رژیم در سوریه حمایت کرده بود بی شک هیلاری کلینتون میتوانست به عنوان وزیر خارجه وقت با اجرایی کردن طرح پیشنهادیاش بزرگترین عملیات صلحبانی سازمان ملل را در تاریخ رقم بزند. این امر میتوانست از پا گرفتن داعش جلوگیری کند و جابجایی قدرت در سوریه را به بهترین نحو عملی سازد. در هر ابعادی که حساب کنیم سیاستهای پیشنهادی کلینتون میتوانست پیش از اینکه جنگ داخلی سوریه تبدیل به جنگ نیابتی شود تکلیف را یکسره کند و امنیت اروپا و خاورمیانه اینچنین به مخاطره نمیافتاد. حتی در حال حاضر نیز هیلاری کلینتون همچنان خواهان ایجاد منطقه پرواز ممنوع و منطقه امن برای پناهندگان در شمال سوریه است. بر طبق برنامههای وی، ناتو پوشش هوایی منطقه پرواز ممنوع را تامین خواهد کرد، ترکیه نیروی زمینی لازم را تامین خواهد نمود، اتحادیه اروپا منطقه امن پناهندگان را مدیریت خواهد کرد و سازمان ملل بر چالش دیپلماتیک میان گروههای درگیر در سوریه نظارت خواهد داشت.
هرچند کلینتون در کابینه اوباما و در مقام وزیر خارجه آمریکا در رابطه با نبرد بنغازی (لیبی) مورد انتقادات شدیدی قرار گرفت، اما پیامدها پس از تصمیمات قاطع وی نشان داد که پیشبینیهای وی در رابطه با لیبی بعد از قذافی کاملا درست بوده است.
پس از قذافی دو سال طول کشید تا دولت جدید لیبی و نیروهای امنیتی بر اوضاع به طور نسبی مسلط شوند اما اقدامات تکمیلی نظیر کمکهای سیاسی و اجتماعی لازم برای خلع سلاح نیروهای مردمی برای جلوگیری از آنچه امروز در لیبی شاهد آن هستیم هرگز رخ نداد. متحدان غربی نتوانستند امنیت لازم را در لیبی آن هم پس از کمپین نظامی موفق ناتو برقرار کنند، در نتیجه درگیریها میان نیروهای مردمی کمکم به شکل گرفتن گروههای متخاصم با ایدیولوژیهای مختلف و پشتیبانی دولتهای خارجی انجامید و نهایتا یک جنگ نیابتی را امروز در لیبی شاهد هستیم. هر چند ابعاد آن کوچکتر از آن است که در سوریه در حال روی دادن است اما همچنان امنیت کامل و یکپارچه در لیبی برقرار نیست.
همین نابسامانیها باعث شد تا سلاح و مهمات نه تنها در لیبی بلکه ورای مرزهای این کشور به دست نیروهای افراطی بیفتد؛ نظیر آنچه در مالی شاهد بودیم، که تنها پس از دخالت نظامی پر هزینه دولت فرانسه کنترل شد.
هیلاری کلینتون در صورت موفقیت در انتخابات، به لیبی توجه ویژهای خواهد داشت تا هم ریشههای خلافت اسلامی و نیروهای جهادی را در این کشور بخشکاند و هم به دولت ائتلافی لیبی کمک کند تا بهتر و سریعتر بر تمام کشور تسلط یابد.
مناقشات اوکراین دیگر مسئله مهمی است که سیاستهای نادرست اوباما باعث شد تا روسیه جریتر و با اعتماد به نفس کامل خیال بازگشت به جایگاه منطقهای شوروی کمونیستی را جدی بگیرد.
عدم حمایت به موقع دولت اوباما از دولت اوکراین در مبارزه با روسیه باعث شد تا فرصت غرب برای اینکه روسیه را سر جایش بنشاند از دست برود. اما اگر به جای اوباما، کلینتون بر سر قدرت میبود حتما تمام حمایتهای لازم از اوکراین را به جا می آورد و پیشرفتهترین سلاحها را در اختیار اوکراین میگذاشت تا تکلیف این مناقشه را یکسره کند.
این عملکرد میتوانست پوتین را در حمایت از جداییطلبان منصرف کند و وی را متوجه عواقب احتمالی دخالت در جنگ سوریه نماید.
بعلاوه، این استراتژی میتوانست بر هزینههای دخالت احتمالی روسیه بیفزاید و فضای اعتماد بیشتری را میان متحدان ناتو در اروپای شرقی ایجاد نماید و این کشورها را از حمایت کامل از سوی شرکای غربی از جمله آمریکا در شرایط رویارویی احتمالی با روسیه مطمئن سازد و همچنین این اعتماد را به مردم اوکراین بدهد که با اطمینان بیشتری از زیر سایه سنگین روسیه خارج شوند.
*منبع: مسایل بینالمللی
*نویسنده: جفری استیسی
*مترجم: محسن بهزادکریمی