شکوه میرزادگی -دربارهی فروخ فرخزاد، شاعر بزرگ معاصر ایران، بسیارانی نوشتهاند؛ چه در ارتباط با شعر او و چه در ارتباط با زندگی شخصی او.
همه میدانند که فروغ فرخزاد و ابراهیم گلستان، نویسنده و فیلمساز نامآور زمان خودش، رابطهای عاشقانه داشتهاند. همه میدانند گلستان همسر و فرزندانی داشت اما (به هر دلیلی) راضی نشد که از همسرش جدا شود و با فروغ ازدواج کند. او، مثل برخی از مردها یا زنها، هم «زندگی خانوادگیاش» را میخواست و هم رابطه با فرد یا افرادی دیگر را. و فروغ هم ابایی نداشت با مردی رابطه داشته باشد که آن مرد همسری دارد. او در طول زندگی کوتاهاش با مردان دیگری نیز بود و نه تنها هیچوقت آن روابط را پنهان نکرد، و به قول معروف «جانماز آب نکشید»، بلکه روابط خود را در شعرهایش نیز فریاد کرد.
روابط فروغ، به ویژه رابطهای که با گلستان داشت، چه در زمان زنده بودن او و چه پس از مرگاش مورد قضاوت خیلیها قرار گرفته است. برخی «این نوع رابطهها» را جدا از شعر فروغ میدانستند و کاری به این بخش از زندگی او نداشتند، اما بیشترین افراد فروغ را برای شیوه زندگی شخصیاش ملامت میکردند. و البته، مثل همیشه، این فروغ بود که بیشترین ضربههای «اخلاقی» را خورد و نه مردان دیگر و یا ابراهیم گلستان. حتی خیلیها تنگنظرانه بلندای شعر فروغ را به گلستان نسبت میدهند بی آن که به روی خودشان بیاورند که آقای گلستان پس از فروغ هم با خیلی از زنها، شاعر و غیر شاعر، ارتباط داشته است اما هیچ کدامشان از یک محدودهی مختصر فراتر نرفتهاند.

با این همه، و با این که فروغ خیلی زود زندگی را وداع گفت، بیش از همهی آن مردان، و حتی بیش از آقای گلستان، محبوب و ماندگار شد. و حتی پس از انقلاب اسلامی- که نام او از سوی اهل حکومت در ارتباط با «فساد دوران طاغوت» مطرح میشد و انتشار کتابهای او ممنوع شد.
هر چه بود نام و شعر فروغ هر روز جای بیشتری را در اذهان جامعهای باز کرد که قوانین مذهبی از یک سو، و تفکر مردسالارانه ی حمایت شده به وسیله ی این قوانین از سویی دیگر، آن را بسته و تاریک کرده است. شعرهای فروغ آنقدر پنهانی و به سرعت چاپ و منتشر شد که جمهوری اسلامی هم کم و بیش در مقابل او عقبنشینی کرد. یکی از شعرهای او را هم چسباندند به خودشان و گفتند این شعر فروغ برای خمینی سروده شده است. که با منش و روحیهای که فروغ داشت نمیتوان باور کرد «آن کسی که میآید» چنان کسی باشد. هر چه هست اکنون سالهای سال است که دیگر کمتر کسی در ایران و بیرون از ایران درباره زندگی شخصی و یا اخلاقی فروغ حرف زده؛ شعر او بر فراز همهی بود و نبود او ایستاده و با مردمان سخن میگوید.
اما در چنین زمانهای ناگهان شخصی مدعی میشود که: «ابراهیم گلستان در تاریخ ۹ شهریور ۱۳۴۲ خورشیدی، فروغ فرخزاد را صیغه کرده است»* این شخص مسعود بهنود است، روزنامهنویس نامآوری که به هر چه شهرت داشته باشد نه کسی او را «شاهدی عادل» میداند و نه حتی بیشتر سخنان او را در ارتباط با مسایل مختلف سیاسی و اجتماعی باور دارد.

مسعود بهنود که در جوانی به عنوان یک روزنامهنویس پرشور خوش درخشید، در دوران سلطهی جمهوری اسلامی بر ایران، با این که بیشتر اوقات در خارج ایران به سر برده، هیچوقت در کنار آزادیخواهان نبوده و حتی نتوانسته یا نخواسته است که به طور جدی مخالفت خود را با حکومت اسلامی اعلام کند.
اما اینها البته به خودش و نوع شخصیتاش مربوط است؛ ولی این که پس از ۵۰ سال به خودش اجازه دهد که یکی از بزرگترین شعرای ایران را برای آقای گلستان صیغه کند واقعاً شرمآور است. شرمآور است که در نقش یک عاقد قلابی، اتهام زشتی چون «صیغه شدن» را به زنی زده که نه تنها این وصلهها به او نمیچسبد، بلکه دیگر نیست تا از خودش دفاع کند.
آقای بهنود، در ادعانامهی خود، از زمانی میگوید که پدر آقای گلستان پسرش را تشویق میکند با فروغ رابطهای شرعی داشته باشند و استدلالاش هم این است که چون همهی مردم از رابطه آن دو با خبرند بهتر است این کار را بکنند. در اینجا آقای بهنود آنقدر گرفتار خیالات خودساختهی خود شده که فراموش کرده است در آن زمان کسی را برای ارتباط خارج از ازدواج بین یک زن و مرد نه بازداشت میکردند و نه شلاق و سنگساری در میان بود. دلیلی وجود نداشت که وقتی همهی مردم از رابطهی دو نفر آگاهند «آقا» برود و «خانم» را «صیغه» کند. بعد هم ایشان از کجا شاهد قدم زدن این سه تن و تصمیم به صیغه شدن گرفتهاند؟ آیا کدام یک از این سه تن چنین ماجرایی را برای ایشان تعریف کرده است که حالا او آن را برملا میکند؟ فروغ و پدر گلستان که نیستند. آیا در آخر هفتههایی که بهنود در لندن «به خدمت» استادش گلستان میرسد این سخنان را از خود گلستان شنیده؟ و یا وقتی خبر شده که خانهی گلستان در خطر مصادره است، و یا شنیده که گلستان قصد سر زدن به ایران را دارد خواسته «آب تربت»ی بر سر گلستان بریزد و به مقامات جمهوری اسلامی نشان دهد که این آقا بدون صیغه با فروغ ارتباط نداشته است؟ اما در اینجا هم یادش رفته که زنان دیگری را که با گلستان رابطه داشتهاند برای او صیغه کند. و آنوقت، به خاطر یک خانه و یک احیاناً سفر، مقام روشنفکری را- که گلستان سالهاست به آن میبالد- از او گرفته و او را تبدیل به «سید آقازاده»ای کرده که به خواست خانوادهی آخوندیاش تن به هر کاری میدهد.
این کار چه یک طرفه باشد و چه دو طرفه، و به هر نیتی که انجام شده، یکی از زشتترین و زنستیزانهترین اعمالی است که در زمانهی ما، از سوی یک روزنامهنویس و در جهت عادیسازی احکام و قوانین واپسگرای جمهوری اسلامی، انجام شده است.
بهنود بهتره از کارهای خودش حرف بزنه یکیش همین باعث و بانی شدن در اعدام رئیس وقت تلویزیون ملی ایران در سال ۵۷ هست که با نامه و شهادت دروغین باعث اعدام افراد بی گناه شد . در مورد وابستگی ها ی خودش به جریان های چپ و یا حتی بهتره در مورد گرایش های جنسی همجنسگرایانه خودش در زمانی که در خانه پدریش بود و باعث درگیری و در نهایت طرد شدن در خانواده بود صحبت کنه .