اگر حجاب نداشته باشی می‌خورمت!

سه شنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۵ برابر با ۰۶ دسامبر ۲۰۱۶


فاطمه زندی – این انسان واقعاً موجود شگفت‌انگیزی است؛ اجتماعی از نقیضین. در واقع الان آنقدر این تناقض‌ها بالا گرفته که شاید خود خدا را هم به حیرت آورده باشد.

او گمان می‌کند تنها موجود خودآگاه و متفکر و باشعور روی زمین است ولی در نهایت سفاهت و بی‌عقلی و توحش، جنگ به راه می‌اندازد و همنوع خودش را بدتر از گرگ‌های درنده گرسنه، پاره پاره می‌کند. خودخواهی و خودبرتربینی و خودپرستی چنان وجودش را پر کرده که هزار جور مرز ملی و نژادی و قومی و زبانی و دینی و … برای خودش می‌سازد، آن وقت سازمانی عریض و طویل هم درست می‌کند به اسم “سازمان ملل متحد” که اتفاقاً همه آن کشورهای “متفرق” هم در آن عضو می‌شوند و وقتی با هم به جلسه می‌روند، بسیار متمدنانه و سطح بالا رفتار می‌کنند؛ نه به هم شلیک می‌کنند و نه خودشان را در حضور هم انتحار می‌کنند! آن تعداد از انسان‌هایی که ظاهراً خدای واحدی دارند، دین‌ها و مسلک‌های جوراجوری هم دارند که آبشان از یک جوی نمی‌رود و مدام بر سر خدای واحدشان! توی سر و کله هم می‌زنند؛ اینها همان‌هایی هستند که پایه ثابت خشن‌ترین جنگ‌های تاریخ بوده‌اند و الان هم دارند دنیا را به آشوب می‌کشند و اینطور که پیداست بعد از این هم بیشتر معرکه خواهند گرفت. در میانه این بل‌بشو، تناقضی که در حجاب اختیاری! هست مرا بیشتر از همه اینها آزار می‌دهد. شاید به این دلیل که بردگی انسان توسط انسان، جزو آن تناقض‌هایی است که آدم را دچار سوء‌‌هاضمه شدید می‌کند. به علاوه، شکل‌گیری همین عبارت “حجاب اختیاری” نشان از داستان دردناک‌تری دارد، داستانی که طی آن زن (یعنی برده) مجبور شده بگوید: “من بردگی ام را اختیار کرده‌ام”!، یا “من زندان را اختیار کرده‌ام”!، یا “من شکنجه را اختیار کرده‌ام!”.

بگردیم و ببینیم در طول تاریخ کی و کجا زنان قدرت اختیار داشته‌اند؟ چه وقت چنین فرصتی وجود داشته که زنان بنشینند و به اختیاراتشان فکر کنند و از بین همه اختیارات موجود، به جای آن همه حق و حقوق انسانی پایمال شده، “حجاب” را اختیار کنند؟ چرا از بین همه انتخاب‌های موجود، این اختیار به رسمیت شناخته شود؛ اختیاری که عمل به آن مستقیم یا غیرمستقیم در بسیاری از زوایای زندگی، از زنان سلب اختیار می‌کند!

به گمان من تنها در یک صورت می‌توان حجاب را اختیار کرد و آن هم زمانی است که یک غول بی شاخ و دم، سروقت آدم بیاید و بگوید: اگر حجاب نداشته باشی می‌خورمت! شخص من شاید تنها در این شرایط و البته اگر در آن زمان هنوز انگیزه‌ای برای زندگی داشته باشم، ممکن است حجاب را اختیار کنم.

از نگاه من حکایت چنین است که حجاب همواره به عنوان یکی از آشکارترین ابزارهای بردگی زنان، به آنان تحمیل شده درست مثل داغی که بر پشت بردگان می‌زنند، یا غل و زنجیری که بر دست و پایشان می‌بندند. اما در باره این واقعیت که حالا و اکنون در بین زنان هستند کسانی که “حجاب را اختیار می‌کنند” چه می‌توان گفت؟ می‌خواهم در باره ذهنیت‌های چنین زنانی گزینه‌یابی کنم.

مسلماً گروه اول زنانی هستند که به اسم دین و مذهب، با حجاب هستند. این گروه به دلیل حق آزادی عقیده، مورد احترام قرار می‌گیرند و عبارت “حجاب اختیاری” به احتمال قوی برای اشاره به حجاب این گروه ایجاد شده است. مشکل اینجاست که حق بسیار مهم‌تری در باره اغلب زنان این گروه به شدت نادیده گرفته شده است و آن هم حق انتخاب دین و مذهب است. معنای درست آزادی عقیده، آزادی در انتخاب عقیده است. اگر حق انتخاب در باور به این مذهب یا آن مذهب و یا بی‌مذهبی وجود نداشته باشد، آزادی عقیده (به معنای آزادی دین) هم معنای متناقضی پیدا می‌کند (که البته در دنیای متناقض ما عجیب هم نیست). اگر دین و مذهب افراد در اکثریت قریب به اتفاق موارد به آنان تحمیل شود و یا موروثی باشد و آنان ناآگاهانه و بدون مطالعه و یا با محدودیت دسترسی به اطلاعات و در معرض تفسیرهای خاص قرار داشتن، و نداشتن حق مقایسه و انتخاب، مجبور به داشتن دین یا مذهب خاصی شوند، حق حیاتی‌تری از آنان سلب شده که نادیده گرفته می‌شود. از این روست که باور داشتن به وجود زنانی که حق “دین اختیاری” را قبل از “حجاب اختیاری” داشته باشند، بسیار دشوار و بلکه ناممکن می‌نماید. لازم به ذکر است که قبلاً در مقاله دیگری مفصلاً در این باره که حجاب را جزو تکالیف دینی زن مسلمان نمی‌دانم صحبت کرده‌ام.

گروه دوم زنانی هستند که حجاب بیش از آنکه برایشان یک تکلیف مذهبی باشد یک سنت است؛ از آن سنت‌هایی که ظاهراً نمی‌توان گره‌اش را از مذهب باز کرد و شاید حتی یک بار شرایط بازنگری آن را مانند دیگر سنت‌ها نیافته‌اند. این موضوع را می‌توان از شکل و شمایل این نوع حجاب تشخیص دارد. گروه اولی که بالاتر به آن اشاره کردم به این نوع حجاب، بدحجابی می‌گویند. بدحجابی صرفاً مربوط به بعد از انقلاب ایران نمی شود، بلکه قبل از انقلاب هم گروهی که بسیاری از آنان را می‌شناختم، به شکل سنتی با حجاب بودند و به همین علت حجابشان تق و لق بود. در چند سال گذشته هم در سوئد این سبک از حجاب را بسیار دیده‌ام. بسیاری از دختران مهاجر تا سال‌ها بعد از مهاجرت، هنوز جرأت ترک این نوع حجاب را ندارند. حجابشان ملغمه شگفت‌انگیزی است؛ لباس‌های چسبان با آرایش‌های نسبتاً کامل و تکه پارچه‌ای بر روی سر که با جدیت تا روی پیشانی هم کشیده می‌شود. برخی دیگر اما با مدل بدحجابی رایج در ایران می‌گذرانند. تونیک‌های نیمه‌بلند با موهایی که از عقب و جلوی روسری بیرون زده و با کمی آرایش. با گذر زمان و ریختن ترس‌های فرهنگی از همشهریان (هم قومی‌ها یا هم وطن‌ها)، طی پنج شش سال بعد از اقامت، این حجاب در اغلب موارد ترک می‌شود، در حالی که برای حضور در کنار اقوام و آشنایان قدیمی، آن تکه پارچه روی سر همیشه جایی در دسترس است. زنانی که این نوع حجاب را اختیار می‌کنند در شرایطی مجبور به این اختیار هستند که تحت فشارهای شدید جامعه سنتی خود قرار دارند و در صورت هر نوع اعتراض یا مخالفت، با طرد و اهانت و خشونت مواجه می‌شوند و ترس عامل اصلی چنین اختیاری است!؛ ترسی که سایه تاریک آن حتی سال‌ها پس از مهاجرت به کشوری مثل سوئد که جزو کشورهای تراز اول در برابری حقوق زنان و مردان است، بر سر این گروه از زنان باقی می‌ماند.

گروه آخر هم زنانی هستند که به گمان من از ترس آن غول بی شاخ و دمی که اشاره شد و برای مصونیت، حجاب را اختیار می‌کنند. به باور من این گروه از زنان از مشکل هویتی چه در باره خودشان به عنوان زن و چه درباره مردان رنج می‌برند. البته مشکل هویتی خود ریشه در سرنخ های بی‌شماری دارد که ته یکی از این نخ‌ها، به پذیرش مردان به عنوان سرور و سالار منتهی می‌شود. با این طرز فکر، اخیراً هم دوباره برخورد داشتم و آن را عمیقاً زیر ذره‌بین گرفتم. افکار عجیب و غریبی هستند که البته در ذهن عده‌ای از زنان به حیات خود ادامه می‌دهند. این گروه از زنان، هویت جنسی خودشان و مردان را بر فراز هر هویت دیگری قرار می‌دهند. از نظر آنان مرد موجودی صرفاً جنسی است که چون سرور و سالار هم هست، وقتی در معرض زن بی‌حجاب قرار بگیرد حق دارد که هر کاری می‌خواهد با زن بکند و بنابراین این زن است که اگر دلش می‌خواهد از تعرض و دست‌درازی (به قول امروزی‌ها خشونت جنسی) در امان باشد باید خودش را پشت سپری به اسم حجاب مخفی کند و اگر چنین نکرد هر چه ببیند از چشم خودش دیده است. این واقعاً داستان همان غول بی شاخ و دمی است که اگر باحجاب نباشی می‌خورتت!

نباید ناگفته بگذارم همانطور که حجاب را غل و زنجیری آشکار بر بدن زن می‌دانم، زنجیر بزرگتری هم هست که بسیاری از ناباوران به حجاب را اسیر خود ساخته است. تن‌محوری، تن‌نمایی و تن‌آرایی افراطی در مرکز توجه این گروه از زنان است زیرا که آنان هم تعریف محدودی از هویت خود به عنوان زن دارند. این گروه یک وجه مشترک با متعصبان روی حجاب دارند؛ هر دو تن و بدن زن را هویت مرکزی او می‌انگارند و پرداختن به آن را مهم‌ترین وظیفه‌اش‌، اما در دو راه کاملاً متفاوت.

طی سال‌ها بسیار تلاش کردم تا به نوعی از همذات‌پنداری با زنانی برسم که واقعاً و حقیقتاً به حجاب باور دارند که البته موفق نشدم. اگر حق انتخاب دین و آزادی دینی وجود داشته باشد، اگر تهدیدهای سنتی از سر زنان برداشته شود، اگر مرزهای هویتی مورد احترام قرار گیرند و اگر هویت انسان از تناقضاتی که اشاره شد فاصله بگیرد و صادق‌تر و یکپارچه‌تر شود، در این صورت اگر هنوز زنی باشد که به حجاب و کارکرد آن باور داشته باشد، عمیقاً دوست دارم با او صحبتی داشته باشم. شاید رازی در این داستان هست که من از آن بی‌خبرم.
استکهلم

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۰ / معدل امتیاز: ۰

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=61322

یک دیدگاه

  1. reza

    بعد از شلوغبازی ابتدایی در متهم کردن بشر به چنین و چنان و تحمیل نهان آشکار فیمینیسم تازه از بند رسته و بدور از اندیشه در آنچه سرشت جزمی و تربیت پذیر اوست، دسته بندی مورد اشاره توضیح واضحات بود در حالی که سه دسته هم نیست که دسته دومین در اولین جای داده میتوانست باشد. داریم اینجا- ایران – بوضوح میبینیم.
    پارگراف یکی مانده به آخر بهترک بود. ولی در کل حرف تازه ایی نبود.

Comments are closed.