[لعبت والا]
درتنگنای غربت دیر انجام
هر شب در آرزوی تو میگریم
چون مرغ پرشکستۀ از آشیان جدا
ایران خوب من!
در جستوجوی تو میگریم
ایران!
ای جاودانه خاک!
هرگز مباد بر تو گزندی ز دشمنان
هرگز مباد آنکه مهر تو از سر برون کند
هرگز مباد آنکه بخت تو را واژگون کند
ایران!
ای سرزمین پاک!
مهر تو کیش و مذهب و آئین راستین
دانم که باز هم
ــ آنسان که بارها ــ
دستی نجات بخش برآید از آستین
دستی که بر تو باز
خواهد گشود
دروازههای صبح طلایی را
سیل خروش خسته دلان تو
خواهد شکست سد جدایی را
توفان بهجای نخواهد ماند
ــ آنسان که هیچگاه نمانده است ــ
اما تو جاودانه بهجا مانی
ــ آنسان که بارها
بر جای ماندهای ــ
چون کوه استوار
ای مرز و بوم پیر!
از دورهایِ دور
از دیرگاهِ دیر
ایمان و عشق، بود ترا پاسدار و یار
خورشید تابناک تو
ــ این مهر جاودانه درخشان ــ
در طول قرنها
با ابرهای تیرۀ دوران
بوده ست در ستیز
اما همیشه فاتح و پیروز
از تندباد چرخ
مانده ست در امان
ایران جاودان!
توفان روزگار
در موج خیز حادثه صدها بار
بر خاک پاک تو
گسترده است سایۀ سنگین و مرگبار
اما دوباره از پس هر تیره شب سحر بوده است
هربار هنگام شوربختی و ماتم
دستی برون از آستین دلیران
بر خیل دشمنان تو چون آهنین سپر بوده است
پایان هر شکست،
آغاز فتح و ظفر بوده است.
هر گه که دست تفرقه میرفت
تا بگسلد ز هم
شیرازۀ تبار کهن را
وز کین اهرمن
ملت ز یاد برد مهر وطن را،
هرگه که موج فتنه و آشوب و ماجرا
میرفت تا که هستی ما را دهد بهباد
یزدان پاک
نگهبان خاک ما
میلاد معجزهای را نوید داد.
امروز نیز
دانم که باز کاوهای از راه میرسد
ایران، صبور باش!
پایان این سیهشب جانکاه میرسد
سبز، سرخ، سفید (یکبار برای همیشه)