باقر ابراهیمی – رویای میلیونر شدن آسان و یکشبه که بسیاری از جوانان در سر میپرورانند دردسرهای تازهای را برای جوانان افغانستان به وجود آورده است. رویایی که شرکتهای «بازاریابی شبکهای» و «شرکتهای هرمی» در چند ساعت با خط زیبا آن روی تخته ترسیم نموده و یا به برکت برنامههای کامپیوتری با نمودارهای زیبا در «ال ای دی»های بزرگ آن را به نمایش میگذارند. برخیها نیز غافل از اینکه خود را در چه سیاهچالی خواهند انداخت با سادهلوحی تمام رویاهای خود را در این تبلیغات جستجو نموده و وارد کار در این شرکتها میشوند.
در بازار کمرونق کار و افزایش فقر و تنگدستی در افغانستان، عدهای از افراد استفادهجو دست و آستین بالا زده و با راهاندازی شرکتهای مختلف از جمله بازاریابی شبکهای و شرکتهای هرمی در کابل و برخی شهرهای دیگر، جیب بسیاری از جوانان و نوجوانان را خالی نموده و آنان را غرق در بدهکاری کردهاند. کار این شرکتها نیز آنقدر ماهرانه است که بیشتر جوانان و نوجوانان دانشجو و دانشآموز را طعمه قرار میدهند و حتا دانشآموختگان دانشگاهها را که چندین کفش در جستجوی کار پاره نمودهاند در دام میاندازند.
علیشاه یکی از قربانیان شرکتهای بازاریابی شبکهای در کابل است که یک سال قبل به دعوت یکی از همکلاسیهای سابق مدرسهاش به عضویت یکی از این شرکتها در آمد. او دانشآموخته اقتصاد دانشگاه کابل است. وی میگوید ۴۵۰۰۰ افغانی از دوستانش قرض نموده و دو دستی تحویل شرکت داده. البته ۱۵۰۰۰ افغانی از طرف خودش و بقیه از سوی «باینری»های وی بوده که طبق مقررات شرکت مجبور بوده چند نفر دیگر را نیز دعوت نموده و به عضویت در میآورده است.
این جوان افغانستانی داستان را اینگونه تعریف میکند: «وقتی از دانشگاه فارغ شدم یک سال تمام پشت وظیفه گشتم ولی متاسفانه بیکاری به اوج خود رسیده و بدون واسطه و رشوه نمیتوان کار مناسب گیر آورد، من تقریبا چهار ماه در ساختمانسازی مزدورکاری کردم در ماه میزان بود که یکی از همکلاسیهایم اطلاع داد که یک کار بازاریابی گیر آورده؛ گفت یکجایی برویم و چون من اطلاع بیشتر نداشتم و پول هم نداشتم قبول نکردم؛ خودش هم نرفت. یک ماه بعد یکی از رفیقان دوران مکتبام گفت که یک سال پیش در شرکت بیز که متعلق به ایرانیها هست کار کرده و مفادش خوب است.»
صحبتهای دوستش انگیزهای میشود برای پیوستن او به شرکتهای بازاریابی شبکهای؛ «به دلیل بیکاری و احتیاج شدید به پول ناچار پول قرض کردم و برای ثبت نام رفتم. ولی باید سه روز در کلاسهای معلوماتش شرکت میکردیم که از تاریخچه و مزایایش میگفتند که البته دروغ بود و خیلی غلو میکردند. با اینهمه من امید داشتم یک کار مناسبی برایم پیدا شود.»
او ادامه میدهد که این کلاسها یک هفته بوده ولی پس از سه روز میبایست عضو شوند وگرنه اجازه شرکت در بحثهای بعدی را نمیداشتند. علیشاه با ۱۵۰۰۰ افغانی که قرض کرده بود، ثبت نام میکند و یک کیف دستی و یک جفت کفش هم به او میدهند که به گفته خودش دوهزار افغانی هم نمیارزیده!
علیشاه در ادامه میگوید «آنها در کلاسها درواقع فریب دادن را درس میدادند؛ میگفتند باید دو نفر باینری را که به شما اعتماد دارند مستقیم معرفی کنید! من هم دو نفر را معرفی کردم و خودم پول برایشان قرض کردم و به شرکت دادم.»
ولی پنج ماه گذشت و هیچ خبری از عایدی و درآمد نشد چون وقتی دیگران را برای خرید محصول شرکت و کسب عضویت آن دعوت میکرده هیچکس حاضر به همکاری نمیشده. او در طول پنچ ماه بجز دو نفر که خودش پول آنها را داده بوده حتی یک نفر دیگر را هم نتوانست جذب کند. همان کیف دستی و کفش هم محصول این شرکت برای فروش بود! منتها باید آنها را به چند برابر قیمت میفروخته است!
علیشاه میگوید «بالاخره هر سه ما از شرکت بیرون شدیم؛ پنچ ماه وقت ما به ناحق تلف شد و از تمام کار و زندگی دیگر خود هم ماندیم حالا باید هرطور که شده قرض خود را پس بدهیم.»
این شرکتها در هنگام جذب جوانان، درِ باغ سبز به آنان نشان داده و همه را محصول فعالیتهای بازاریابی شبکهای و شرکتهای هرمی عنوان میکنند. طی جستجویی که در کابل پایتخت افغانستان داشتم جوانان زیادی را دریافتم که طمعه فریب شرکتهای بازاریابی شبکهای و شرکتهای هرمی شده اند. متضررین میگویند که این شرکتها با بهانههای مختلف از اجبار جوانان بیکار افغانستانی سوء استفاده نموده و آنان را وادار به قرض گرفتن به خاطر عضویت در شرکت میکنند. این جوانان زیر بار بدهکاری قرار میگیرند ولی شرکتها با میلیونها افغانی از افغانستان فرار میکنند؛ اتفاق که تا کنون چندین بار افتاده است.
مرضیه نیز یکی از دانشجویان دانشگاه کابل از دیگر قربانیان شرکتهای بازاریابی شبکهای در افغانستان است که شش ماه در یکی از این شرکتها به عنوان کارمند کار کرده اما بر خلاف علیشاه در این مدت با معرفی دوستانش و افراد دیگر در این شرکت ۸۰۰۰۰ افغانی عایدی داشته است. ولی زمانی که متوجه میشود این شرکت کلاهبردار است و همراه با همکارانش به کیفیت محصولات شرکت انتقاد میکنند، همگی اخراج میشوند.
پیوستن او به این شرکت بازاریابی اما شباهت زیادی با قصهی علیشاه دارد: «یک سال قبل توسط یکی از همکلاسیهایم به این شرکت معرفی شدم. در ابتدا به من گفت که یک کار خیلی پر درآمد پیدا کردم و میخواهم تو را هم ببرم که در آنجا زندگیات تغییر کند؛ من هم کنجکاو شدم و همراه او به شرکت رفتم. روز اول یکی از لیدرهای شرکت اینقدر کار را برایم پر درآمد و آسان جلوه داد که من با شوق رفته و پول قرض گرفتم تا هم عضو شوم و هم از شرکت خرید کنم.»
پس از آن همان مراحلی که علیشاه از سر گذراند برای وی هم طی میشود. ولی او باید چهار نفر را به شرکت جذب میکرد تا به مرحلهی بعد وارد شود. اگر موفق میشد، شرکت به او ۶۰۰۰ افغانی حق کمیسیون میپرداخت و بعد در ازای معرفی هر فرد جدید به شرکت هزار افغانی دریافت میکرد.
در این مدت او متوجه پنهانکاریهای مسئولان شرکت شده و با تیم ۳۵ نفری که در آن کار مینموده دست به اعتراض میزنند: «خودم مدت شش ماه کار کردم دوستان خود را معرفی کرده بودم و ۸۰۰۰۰ افغانی عایدی داشتم. همیشه پنهانکاری میکردند و ما مشکوک شدیم و متوجه شدیم که محصولاتش ارزش ۱۵۰۰۰ افغانی را ندارد. با رییس شرکت صحبت کردیم که قیمت محصول را کم کنید ولی او جنجال کرد و ما را از شرکت بیرون انداخت و پولهای ما را هم بالا کشید! در حدود ۳۰۰۰ یا ۴۰۰۰ نفر در این شرکت کار میکردند.»
این شرکتها بیشتر «دانشجویان» و «دانشآموزان» دختر را طعمه قرار میدهند بهخصوص جوانانی که از ولایت دیگر برای آموزش و تحصیل به کابل آمدهاند. دختران بطور کلی در دعوت و جذب افراد جدید توانایی بیشتری دارند. فاطمه یکی دیگر از دختران دانشجو در کابل است که ۳۵۰۰۰ افغانی در یکی از این شرکتهای بازاریابی شبکهای سرمایهگذاری کرد و در نهایت با دست خالی از آنجا بیرون میشود.
این دختر دانشجو که از ولایت بامیان است و برای تحصیل به کابل آمده میگوید: «من ازطریق یک همکلاسی خود به این شرکت رفتم؛ به مادر خود در بامیان زنگ زدم گفتم اینجا یک شرکتی هست که در اول ۳۵۰۰۰ افغانی میگیرد و برایم حساب باز میکند و بعد از چند هفته که به کار شروع کردم صد دلار میدهد. مادرم اول گفت شرکتها فریبکار هستند ولی چون این شرکت خیلی وعده داده بود من باور نکردم و مادرم چوریهای (النگو) خود را فروخت و پولش را برایم روان کرد. بعد از یک مدت فهمیدم شرکت کلاهبردار است. فکر کردم پول خود را پس میگیرم ولی ندادند. گفتند چهل و پنج روز دیگر میتوانی پولت را بگیری. اما اکنون چندین ماه میگذرد و هیچ خبری نیست.»
فاطمه با افسوس ادامه میدهد: «تا هنوز جگرخون هستم که چرا حرف مادرجان خود را قبول نکردم. چرا چوریهای مادرجان خود را سرش فروختم! حال دو شرکت در بامیان آمده مثل همان شرکت است که مرا فریب داد!مادرم زیاد آدمها را نجات داده و به آنها هشدار داده که پول ندهید که این شرکتها شما را فریب میدهند.»
شرکتهای بازاریابی شبکهای در کشورهای مبتکر خود در غرب نیز نتایج مطلوبی نداشته و بازارشان سرد شد. ولی حالا در کشورهای «جهان سوم» راه خود را باز نموده و چند سالی میشود که فعالیت خود را در جاهای مختلف از جمله کابل پایتخت افغانستان و برخی شهرهای بزرگ دیگر آغاز نمودهاند. شهروندان این کشور به دلیل عدم آگاهی از اهداف اصلی این شرکتها به رویای پولدار شدن دست به سرمایهگذاری میزنند غافل از اینکه در پشت پرده مدیران آنها پولهای هنگفتی به جیب زده و در نهایت برخی از آنها فرار میکنند و جوانان سادهاندیشی که با آنها همکاری میکردند زیر بار قرض و با جیب خالی باقی میمانند.
*باقر ابراهیمی گزارشگر و روزنامهنگار از کابل