یوسف مصدقی- یکشنبه گذشته، در نیمه راه اردیبهشت ۱۳۹۹ خورشیدی، نجف دریابندری، پس از چند سال سکوتِ ناشی از بیماری، به قول ابوالفضل بیهقی، «کارش به آخر آمد» و به طایفه «شدگان» پیوست. در این چند روزی که از مرگ او میگذرد، رفقا و ارادتمندان آن مرحوم مبرور، از ایشان ذکر خیر بسیار کردند و جملات باسمهای و حرفهای تکراری فراوانی در مناقب این مترجمِ مقالهنویسِ ویراستارِ طنازِ نقاشِ آشپز، در رسانههای جمعی و فضای مجازی پراکندند.
البته هیچ آدمیزاد عاقلی نباید مخالف نَقل مکرر فضائل فرهیختگان درگذشته باشد؛ چه این تکرار مکررات، نهتنها موجب آفت نیست، بلکه در کوتاهمدت، سبب اشاعه نام آن فقید سعید، بر زبان عوام و خواص جامعه میشود. و صد البته، اینگونه اشاعه، به هیچ وجه کمکی به شناخت شخصیت تازهدرگذشته نمیکند و تنها چند روزی بهانهای میشود برای وراجیها و خودنماییهای همان و عوام خواصِ فوقالذکر. زشتتر آنکه، چندی پس از این ماجرا، با انتشار خبر مرگ آدم مشهور دیگری، نام متوفای جدید، به سرعت و به همان صورت، جای اسم مرحوم سابق را میگیرد و این رویه نامیمون ادامه مییابد. حال اگر نخواهیم به جرگهی ورّاجان و خودنمایان بپیوندیم، بهتر است بجای تکرار مکررات، نگاهی به آثار شخصیت درگذشته بیاندازیم و بر مبنای آنها، فهم خود را از پدیدآورندهی آن آثار، ارزیابی کنیم.
در مورد نجف دریابندی، این کاری است سهل و ممتنع. سهل است از این رو که تقریبا هر آنچه او نوشته یا ترجمه کرده، به فارسی روان و همهفهمی نوشته شدهاند که «در عین حال»* فاخر و با صلابت هستند. ممتنع است، «از این لحاظ»* که تنوعی غریب دارند و سطح و عمق آنها به هیچ روی برابر نیستند. «به عبارت دیگر»*، اینهمه کتاب خواندنی که از فلسفهی غربی تا فوت و فن آشپزی را در بر میگیرند، نهتنها تصویر یکدستی از بانی آنها به خوانندگان محترم ارائه نمیکنند بلکه ممکن است موجب این تصور شوند که مؤلف آنها، آدمی شلخته و دمدمی بوده که به هر چیزی نوکی زده و بدون ژرفاندیشی، سراغ عرصهای دیگر رفته است. صاحب این صفحهکلید- که آنقدر بختیار بوده که قریب به اتفاق آثار نجف دریابندری را خوانده (برخی را چند بار)- نهتنها او را متفننی سطحی ارزیابی نمیکند بلکه ایشان را در مجموع آدمی ژرفاندیش میداند که در طول عمر پربارش، هیچ کاری را سرسری نگرفت.
چون نیک بنگریم، آنچه موجب وحدتِ زلف پریشان آثار اوست، شخصیتِ مؤلف آنهاست. دریابندری انسانی یک بُعدی نبود که عمرش را صرف یکی دو کار و رشتهی مرتبط با هم کند و مثل بسیاری از بهاصطلاح «اساتید» بیخاصیت دانشگاه، با تَتَبُّع در یک موضوع خاص، عمرش را به بطالت بگذراند و سر آخر هم از دنیا و مافیها طلبکار باشد. او برخلاف چنین جماعتی، در عین ذوقورزی و تنوعطلبی، هر کاری که به دست میگرفت را چنان به انجام میرساند که تا کمال مطلوب، فاصلهای کوتاه داشت.
این کمالطلبی اما، نه او را به مرض وسواس دچار کرد و نه از او موجودی تلخ و منزوی ساخت. آدمی شاد و سرزنده بود که در عین سختکوشی در کار و جدی گرفتنِ زندگی، در زیستن سختگیر نبود و همزمان، سرزندگی و طنازیاش را به تألیفات و ترجمههایش سرایت میداد.
بارزترین صفت نجف دریابندری، خودآموختگی او بود. توان بالای او برای خودآموزی، به او آزادی عملی مثالزدنی بخشیده و باعث شده بود خارج از نظام بیانعطاف دانشگاهی، فاصلهی میان زندگی روزمره و فرآیند آموزش را از میان بردارد و این دو را بهم پیوند بزند.
«کتاب مستطاب آشپزی از سیر تا پیاز» نتیجهی عالی و مثالزدنی چنین زیستنی است. شکلگیری تدریجی این کتاب مستطاب، حاصل سالها زیستنِ توأم با خودآموزیِ دریابندری با همسرش فهیمه راستکار- آن صداپیشهی کمنظیر- بود. اینکه زن و شوهری اهل ذوق و فرهنگ، میان همهی کارهایشان، به تدریج گنجینهای از دستورات غذایی را- همراه با زمینه، تاریخچه، مکتب، فلسفه، اقتصاد، فرهنگ و آدابِ دنیای بیانتهای آشپزی- فراهم آورند، جز از راه چنین زیستنِ خودآموزانهای حاصل نمیشود.
تا پیش از انتشار «کتاب مستطاب…»، کتاب «هنر آشپزیِ» بانو رُزا منتظمی، یکهتاز عرصهی آموزش آشپزی در زبان فارسی بود و تیراژش (چه رسمی و چه چاپهای مختلف بیمجوز) به قرآن و دیوان حافظ پهلو میزد. این کتاب برای چند دهه جزء اسباب و جهیزیهی بیشتر نوعروسان طبقهی متوسط ایران بود و نقشی انکارناپذیر در تدوین فرهنگ غذایی نوین در خانوادههای ایرانی داشت.
کتاب بانو منتظمی اما چیزی جز مجموعهی پر و پیمان و رنگارنگ از دستورات غذایی متنوع نبود که البته به برکت انقلاب نکبتبار بهمن ۵۷، مشمول ممیزی هم شده بود و یکشبه انواع اغذیه و اشربهی حرامِ مندرج در آن یا حذف شده بودند و یا با بدیل حلال و شرعیشان، جایگزین شده بودند. از این رو، «هنر آشپزیِ» منتظمی، کتابی «خواندنی» نبود بلکه مثل اکثر قریب به اتفاق کتابهای آشپزی، مجموعهای درجه یک از دستورالعملهای کارآمدی بود که نوآموزان این عرصه را به وقت ضرورت، مدد میرساند.
انتشار «کتاب مستطاب…» در نیمهی دوم دهه ۱۳۷۰ خورشیدی، به انحصار و یکهتازی طولانی کتاب رزا منتظمی پایان داد و همزمان، «معقولات» را وارد دنیای آشپزی فارسیزبانان کرد. همانطور که پیش از این اشاره شد، «کتاب مستطاب…»، یک کتاب آشپزی صِرف نیست بلکه مجموعهای خواندنی و طنازانه از باریکاندیشیهای نویسنده و همکارش، در عالَم اغذیه است که میان تنوعی مثالزدنی از دستورات غذایی، آورده شدهاند.
همچنانکه نجف دریابندری در پیشگفتار خواندنی «کتاب مستطاب…» ذکر کرده، مؤلف این کتاب، آشپزی را همزمان با نقاشی، در میانهی دهه ۱۳۳۰ خورشیدی در اتاق شماره ۱۲ زندان شماره ۳ مجتمع زندانهای قصرِ قجر، آغاز کرده بود. ممارست او در آشپزی اما پس از آزادی از زندان، ادامه یافت و منجر به فراهم آمدنِ یادداشتهایی شد که بنیان «کتاب مستطاب…» بر آنها قرار گرفته است. فکر نوشتن این کتاب هم در عالم مستی (یا به قول خودش در پیشگفتار: «… بطور ناهشیار یا نیمههشیار»)، به سرش افتاد و محمد زهرایی مدیر «نشر کارنامه» پی آن را گرفت و طرحاش را چنان وسعت داد که از آن، دو جلد «کتاب مستطاب…» حاصل شد.
از موضوعات نغزی که در پیشگفتار «کتاب مستطاب…» به آن پرداخته شده، تکیهی دریابندری بر «آموزشِ قریحه» است. او هوشمندانه بر این نکته دست میگذارد که استعداد صِرف از هیچکس هنرمند نمیسازد. آنچه قریحهی آشپزی را بدل به هنر آشپزی میکند، آموزش حواس بویایی، بینایی و چشایی آدم صاحب قریحه است. انسان با استعدادی که حواسش را آموزش ندهد، هیچ قوهاش به فعل در نمیآید چه رسد به اینکه در عرصهای به مقام «هنرمندی» برسد. همچنانکه اگر کسی بیناییاش را آموزش ندهد و دیدن را یاد نگیرد، از تشخیص عکس ۴×۶ خودش هم ناتوان است.
صاحب این صفحهکلید- که خود آشپزی قابل است و بخش بزرگی از این قابلیت را از برکت خواندن معقولات «کتاب مستطاب…» دارد- بر این باور است که برای خواندن بسیاری از بخشهای «کتاب مستطاب…» نیازی به ذوق و همت آشپزی نیست. لذت و بهرهای که خواندن حواشی و مقدمات این کتاب به خوانندهاش میدهد، فرای پخت و پز است. راستش را بخواهید هنوز هم بسیار اتفاق میافتد که نگارنده برای مرور دستور یک غذا به «کتاب مستطاب…» مراجعه کند و بجای آن، برای مدتی طولانی، مشغول دوبارهخوانی بخشهایی از حواشی نغز این کتاب شود.
نوآوریها و باریکاندیشهای دریابندری در «کتاب مستطاب…» فراوان است؛ برای نمونه، توضیح اصطلاح «بُنبریز کردن» در تهیه خورشهای ایرانی- که با آن به زیبایی ترکیبِ پیاز داغ، زردچوبه و فلفل را توصیف میکند و این ترکیب را ویژگی ذاتی خورش ایران میداند– یا شرح مفصلی که از آداب سفرهی ایرانی عهد قاجار- و رقابتی که بر سر تقدم و تأخر قلیان کشیدن میان اعیان آن دوره در میگرفت و یکبار موجب ترکِ دودِ مستوفیالممالک شد- میدهد، همگی به یاد ماندنی هستند.
از «کتاب مستطاب…» که بگذریم، نگاهی به فهرست مطول و پر و پیمان آثار دریابندری، نکتهای دیگر را هم بر ما آشکار میکند. شما از هر فرقه و سلیقه که باشید، میان این تألیفات، حتما محبوبی را خواهید یافت که دلشادتان کند. از «هکلبری فینِ» مارک تواین تا «رگتایمِ» دکتروف، از «پیرمرد و دریا»ی همینگوی تا «بازماندهی روزِ» ایشیگورو، از آثار سترگ برتراند راسل، آیزایا برلین و ویلیام فاکنر تا پرت و پلاهای جبران خلیل جبران، همگی به همت و دعوت نجف دریابندری، به زیباترین شکل ممکن جامهی پارسی پوشیدهاند و به میهمانی فارسیزبانان عالَم آمدهاند تا درک ما را از «انسانبودن»، وسعت ببخشند. از این رو، باید سپاسگزار دریابندری باشیم و به احترام وی کلاه از سر برداریم.
سخن آخر اینکه، از نسل دریابندری، به زحمت به عدد انگشتان دو دست «آدم فرهنگساز» باقی ماندهاند. آدمهایی چون محمدعلی موحد، فتحالله مجتبایی و به ویژه منوچهر انور، دوستان دریابندری و گزیدگان باقیمانده از این نسل هستند. به اینها اضافه کنید ابراهیم گلستان و هوشنگ ابتهاج را که هر چند دانش و پیراستگی آن سه نفر را ندارند اما هنرمندی و خلاقیت دوران جوانی و میانسالیشان، هنوز مثالزدنی و وجودشان همواره مغتنم است. همهی این بزرگان، بیش از نود سال سن دارند و عنقریب بانگ الرحیل، قافلهی عمر آنها را به مقصد نهایی خواهد خواند. بر ماست که با خواندن، دیدن و شنیدن آثارشان، قدرشناس کار آنها باشیم.
*نجف دریابندری سه مجموعه مقاله دارد با عناوین: «در عین حال»، «به عبارت دیگر» و «از این لحاظ»
** صاحب این صفحهکلید، در این مقاله، به عمد از پرداختن به دو موضوع پرهیز کرده است. یکی اشاره به دلبستگیهای سیاسی نجف دریابندری و دیگر نامدارانی که ذکرشان در این مقاله آمد، و دیگری ماجرای مشغولیت طولانی و پرثمر دریابندری در «مؤسسه انتشارات فرانکلین». این هر دو محتاج مطالبی جداگانه هستند.
بطور خلاصه، در موضوع اول: سیاهکاریهای حزب توده به عنوان سرسلسلهی ارتجاع سرخ در تاریخ معاصر ایران، به هیچ رو قابل انکار نیست اما دور از عقل سلیم است که به صِرف حضور کوتاه مدت بسیاری از فرهنگسازان ایران معاصر در این حزب، بر آثار و خدمات ارزشمند آنها خط بطلان بکشیم. نقد صریح و بیتعارف عقاید و دلبستگیهای این نامداران- به شرط اطلاع و آگاهی ناقد از موضوع بحث- البته لازم است.
در باب موضوع دوم: در سالهای نخست تشکیل مؤسسه فرانکلین، مثلث ویراستاری منوچهر انور، فتحالله مجتبایی و نجف دریابندری زیر نظر همایون صنعتیزاده، کارهای درخشان تحویل بازار کتاب ایران دادند که هنوز پس از شصت و چند سال، مثالزدنی هستند. سرویراستار این جمع جناب منوچهر انور بود که فتحالله مجتبایی را به توصیهی نادر نادرپور و نجف دریابندری را به توصیهی دکتر عبدالرحیم احمدی به مؤسسه فرانکلین آورد. شرح زحمات همایون صنعتیزاده برای گرفتن مجوز کار دریابندریِ سابقهدار از ساواک و ماجراهای پس از آن، بهخصوص سیاهکاریهای علیاصغر مهاجر برای نابودی همایون صنعتیزاده و آسیب زدن به رابطهی صنعتی زاده و جمع همراهش (به ویژه منوچهر انور و دکتر غلامحسین مصاحب) عبرتآموز است.
دریابندری که بود؟ یک عدد چپگرای بیسواد و متعصب؛ و لاغیر.