مجید محمدی – در ادبیات سیاسی امروز (تفاوتی نمیکند به کدام زبان، چون امروز سموم فکری چپ در همهی اطراف و اکناف جهان پراکنده شده است) افراد بدون توجه به پسزمینههای شکلگیری تعبیر «عدالت اجتماعی» آن را به کار میبرند. غیر از چپها بقیه متوجه نیستند که دارند مبانی فکری چپ را ناآگاهانه تکرار میکنند. این رفتار مفهوم عدالت را به حاشیه رانده است. علاوه بر آن میتوان این پرسش را مطرح کرد که چرا نظامهای مدعی «عدالت اجتماعی» شهروندان تحت حاکمیت خود را فقیرتر و سرکوبشدهتر میکنند. علت این امر را در این نوشته توضیح میدهم.
تفاوتها بنیادین است
برخی دو تعبیر فوق را بجای هم به کار میبرند اما این دو از زمین تا آسمان با هم فاصله دارند:
– «عدالت اجتماعی» اصولا عادلانه نیست. عدالت به معنای کسب آن چیزی است که فرد سزاوار آنست بدون لطف و امتیاز و تبعیض اما عدالت اجتماعی بدین معناست که شما سزاوار چیزی نیستید (برای آن زحمت نکشیدهاید) اما آن را به دست میآورید چون قرار است به شما لطف شود یا امتیازاتی به شما تعلق گیرد.
– عدالت کور است و به همهی انسانها بدون توجه به سن و جنسیت و رنگ و پسزمینهی اجتماعی و اقتصادی بطور مساوی نگاه میکند اما «عدالت اجتماعی» انسانها را بر اساس قومیت و نژاد و پسزمینهی اجتماعی و اقتصادی طبقهبندی کرده و بر اساس همین تفاوتها با آنها رفتار میکند.
– در نظام قضایی، عدالت یعنی صدور حکم قانونی برای یک جرم بدون توجه به اینکه فرد فقیر بوده یا ثروتمند، زن است یا مرد، رنگ پوستش سیاه است یا سفید، در کدام خانواده یا محله بزرگ شده، به کدام مدرسه رفته و به کدام قومیت تعلق دارد. اما «عدالت اجتماعی» اقتضا میکند که در صدور حکم این امور در نظر گرفته شود.
– عدالت اقتضا میکند که هر کس در برابر قانون با دیگری مساوی باشد اما در نظامی مبتنی بر «عدالت اجتماعی» همه مساویاند (نه ضرورتا در برابر قانون)؛ در نظام عادلانه همه قانونا برابرند اما تحت «عدالت اجتماعی» برخی در برابر قانون برابرترند و باید در موارد پاداش و مجازات به آنها جایزهی بیشتر یا تخفیف داد چون به قشر ضعیف، یا بطور تاریخی، تحت سلطه تعلق دارند.
– قائلان به عدالت، برابری را به حقوق قانونی تعریف میکنند اما باورمندان به «عدالت اجتماعی» به دنبال برابری اجتماعی و اقتصادیاند به این معنا که بدون هیچ دلیلی به توزیع درآمد و ثروتی در میان فقرا و اقشار کمدرآمد میپردازند که افرادی با زحمت به دست آوردهاند.
– اگر در نظام عادلانهی قضایی کسی خلاف کند پرسش این است که چه کسی این خلاف را انجام داده است و با آیین دادرسی عادلانه تلاش میشود فرد مجرم پیدا شود اما در نظام قضایی مبتنی بر «عدالت اجتماعی» پرسش این است که «چرا این کار را کرده است» و با سوراخ کردن تاریخ تلاش میشود توجیهی برای تخفیف فرد اگر فقیر یا اقلیت باشد پیدا شود.
– در نظام عادلانه داوری بر اساس مسئولیت فردی افراد برای اطلاع از قانون و رعایت آن انجام میشود اما در نظام تحت «عدالت اجتماعی» مسئله این است که ببینیم جامعه چه نقشی در کشاندن فرد به یک خطا داشته است؛ باورمندان به «عدالت اجتماعی» در هر مشکل و جرمی جامعه و «سیستم» را ملامت میکنند و نه فردی که مشکلساز است یا مرتکب جرم شده است.
– در نظام عادلانه حقیقت (آیا فردی جرمی مرتکب شده یا خیر) اهمیت دارد اما در نظام تحت عدالت اجتماعی (سوسیالیستی) گرفتن تخفیف برای اقشار ضعیف و اقلیت و فقیر اهمیت بیشتری از حقیقت دارد. فرض در نظام عادلانه این است که ما هرگز نمیتوانیم بدانیم یک فرد چرا خطا یا جرمی را مرتکب شده است و نمیتوان رابطهای ضروری میان موقعیت اجتماعی و اقتصادی و ارتکاب جرم یافت. اما قائلان به «عدالت اجتماعی» فقر و محرومیت و خشونت و محله و هزاران چیز دیگر را عامل ارتکاب جرم میدانند. این سخن از اساس نادرست است چون معمولا مبتنی است بر احتمالات آماری و نه رابطهی عِلّی. اکثر افرادی که در مناطق فقیر بزرگ میشوند یا عضو جوامع اقلیت هستند مرتکب جرم نمیشوند؛ رابطهای عِلّی میان فقر و ارتکاب جرم وجود ندارد تا به فقرا تخفیف ویژهای در ارتکاب جرم داده شود.
– در نظام تحت «عدالت اجتماعی» اقشاری فقیر و مورد تبعیض شده (مظلوم) و لذا قربانی تصور میشوند و اقشار دیگری ظالم. مظلومان یا همان قربانیان باید همیشه تخفیفهای قانونی بیشتری دریافت کنند. وقتی چپها از اصلاحات قضایی در کشورهای غربی سخن میگویند منظورشان تحکیم آیین دادرسی و حق وکیل یا مواردی شبیه به آنها نیست چون این حقوق در نظامهای قضایی غربی وجود دارد. آنها خواهان تخفیف بیشتر برای اقشاری خاص صرفا به علت قربانی بودن هستند یعنی بیعدالتی یا تبعیض مثبت که درواقع عدالت نیست.
– باورمندان به «عدالت اجتماعی» به دنبال کاهش شکافهای اقتصادی و گرفتن از داراها و دادن به ندارهاست اما عدالت هیچگاه به این معنا نبوده است. چپ با اختراع «عدالت اجتماعی» درواقع نام توزیع ثروت اشخاص یا ثروت عمومی به نحو غیرعادلانه را گذاشته «عدالت اجتماعی».
– در نظام عادلانه لطف خاصی به افراد به دلیل داشتن یا نداشتن ثروت نمیشود اما در نظام مبتنی بر «عدالت اجتماعی» فقرا شامل لطف خاصی میشوند. شما اگر فقیر بوده و جرمیمرتکب شدهاید باید مجازات کمتری شامل شما شود چون منابع کمتری در اختیار داشتهاید.
– در نظام عادلانه بخشش و ترحم وجود دارد اما ترحم و بخشش متأخر بر عدالت است درست بر خلاف نظام مبتنی بر «عدالت اجتماعی» که در آن ترحم و بخشش (فقط نسبت به فقرا، زنان یا اقلیتها که ضعیف شمرده میشوند) مقدم بر عدالت است؛ به عنوان نمونه عادلانه نیست که هم زنان و مردان دارای حقوق برابر باشند و هم زنان دارای امتیازات ویژه.
– هرگونه درست کردن عدالت ترکیبی عدالت را از معنای آن تهی میکند مثل عدالت اقتصادی، عدالت نژادی، عدالت اجتماعی یا عدالت محیط زیستی. عدالت قید بر نمیدارد و تنها چیزی که آن را به بند میکشد (و درواقع مقید میکند) قانون است. البته قانون باید بر اساس خواست و منافع عمومی تنظیم شود و بر اساس آیین دادرسی منصفانه به اجرا در بیاید.
درست کردن جهنم به نام بهشت
قائلان به «عدالت اجتماعی» عدالت قضایی مبتنی بر رعایت آیین دادرسی را ناعادلانه میپندارند چون سیستم قضایی را بدون هیچ دلیل قانع کنندهای به نفع قدرتمندان میبینند و به ضرر ضعفا. از نگاه آنها قدرتمندان بد و ضعفا خوب هستند و بنابراین اگر قانونی با نفوذ قدرتمندان و ثروتمندان نوشته شده حتما باید بد باشد بدون آنکه به محتوای آن نگاه کنیم. تنها قانون زمانی عادلانه خواهد شد که ضعفا آن را بنویسند و ضعفا آن را به اجرا دربیاورند. البته هیچگاه ضعفا چنین نکردهاند بلکه نمایندگان طبقهی آنها (اعضای حرب کمونیست یا اسلامگرایان قدرتمند) به اسم درست کردن بهشت بر روی زمین چنین کرده و نظامی تبعیضآمیزتر از نظامهای غربی (جهنم) بنیاد گذاشتهاند.
از لنین و مائو تا خمینی و کاسترو و از جرمیکوربین و احمدی نژاد تا برنی سندرز و استالین همه با وعدهی «عدالت اجتماعی» مردمان عالم را به بند کشیدند. وقت آن فرا رسیده است که جامعهی بشری چشمان خود را به روی وعدههای قلابی ولی خوش خط و خال باز کند. مسئولیت فردی و حاکمیت قانون ممکن است دشوار باشد اما از به بند کشیده شدن برای نوالههای دولتی بسیار شیرینترند.
اخیرا، آقای محمدی از موضع یک شهروند اندیشمند کشور آمریکا مطالب روشنگرانه ایی را در مورد مفاهیم مهم و شایع و سرنوشت ساز در صحنه سیاسی کشورهای غربی و بویژه کشور آمریکا و چالشهای بحث برانگیز در دوگانه چپ- راست مطرح کرده اند، که در جای خود حائز اهمیت هستند.
به عنوان مثال برای یک ایرانی شیعه زده، شاید عجیب باشد که یک آمریکایی سفید پوست و زحمتکش ومیهن دوست، در کشور خود توسط چپهای لوس و نازک نارنجی و اسلامو فیل، متهم به نژاد پرستی و حماقت و جهالت می شود و او را در مقایسه با یکمسلمان ریشوی شهوت ران و فاشیست، تحقیر می کنند.
یا مثلا بلایی که جهانی سازی بر سر مزدبگیران یقه آبی آمریکایی آورده و ایالاتی ثروتمند را تبدیل به کمربند زنگ زده Rust Belt نموده است.
اما ( و این اما خیلی مهم است) ، این مطالب مهم، در ورای ارزش آگاهی رسانی آنها، برای یک ایرانی آخوند زده، چه مشکلی را می تواند حل کند.
در کدام برهه تاریخی اصولا چپ و چپگرایی به معنای غربی آن در ایران وجود داشته است؟
دوگانه سوسیالیسم – کاپیتالیسم چه ربطی به نظام دزد سالار خلافت شیعه و رعیتهای آن دارد؟
در کی و کجا در جهان سوم وخاورمیانه، دوگانه نظام عدالت ونظام عدالت ا جتماعی وجود داشته است؟ بغیر از قتل و تجاوز و غارتگری و تبهکاری و فساد از سوی نظامهای جهان سومی، کدام عدالت با هر اسمی وجود داشته است؟
چپ ایرانی و روشنفکران دینی ، هرگز مدعی توزیع ثروت نبوده اند. این شارلاتان ها ، با هر ملاکی، از فاشیست ترین گروههای اجتماعی ایران هستند. چگونه می شود آنها را قائل به برابری انسانها دانست؟
بنظر می رسد، مسائل اجتماعی مرتبط با وضعیت کنونی ایران در تحلیلهای روشنفکران مغفول مانده است.
شاید بدلیل عافیت طلبی، یا مصلحت اندیشی، یا نزاکت سیاسی، هرگز دیده نشده که مثلا یک روشنفکر ایرانی حتی انحلال طلب، نقش طبقه متوسط شیعه اثنی عشری شهر نشین و رانت خوار، در برقراری حکومت اسلامی و بقای آن را مورد کنکاش قرار دهد.
ظاهرا عده ایی از سیاره مریخ و یا بادیه نشین از شبه جزیره عربستان ، ایران را اشغال کرده و ایرانیان راست کردار ونیک پندار را به اسارت در آورده اند که ان شا الله به حول و قوه الهی اوضاع درست می شود،
خیر اینگونه نیست. این ملتها هستند که سرنوشت خود را می سازند و هر ملتی سزاوار حکومت خویش است.
تعارف بس است.
در باره عدالت اجتماعی (یکسانگری) در سر آغاز گفته ایی از Emmanuel Kant فیلسوف (فرزانه) آلمانی[۱] که می گوید:« اگر عدالت اجتماعی از بین برود هیچ ارزشی دیگر در روی زمین وجود نخواهد داشت که آدم بتواند زندگی کند».
در تخت جمشید سه واژه به چند زبان نوشته شده که عبارتند (گزاره) از عدالت, آزادی و تفاهم (هم اندیشی)!
یکی از مهمترین (با ارزشترین) چیزهایی که در گذشته باعث (انگیزاننده) انقلابها (دگرگشتها) می شد همین نبود «عدالت اجتماعی) بود. ایدئولوژیهایی چون سوسیالیسم, مائوئیسم, ناسیونال سوسیالیسم و اسلامیسم نتوانستند آنرا پیاده کنند و مردم گول خوردند. در زمان مائو تنها ۴۳ میلیون تن بر اثر گرسنگی جان خود را از دست دادنند چون ایشان مالکیت (داشتاری) را از بین برد و زمینها را بین کشاورزان تقسیم (بخش) کرد و میزان تولید (بازآوری) کشاورزی آنقدر پائین رفت که شکمها گرسنه ماند و مرگ حتمی (بی چون و چرا) شد. اتحاد شوروی هم که از همان ابتدا آشکار بود, فقر و گرسنگی و اردوگاه کار اجباری(زوری) در کار بود. ناسیونال سوسیالیست ها هم که خود را نژاد برتر می دانستند و این برای آلمانی ها خوب بود چون گمان می کردنند که مردمان دیگر جهان را می توانند به بردگی بگیرند زیرا Herrenmenschen هستند. جمهوری اسلامی هم که با شعار (آرنگ) روح الله خمینی روی کار آمد: ما آب را مجانی می کنیم, ما برق را مجانی می کنیم ما اتوبوس را مجانی می کنیم ,ما معنویت(مینوی) [۲] شما را بالا می بریم. Friedrich Nietzsche می گوید:« عدالت (یکسانگری) برای من عشق (دلدادگی) با چشمان بینا است». ایشان چشمان بینا را برای این بکار برده چون در زبان آلمانی یک ضرب المثل (زبانزد) وجود دارد که می گوید:« عشق آدم را نابینا و نفرت(دلزده گی, بیزاری) عقیم (نازا) می کند» !
[۱]- منبع (پیرس) این گفته Kant Metaphysics 1797
[۲]- ارب ها (معرب آن عربها) واژه مینوی پارسی را از ما گرفته و آنرا به شکل معنوی نوشته و بخورد ما داده اند. چرا من عرب را به شکل ارب نوشتم ما در پارسی آنچه می خوانیم باید بنویسیم اگر این واژه را بخواهیم مانند تازی ها بخوانیم باید دهان خود را باز کنیم و از گلو «ع» را فریاد بزنیم چون زبان آنها مانند ما با لبها و زبان نیست بلکه حلقی است. دیگر اینکه این روش نوشتن که من پارسی آنرا می نویسم شاید خوشایند نباشد ولی ما باید پارسی گفتگو کنیم, بیندیشیم و بنویسیم. ای کاش دانش آموختگان رشته کامپیوتر نرم افزاری را طرح ریزی (پیش نویس) می کردنند و با آن می توانستیم واژه های تازی را در هنگام نوشتن یک متن تصفیه(پالایش) کنیم!
درود بر دست راستی ها و سرمایه داران که نه جنایت کردند و نه امثال هیتلر وخمینی را سرکار آوردند ونه برای سود بیشتر حتی واقعیات علمی را منکر میشوند.در نظرگرفتن شرایط زیست مجرمان مانند کیفیات مخففه است که در همه نظامهای حقوقی پذیرفته شده است.