نجات بهرامی– بسیاری از مردم ایران در همانحال که از جمهوری اسلامی و حکومت فقها ناراضی و عصبانی هستند، اسلام را قبول داشته و به شعائر مذهبی پایبندند. دینستیزانی که میخواهند به شکل تهاجمی با اسلام مواجه شوند، این حقیقت را نادیده میگیرند که حذف دین الزاما به ایجاد حکومتی آزاد و لیبرال منجر نخواهد شد. چه بسا کشورهایی که دین در آنها به حاشیه رفته اما استیلای یک ایدئولوژی غیردینی برای آن کشور به اندازه سلطه حکومت دینی در ایران خسارت به بار آورده است. کوبا و کره شمالی در این زمره هستند و با وضعیت خود به ما یادآوری میکنند که اگر حکومت توسعهگرا و لیبرال نداشته باشیم، در آن صورت تنها با حذف دین به یک جامعه نرمال و پیشرفته نخواهیم رسید.
اما ستیز با دین کار حکومت دینی را راحتتر و نیروهای بیشتری در خدمت آن بسیج میکند. جمهوری اسلامی به راحتی بر این امواج سوار شده و ادعا میکند مخالفان سیاسیِ حکومت همانهایی هستند که میخواهند دین و مذهب و مقدسات شما را از بین ببرند و به این ترتیب جنگ مردم با حکومت را تبدیل میکند به جنگ مردم با مردم! آنهم جنگی بیپایان با سرانجامی غیرقابل تصور. مخالفان جمهوری اسلامی اگر بتوانند این حکومت را به زیر بکشند، آنگاه با سیستم سکولاری که برقرار میکنند، لبههای تیز دین و مذهب را گرفته و آن را مانند سایر حکومتهای سکولار به عرصه خصوصی افراد هدایت میکنند. اما اگر نتوانند حکومت را سرنگون کنند، آنگاه ورود آنها به جدالهای دینی یعنی افتادن در باتلاقی که امکان خروج از آن نیست و در این میان فقط امتیازی بزرگ نصیب حکومت شده و بازیگران را با زیرکی به زمینی کشیده است که خود بارها در آن تمرین کرده و پستی و بلندیهایش را میشناسد.
پرسشی که در اینجا ممکن است مطرح شود، این است که چرا اسلام برخلاف ادیان دیگر همچنان موضوع بحث و بهانه نزاع است؟
به نظر میرسد چنگ زدن حکومتها و جریانهای اجتماعی و سیاسی بزرگ به اسلام در کشورهای خاورمیانه تا اندازه زیادی به شکست فرایند دولت- ملتسازی مدرن در این کشورها برمیگردد که در نهایت حکومتها و گروهها را مجاب میکند تا با استفاده از عنصری هویتبخش و تکیه بر نهاد قدرتمند و قدیمی مذهب، جامعه را برای اهداف قرون وسطایی خود یکپارچه و منسجم کنند. تداوم ایفای نقش مذهب در این کشورها در در همانحال که ابزار خوبی برای حکومتهای مرتجع و گروههای تروریستی همچون اخوان المسلمین و طالبان و حزبالله و… فراهم آورده، به همان اندازه نیروهای اجتماعی ترقیخواه را در این کشورها تحت فشار قرار داده و به ابزاری برای سرکوب آنها تبدیل شده است. این موضوع در ایران به خاطر چهار دهه استیلای اسلام شیعی و فقاهتی و متکی بر احکام شریعت، پررنگتر و عوارض حاصل آن برای ایرانیان دردناکتر بوده است.
در شبکههای اجتماعی این نکته مطرح شده که اسلام مانع پیشرفت و توسعه ایران است، دینی غیرقابل آشتی با جهان مدرن که حکومتی مرتجع هم در پشت آن پناه گرفته و به تخریب کشور و ویرانی نشانههای تمدن و فرهنگ و… مشغول است. اما اگر دقیقتر نگاه کنیم، این اقدامات را یک «حکومت» انجام میدهد نه یک «مذهب»! چه بسیارند «افرادی» در کشورهای دیگر که تمایل دارند به زن بیحجاب تذکر بدهند، از ارتباط خارج از ازدواج جوانان جلوگیری نمایند و حتا برای آنچیزی که دفاع از پرنسیبهای اخلاقی و مذهبی میدانند، دست به خشونت بزنند اما «حکومت سکولار» و سیستم حقوقی مرتبط با آن دستشان را بسته است.
اگر به جوامعی مثل ترکیه، مالزی، امارات متحده عربی و دیگر کشورهای مسلمان و حتا اقشار سنتی و مذهبی در کشورهای غیرمسلمان نگاه کنیم، چنین مسئلهای را میبینیم. تفاوت این جوامع با ما در این است که در ایران حکومت هم یک طرف دعوا قرار گرفته و علیه اقشار دیگری از همین جامعه دست به خشونت میزند. پس اگر حکومت چنین نباشد و اگر این حکومت جایش را به حکومتی عرفی و غیرمذهبی بدهد، مشکل اصلی حل خواهد شد و با اینکه باز هم عدهای پرشمار از مردم به مذهب و احکام آن باورمند باقی خواهند ماند اما تحت سیطره یک سیستم حقوقیِ سکولار ناچارند از حیطه عمومی مربوط به مذهبِ خود عقبنشینی کنند و باورهای خود را به خلوتگاه خود منتقل کنند.
پرسش دیگری که مطرح میشود این است که آیا تنها دین اسلام است که با لیبرالیسم، دموکراسی، پیشرفت و مدارا در تضاد است؟ پاسخ به چنین پرسشی نیازمند واکاوی مباحث عمیق و مفصل از تاریخ ادیان و سیر تکوین نحلههای سیاسی برآمده از ادیان و… و از حوصله این بحث خارج است، اما عجالتا میتوان با استفاده از مثالهای تاریخی به برخی زوایای آن دست یافت. مثلا میتوان پرسید چرا مسیحیت با اینکه سیر متفاوتی داشته و مدعی حکومت هم نبوده، در قرون وسطا آنگونه بساط تفتیش عقاید و تکفیر و شکنجه برپا کرده بود؟ و یا اگر خاخامهای یهودی قدرت و حکومت را در دست بگیرند، متفاوت از ملاها در ایران حکومت خواهند کرد؟! سنتهای قدیمی در گوشه و کنار جهان و باورهای دینی از هر نوع، سرشار از گزارههای غیرعقلانی و غیرقابل توجیه با اندیشه مدرن هستند و اصولا ادیان را نمیتوان از خرافات و چنین عناصری پاکسازی کرد، که اگر چنین شود دیگر دین نیستند. در این میان اسلام به خاطر داعیه حکومت و مدیریت جامعه و نیز تبدیل آن به ابزار سیاسی در قرن بیستم و بیست و یکم، عرصه عمومی را آنهم در عصر شبکههای اجتماعی و رسانههای همگانی رها نکرده و این عامل باعث شد تا چهره آن بیش از سایر ادیان به معرض نمایش درآید.
نکته مهم و قابل تامل این است که مسئول دانستن دین در عقبماندگی و یا حمله به دین با هدف رسیدن به توسعه و پیشرفت، خود بخش کوچکی از یک نگرش وسیع تراست. نگرشی و طرز نگاهی که علاوه بر دین، فرهنگ و خلقیات و مناسبات اجتماعی فردفرد ایرانیان را عامل عقبماندگی میداند و به دنبال آن است که با تغییر این عناصر، راهی به توسعه و پیشرفت بیابد.
در دو سال گذشته همزمان با شیوع ویروس کرونا و به دنبال انتشار تصاویری از مسافرتها و رفت و آمدهای شهروندان در مسیرها و جادهها و مراکز خرید، عدهای به این نتیجه رسیدند که ما ایرانیها اصولا انسانهایی با سطح فرهنگ پایین هستیم و با وجود خطر کرونا هم مسافرت میرویم و هم کالاهای ضروری را احتکار میکنیم و هم فروشگاهها را از اجناس مورد نیاز هموطنان خود خالی میکنیم و…
در این ارتباط اشاره به چند نکته ضروری است: بیشتر اندیشههای سیاسی مدرن سهم چندانی برای تاثیر خیراندیشی یا کجاندیشی افراد در حیات سیاسی و اجتماعی قائل نیستند و بجای آن بر کنترل و مهار دوجانبه و چندجانبه تاکید دارند. تفکیک قوای منتسکیو بر این بنیان استوار است که برای جلوگیری از یکهتازی افراد و مهار تمایل آنها به دیکتاتوری، نهادها باید تفکیک شوند تا قدرت یکدیگر را کنترل نمایند و موازنهای ایجاد کنند که به موجب آن هیچکدام از آنها نتوانند قدرت بلامنازع برای حاکمیت بر مردم شوند. در چنین دیدگاهی «تکیه بر اخلاقیات و امید بستن به رعایت حدود و حریمها از جانب افراد” جایگاهی ندارد. ماکیاولی نیز که در زمان حیاتش و سالها بعد از مرگش به اشتباه در زمره بدنامان قرار داشت، تنها بر این نکته تاکید داشت که زندگی عرصه تنازع و رقابت افراد است و سیاست نیز از چنین قاعدهای مستثنا نیست و سیاستمدار نباید قواعد سیاست را فدای اخلاقیاتی نماید که حتا مدعیان آن اخلاقیات نیز عملا در زندگی فردی و جمعی خود به آنها پایبند نیستند. در بطن دیدگاه ماکیاولی بیشتر از آنکه تجویز امری خاص باشد، توصیفی از وضع موجود آدمیان توضیح داده میشود. توماس هابس نیز انسان را گرگ انسان میداند و بشر را ناگزیر از بستن قرارداد با لویاتان(حکومت) برای پاسداری از حقوق خود و ممانعت از دریدن افراد توسط یکدیگر ارزیابی میکند.
با اینهمه چرا عدهای بر طبل بیفرهنگی شهروندان میکوبند و عمدهای از مسئولیت مصائب و مشکلات سیاسی و اقتصادی را متوجه آنان میدانند؟!
پاسخ را باید در واکاوی آندسته از نحلههای روشنفکری و اثرات برجای مانده از ترشحات فکری آنها در میان مردم دانست که معتقدند راه توسعه و پیشرفت جوامع از تغییر فرهنگ فردی و جمعی یک ملت میگذرد و این افراد هستند که باید با تغییر پارادایمهای ذهنی و رفتاری خود جامعه را به سمت پیشرفت رهنمون سازند. اکثر نحلههای روشنفکری در ایران بر اساس همین مقوله فرهنگگرایی قرار دارند که به جرات میتوان گفت آفت اندیشیدن و اندیشهورزیِ متناسب با توسعه است. از نواندیشی دینی عبدالکریم سروش و ملیمذهبیها گرفته تا رفتارگراییِ توسعهگرای محمود سریعالقلم و معنویتگرایی مصطفی ملکیان و حملهی آرامش دوستدار به «دینخویی» ایرانیان تا تاکید مصباح یزدی بر ضرورت ایجاد حکومت اسلامی برای سعادت انسان، همگی در یک موضوع مشترکند و ترجیعبند واحدی دارند که قریب به مضمون این است: توسعه و سعادت و پیشرفت در گروِ عوض شدن باورها و تلقیها و نوع نگاهِ افراد جامعه است!
اما اینگونه اندیشیدن چه آفاتی در پی دارد؟ به اختصار میتوان گفت، فرهنگگرایی هم بهطور توصیفی و هم به شکل تجویزی به دنبال تعطیلی سیاست است. در توصیف، سیاست را فاقد اهمیت میداند و فرهنگ را برتر و بااهمیتتر از آن مینشاند و در تجویز هم رای به تمرکز بر فرهنگ و بیاعتنایی به سیاست میدهد. چنین تفکری در نهایت فرد را به بیعملی سیاسی و پرهیز از کنشهای مرتبط با آن میرساند و به وی چنین القا میکند که مشکل در فرهنگ ما یا دین ما و یا اخلاقیات فردی و جمعی ماست و مخاطب را در باتلاقی از گزارههای انتزاعی رها میکند که در نهایت به بیزاری فرد از خود و جامعهاش ختم میشود.
در بطلان این نوع نگاهها میتوان نکات متعددی برشمرد. جوامع زیادی بدون تغییر معنادار در شیوه رفتاری افراد جامعه، در مسیر توسعه افتاده و به ثروت و رفاه رسیدهاند و آنگاه این تحول بر رفتارهای فردی آن جامعه تاثیر مثبت و مشخص داشته است. به عبارت دیگر این روند بر خلاف آنچیزی است که فرهنگگرایان ادعا کرده و به دنبال آنند. در این فقره میتوان هندوستان را مثال زد. نکته دیگر اینکه فرهنگگرایان تفاوت رفتارهای فردی در محیطهای متفاوت را چگونه تفسیر میکنند؟ یک ایرانی یا یک تبعه کشور افغانستان که ممکن است در شرایطی به بیفرهنگی متهم شود، چرا بعد از مهاجرت به کشوری توسعهیافته چنین برچسبی نمیخورد و به عنوان مثال قوانین رانندگی را در کشور دوم نقض نمیکند؟ این نکته نشان میدهد که مسئله در اخلاقیات فردی شهروندان نیست و همان شهروند غربی هم اگر سیستم منظم و و شفاف پیرامونش ایجاد نمیشد، احتمالا نقض قوانین و شکستن برخی حدود برایش پدیدهای چندان غریب نمیبود.
بارها مشاهده شده است که در مباحث مرتبط با فساد اقتصادی و در گفتگوهایی که حول اختلاس و دزدیهای کلان مدیران و مسئولان شکل میگیرد نیز از بیفرهنگی و بیجنبه بودن افراد و یا ریشههای فرهنگی که این پدیده مذموم در تاریخ ما دارد سخن به میان میآید؛ حال آنکه ساختار است که مجوز فساد و دزدی دولتی و اختلاس را صادر میکند.
در نقد این نگاه فرهنگگرایانه و بیسرانجام سخن بسیار است اما عجالتا باید اشاره کرد که فرهنگگرایی محصول شکستهای بزرگ سیاسی و ناامیدی از کنشهای مشخص و روشن است و این شکستها در نهایت ما را به این نقطه میرساند که لابد مشکل در مذهب، فرهنگ و یا تاریخ ماست! از طرفی این نوع نگاه به یک مدل از بیعملیِ سیاسی منجر میشود و فرد را به درونگرایی و انزوا سوق میدهد. منبرهای فرهنگگرایانی چون مصطفی ملکیان از این وضعیت رونق گرفته است. کشورهای بسیاری بودهاند که فساد و عقبماندگی در آنها هم بیشتر از ما بوده و هم این فساد، سابقه و تداوم بیشتری داشته اما از روشهای متعارفی که در دنیا وجود داشته استفاده کرده و نتیجه گرفتهاند.
♦← انتشار مطالب دریافتی در «دیدگاه» و «تریبون آزاد» به معنی همکاری با کیهان لندن نیست.
«پیغمبر» اسلام تنها پیغمبری درتاریخ است که پیش ازادعای «پیغمبری» کردن بت پرست و صاحب یک بتکده بود. آثاراین سابقهٔ بت پرستی پس از ادعای پیغمبری در قراردادن یک سنگ «مِتِئوریت» بعنوان «کعبه»؛ قبله گاهی برای نماز گذاردن پیروانش بسوی آن، باقی مانده. «سنگ»های مِتِئوریت باقی ماندهٔ میلیونها اجسام کوچک منظومهٔ خورشیدی هستند که هر روزموقع ورود به لایه های جوی کرهٔ زمین در اثر اصطکاک مشتعل میشوند وهزاران نمونهٔ آنها در کشو موزه های زمین شناسی جهان وجود دارد. تفاوت سنگهای مِتِئوریت با سنگهای معمولی این است که در ترکیب شیمیائی آنها عنصرکمیاب «ایریدیوم» یافت میشود. درایالت آریزونای آمریکا یک سوپرمارکت خرید وفروش این سنگها وجود دارد.
افسانه ها وحتی نام خدای اسلام کپی برداری از «کتاب مقدس» یهودی انجیل است. درقرن هفتم میلادی در شهر«یثرب» در ساحل دریای سرخ، مکّهٔ امروزی، بازرگانان یهودی بازاری برای داد وستد با دریا نوردان رومی ایجاد کرده بودند و محمد با آنها در رابطه بود.
نامی که محمد برای خدای اسلام، «الله» , انتخاب کرد مشتق از نامی است که در بخش «آفرینش = Genèse» کتاب انجیل به صورت «اِلوهیم = Elohim» ذکر شده :« درآغاز، اِلوهیم آسمان وزمین را آفرید»
با درود به نجات بهرامی
با بیشتر نکات در نگرش شما موافقم. بهتر نبود به جای اسلام اسلام سیاسی را بررسی میکردید ؟که در پشت آن یک صنف بزهکار سازمانیافته تاریخی بنام آخوندها و حوزه های دینی وجود دارند، که ضد قوانین عرفی و حقوق بشری و ملی بوده و هستند. مانند مار و عقرب و کنه تاریخ تمدن و مردم ایران را فاسد کرده اند
درود بر شما آقای نجات بهرامی مقاله بسیار خوبی بود. من هم با شما کاملن موافقم این حکومت است که در پشت اسلام پناه گرفته تا عوام مذهبی را را بفریبد و آنها را علیه مخالفان به جان آمده اش بسیج کند و از آنها برای سرکوب مردم نیرو بگیرد. بهترین روش مبارزه آن است که به عوام مذهبی گفته شود که بزرگترین دشمن دین و اسلام حکومت اسلامی است که دین و اسلام را وسیله دزدی و غارت ایران قرار داده و مردم و جوانان را از دین و اسلام منزجر و متنفر کرده پس برای نجات دین و ارزشهای دینی باید یک حکومت غیر دینی و سکولار و آزاد و پیشرو و دمکراتیک تشکیل شود تا نابسامانیهای ایران و مردم ایران درمان شود و دین و آخوند به جایگاه اصلی خود یعنی مساجد و زندگی شخصی مردم برگردند و کشور به دست متخصصان و کاردانان آزادی خواه اداره شود
سرورگرامی جناب سربازدربالا نگاشته که اسلام رانبایددین نامید پس چه بایدنامید.
سروران من اسلام محصول عربستان در۱۴۰۰سال پیش است وبه دردهمان عربستان ۱۴۰۰ سال پیش می خورد کما اینکه اصلاحاتی که درعربستان درحال انجام است هیچ کدام موردقبول هیچ یک ازعلمای اسلام شیعه یاسنی نیست وزنده یاد میرزایوسف مستشارالدوله بدرستی دررساله یک کلمه نشان دادکه کلیدواژه گمشده ماایرانیان قانون است.سروران من بنده رشته تحصیلیم تاریخ است وباوربفرمایید بیشترازبسیاری ازشما سروران درعلل بزرگی وشکوه ایران پیش ازاسلام تحقیق کرده ام وبجرات می گویم که درایران پیش ازاسلام پادشاه هم قدرت مطلق نداشت وبنوعی باقانون مهارشده بود ومی بینیم که شاهپوراول ساسانی درمحاصره شهرامیدا یا امد بخاطرتلفات فراوان سوگند یادمی کند که تمامی مردمان شهرراببردگی بفروشد اماپیش ازهجوم نهایی موبدان موبدشهریار را دربرابرسربازان سوگندمی دهدکه بامردم شهرخوش رفتاری کرده وباایشان به شیوه گذشتگان رفتارکندوشاهنشاه هم چنین می کند چراکه به تعبیرامروزموبدان موبد دادستان کل است.امازمانی که این دادستان با فسادالوده می شوددرزمان خسرودوم ملقب به اپرویژ (باشکوه)می بینیم که کشور در سیاهچاله ای سقوط می کند که هنوزازان بیرون نیامده است.
سروران من اگردرپشت سراسلام دریای خون خوابیده است درپشت سرمسیحیت اقیانوسی ازخون شتک می زند. به تعبیر دکترحسن منصور آفتی که درجان اندیشمندان امروز ما افتاده برجان امثال تقی زاده وطالبوف تبریزی ومستشارالدوله یاکسروی وبیشماری اندیشمند دیگرنمی افتاد
اسلام یک تفاوت مهم با مسیحیت داره و اونهم این است که پیامبر مسیحیت هرگز حکومت تشکیل نداد ولی پیامبر اسلام اولین کارش تشکیل حکومت بود لذا اسلام دینی سیاسی است و اصل جدایی دین از سیاست که پیش زمینه تشکیل مردمسالاری و ایجاد دولت ملت مدرن هست در ممالک اسلامی قابل اجرا نیست و لذا جز حذف اسلام چاره دیگری وجود ندارد
«حذف دین الزاما به ایجاد حکومتی آزاد و لیبرال منجر نخواهد شد» ?
اسلام را «دین» نامیدن نشان بی آگاهی از تاریخ هزاروچهارصد سالهٔ آن است.
در اساس اسلام، دین وحکومت با هم مخلوط شده و یک ایدئولوژی حکومتی توتالیتر «آسمانی» و«خرافاتی» غیرقابل انتقاد واصلاح ناپذیربوجود آورده است که هر جا پا گرفته ومسلط گردیده «احکام شرعی» خود را «قانون اساسی» آنجا کرده؛ قوانینی زن ستیز، بیرحم، ضد بشری وجنایتکارانه ایکه کرامت انسانی وآزادی های فردی و«طبیعی» زندگی انسانی چون پوشاک و خوراک وروابط اجتماعی را از بین میبرد.
پیش ازمسلط گردیدن «اسلام» بر ایران در سال ۵۷، مردم ایران هریک دین خود را داشت، آنرا «دین اسلام» مینامید وبا انتظاری که ازدین داشت زندگی میکرد وکاری به دین دیگران نداشت.
امروز ایرانیان به فریبکاری «اسلام واسلامیان» بتجربه پی برده وازآن منزجر شده اند؛ این از باتلاق بیرون آمدن ربطی به موضوع «جستجوی آزادی ودموکراسی» دریک کشور ندارد.