بخش اول: میسوزم
میلاد جاوید – در سکانسی از فیلم «پسفردا» ساختهی رولاند امریخ، شخصیتهای فیلم برای اینکه از گزند سرمای شدیدی که کره زمین را فراگرفته در امان باشند و به تبع این سرمای کشنده یخ نزنند تصمیم به آتش زدن کتابها میگیرند. یکی از کاراکترهای فیلم به دختری که ناخواسته قصد سوزاندن کتابهای نیچه را دارد، خاطرنشان میکند اینها که میسوزانی کتابهای نیچه است. دخترک در پاسخ میگوید برای من مهم نیست نیچه چطور فکر میکرده. برای من این مهم است که او با خواهر خودش همبستر شده و بدین ترتیب با خیال راحت و وجدانی آسوده کتابهای نیچه را میسوزاند.
بخش دوم: میدوزم
در دهههای شصت و هفتاد میلادی اتفاق نادری در جریان موسیقیِ جهان میافتد. بیتلز، پینک فلوید، دیوید بووی، ایگلز، باب دیلان، رِی چارلز، باب مارلی و دهها تن دیگر سرآغازِ جریانی شدند که ترکیبی از موسیقیِ پاپ، راک، جاز، بلوز و غیره و مفاهیم اومانیستی- سوسیالیستیِ رادیکال و اعتراضی بود. فضایی آهنگین، پرتلاطم و سوزناک با صداهایی ناملایم و معترض. جنبشی که در تمام دوران تاریخ معاصر پسزمینهای برای تظلم و دادخواهی از هر عنصر نامطلوب اجتماعی شد.
موسیقیِ ایران نیز در دههی چهل خورشیدی نتوانست تاثیرپذیریِ خود را از جریانهای موسیقیِ جهان مخفی کند و جریانی به نام موسیقیِ پاپ بنیانگذاری شد. از خوشنامترین افرادی که در عرضهی اولیهی این موسیقی نقش بسزایی داشتند میتوان به ویگن دِردِریان (ویگن) و عصمت باقرزاده پنبهفروش (دلکش) در بخش صدا و جواد معروفی و عطاالله خرم در بخش آهنگسازی نام برد. پس از مدتی این جریان بیشتر به خود لحن عاشقانه داد و جریان جدید را خوانندگان مشهوری چون اقبالی (داریوش)، فائقه آتشین (گوگوش)، ابراهیم حامدی (ابی) معصومه ددهبالا (هایده) و سایرین ادامه دادند. به استثناء داریوش میتوان گفت در این جریان هیچگونه انتقاد یا اعتراض اجتماعی یا سیاسی به بیعدالتی، دیکتاتوری و دیگر ویژگیهای منفی حکومت سلطنتی نشد. و اکثر خوانندگان نامبرده بیشتر در مدح، تمجید و گلایهها از معشوق در فضای عاشقانه میسرودند و به فضای سیاسی و اجتماعیِ متاثر از حکومتِ وقت بیاهمیت بودند. یا به عبارتِ دیگر عامهپسند بودند. البته داریوش که از جریان پاپِ اصلی کمی منحرف شده بود، به دلیل گرایشهای مارکسیستی در اشعاری که صدایش بود توسط حکومت شاهنشاهی تنبیه شد.
سپس در اوایل دهه پنجاه خورشیدی جریان جدیدتری ظاهر شد که به طرز قابل توجهی با جریان اخیر تفاوت داشت و صدایش حاکی از ناخرسندیِ اجتماعی و اعتراض به خفقان سیاسی بود. فرهاد مهراد، فریدون فروغی و شهیار قنبری با کمی فاصله از هم، این مثلث اعتراض را به همراه اسفندیار منفردزاده آهنگساز رقم زدند. این جریان و سایر افراد و گروههای مشابه پسزمینهی جنبشی انقلابی و تاریخی شدند که در نهایت موجب پایانِ عصرِ شاهمحوری که قدمتش به بیش از دو هزاره میرسید شد و ایران را وارد عصری تازه، مبهم و در نهایت تاریک کرد.
پس از سقوط عصرِ شاهان و آغاز ایرانِ مدرن در سایهی اسلام، صدای اعتراض در فضای موسیقی به مدت تقریبا سی سال از کسی درنیامد. موسیقیِ این دوران هرچند حرفهای بود، با بازگشت به دورهی قبل از موسیقیِ پاپ، دوباره موسیقیِ سنتی را از طریق محمدرضا شجریان، علیرضا افتخاری، شهرام ناظری و سایرین زنده کرد ولی هیچ اعتراضی به اوضاع وخیم سیاسی، اقتصادی و اجتماعی نداشت. به عبارتی دیگر، این جریان بازنماییِ عقیم بودنِ هرگونه اعتراض و یا حتا انتقاد اجتماعی و سیاسیِ روزگار خود میشود. در مقابل، جریان موسیقیِ ایرانی در خارج از کشور در تکمیلِ جریانِ عقیم داخلی و جذبِ عامهای که موسیقی سنتی را نمیپسندید، راه حل مبتذلانه و بیرگتری را پیشه کردند و به بهانهی اینکه جامعهی ایرانی در جنگ، فقر، اختناق، سرکوب و فضای تاریکی که توسط ایادیِ حکومتِ وقت ایجاد شده محصور شدهاند رو به ایجاد شادی و طربِ آنی کرده و افرادی چون اندرانیک مددیان (اندی)، کوروس شاهمیری، شهره و شهرام صولتی، لیلا فروهر و سایرینی که وارد این عرصه شدند همان اشعار عاشقانهی پیشینیان خود را با لحنی مبتذلتر و به اصطلاح تینِایجریتر ادامه دادند. از این دو جریانِ عقیم که قطعا در فضای سیاسی و اجتماعی و نارضایتیهای مدنیِ جامعهای سرخورده و مبهوت جایی نداشتند تقریبا سی سال گذشت که صدا و سبکی ناآشنا وارد عرصهی موسیقیِ داخلی شد.
صدایی جدی، رسا، مسلط و بیقرار که نتخوانی را شناخته و با سبکی بینظیر که ترکیبی است از سازها و ردیفهای سنتی و فولکلور، با لحنی معترض و بیدارگر که خود را برای مواجهه با هر خطری که ممکن است روزی حنجرهاش را تهدید کند، آماده کرده است. نامجو با اتکا بر تواناییاش بر ساختِ ملودی، در بیشتر قطعههایش با مددجویی از اشعار پیشینیانی همچون حافظ و مولانا، حرف خودش را میزند و با فضای گستردهی حکومت تمامیت خواهِ دینی که انواع ایدئولوژیهای هیستریک/ گروتسکِ ایادیِ خود را به خورد جامعه داده است کاملا آشناست. در این گسست و خفقان سی ساله و پس از مثلث فرهاد- فروغی- شهیار قنبری، اعجوبهای پا به میدان میگذارد که تا این لحظه بحق کسی به پایش نرسیده. و به تبع آن نمایندهی انتقاد از فضای تلخ و تاریکی میشود که در آن کمتر تصمیمی از روی خردورزی و عقلانیت گرفته شده است.
البته لازم به ذکر است صدای نامجو با سایر خوانندگان همردیف خود ناسازگار است. به عبارتی نامجو به خواندنِ تکلحنی و تکصدایی بسنده نمیکند و بنا به نیازِ شعر و موقعیت شعری لحنِ خود را در آوازهایش تغییر میدهد. به اینصورت که در جایی صدای ستمدیده میشود در جایی دیگر صدای ستمگر، در جایی التماس میکند در جایی دیگر اعتراض، در بخشی صدایش خوشایند است در بخشی دیگر آزاردهنده، ولی تمام این پرشها و ناسازگاریها در فضای کلِ آوازش معنادار است. معنادار به این مفهوم که خود را با نامنظمیهای فضای پستمدرنِ ناقصِ جامعهی ایرانی تنظیم میکند. فضایی که تقریبا در سه دههی اخیر با نمونههایی چون قتلِ روشنفکران و متفکران ادبی، جریانات ضد دانشجویی و ستارهسازی در زمان زمامداریِ داعیهدار جریان روشنفکری و اصلاحطلبی از یکطرف و اختلاسها و راهزنیهای بخش کلان اقتصاد در زمان داعیهدار جریانی که معیشت مردم را در دستور کار قرار داده بود از طرفی دیگر، و فریبکاریها و پرت و پلاگوییهای دولت کلید از سویی دیگر، موجب نوسانهای بیوقفه اجتماعی و اقتصادی در فضای سیاسی گردید.
اگر موسیقیِ عامهپسند ادعایش این است که برای مردم میخواند، نامجو همراه با جامعه میخواند. در حقیقت نامجو صدای آن بخش از جامعه میشود که طاقتشان در برابر نابرابری، بیعدالتی و تُرکتازیِ حکومتِ وقت طاق شده و بخش دیگر جامعه را که به امور مالی و جلوههای اغواگریِ کالاها مشغولند و به طرزی باورنکردنی در تهیه این کالاها سیریناپذیرند و به زعم هربرت مارکوزه دارای اندیشهی تکساحتی هستند، تقبیح میکنند و هشدار میدهند.
به جرات میتوان گفت محسن نامجو با تعداد قابل ملاحظهای آلبوم، تکآهنگ و کنسرتهای متعدد تکتازِ میدان موسیقیای شد که با فاصله گرفتن از موسیقیِ کلاسیک و همچنین پاپ، عصرِ جدیدی را در فضای تاریخیِ آوای موسیقیِ ایران رقم زد. به عبارتی نامجو برای حظ کردنِ کسی نمیخواند، ایدئولوژی منسوخ انرژی مثبت و منفی در کلام نامجو جایی ندارد، دوران باباکَرَم با صدای نامجو پایان میپذیرد، فیگورهای پس از شکست عشقی هم با فریادهای نامجو بهم میریزد و به بیانی دیگر نامجو نشئگی را میپراند.
من اینجا نیستم تا موسیقیِ نامجو یا صدایش را نقد کنم. تخصص اصلیِ بنده نقد فیلم است و با اندک سوادی که از موسیقی و سبکهایش دارم به همین مقدار بسنده میکنم. درد من چیز دیگری است.
بخش سوم: میسازم
در آوریل امسال در برنامهی زیر «ذرهبین» شبکه «ایران اینترنشنال» روایتی تعریف شد که به خلاصهی آن میپردازم. عبارات داخل پرانتز نظرِ شخصیِ اینجانب با کمی کژ نگریستن در تکمیل سناریوی موجود است. در این برنامه مجری در همان ابتدای برنامه اعلان میکند که زنی با نام مستعارِ ماهی (اینکه کسی از نام مستعار استفاده میکند قطعا نشانگرِ عدم توانایی و وجود واهمه در مواجههی با تبعات منفیِ واقعی نبودن گفتههایش است) از اولین تعرض جنسیِ محسن نامجو پرده برداشت (این نمایش در دو پرده اجرا شد).
پردهی اول: در این حادثه که در سال ۲۰۱۳ یعنی ۸ سال پیش افتاده (ولی هماکنون مهم شده) محسن نامجو (که به دلیل بیکاری، سرخوردگی و عدم کفایت شخصیتی دچار انزوا شده و هیچ زنی حاضر نیست تن به رابطهی جنسی با او بدهد و به بهانهی پر کردن همین تنهایی و بی کسیِ خویش) در کشور آمریکا با زنی (ظاهرا بالای ۱۸ سال و پاکدامن که تا کنون دست هیچ مردی او را لمس نکرده است) با نام مستعار ماهی و دوستش (با نام مستعار میگو) آشنا شده و پس از تماشای کنسرتی در یک رستوران با هم شام میخورند. پس از صرف شام به اصرار نامجو که دیروقت است و (احتمالا در آمریکا و در آن ساعت) ماشین پیدا نمیشود تا به هتل خودش برود، پیشنهاد میدهد به خانهی میگو بروند! (میگو و ماهی از این پیشنهاد که به شدت برایشان غریب، بیشرمانه و زننده مینماید دچار خشم میشوند ولی به دلایلی که برای نگارنده مجهول است، میپذیرند) و به خانهی میگو میروند. در خانهی میگو (ناگهان با یک عملیات شعبدهبازی نامجو از کلاه خود یک بطری ویسکی ظاهر میکند) به اصرارِ نامجو درینک (مشروبات الکلی) میخورند (باز هم علیالظاهر نه ماهی و نه میگو علیرغم خشم ویرانگر خویش توان رد این چنین پیشنهاد وقیحی را نیز نداشتهاند). از آنجا که ماهی فردای آن روز مسئول پروژهی سنگینی (احتمالا بهرهبرداری از فاز ۳۵ پالایشگاهِ گازیِ سانفرانسیکو) بوده و نمیتوانسته مرخصی بگیرد، کمتر درینک میخورد (اوج پاکدامنی و نمونهای دیگر از رفتارهای نجیبانهی ماهی). در پایانِ شب (که به نظر میرسد همه غیر از ماهی بدمست شدهاند) با آنکه اتاقِ نامجو را جدا کرده بودند، (نامجو پیشنهادی میدهد که به دلیل اینکه غریبترین ادامهبر داستان است، دود از کلهی هر انسانی بیرون میزند) نامجو وقاحت کرده و از ماهی و میگو درخواست میکند که با آنها همبستر شود (احتمالا نامجو نمیدانسته که منطقیترین استنباط بر دنبالهای که بعد از رستوران و تنها شدن با دو دختر و شُرب مسکرات و در نتیجهی آن مستی و ناهشیاری میتوان داشت، برگزاریِ نماز جعفر طیار برای آمرزش گناهان است) که با موضع قاطع و منفیِ ماهی و میگو مواجه میشود (در این لحظه بود که هالهی نوری به دور ماهی و میگو ظاهر میشود، به نجابت، عفت و پاکدامنیِ خود واقف شده و جرات نه گفتن به این رابطهی وقیح را پیدا میکنند. آنهم در ایالات متحده آمریکا که آخرین چیزی که ممکن است به ذهن آدمِ عاقل برسد رابطهی جنسیِ نامشروع است!) و نامجو از اتاق خارج میشود. پایان پردهی اول.
پردهی دوم: ماهی بر روی زمین (و نه تخت) و نامجو بر روی ماهی افتاده و به زور میخواهد به او سکشوال اسالت (تجاوز جنسی) کند (از آنجا که آنها در خانهی میگو هستند به احتمالِ زیاد میگو به دلیل زهد و عفتِ وصفناشدنیاش و آشنا نبودن با صحنههای جنسی، از دیدن این صحنه دچار شوکِ عصبی شده و در گوشهی اتاق غش کرده است). البته ماهی به نامجو گوشزد میکند او که زن دارد چرا باید به عمل جنسی با زنِ دیگر علاقه داشته باشد. پس از تقلای بیشترِ نامجو برای انجام عمل جنسی، ماهی به نامجو میگوید اگر این کار را ادامه دهد پلیس را خبر میکند، نامجو دستش را بر روی دهانِ ماهی گذاشته تا پلیس را خبر نکند. در اینجا پرده میافتد و نمایش تمام میشود.
بازنماییِ این حادثهی تاریخی چنان با آب و تاب و جلوههای بصری (حرکت مدام دوربینِ روبوتی به صورت عرضی و عمقی و نمایش مدارکی بر روی مونیتور با جلوههای fade-in و سایر) اجرا میشود که اشک را از چشمانِ بیننده سرازیر میکند و خشم محافل حقوقی مدافع زنان را برمیانگیزاند. در گزارش ماهی به پلیس به مواردِ لمسِ غیرقانونی، حبس غیرمجاز (در خانهی میگو!) و اقدام برای تعرض جنسی (و صرفا اقدام) اشاره شده است. و در نهایت به دلیل امکان اخراج نامجو از ایالات متحده و نیز پاشیدن زندگی زناشویی نامجو، ماهی که از طرف دوستان و آشنایان نامجو تحت فشار بوده، انسانیت به خرج داده و از پیگیری قضایی این پرونده منصرف شده است و مسئله ختم به خیر میشود.
اما به نظر میرسد ضربه روحی ناشی از «لمس/ حبس/ اقدام» پس از ۸ سال دوباره در ماهی طوری تعیّن یافته که نتوانسته سکوت خود را نشکند و پشیمان از اینکه از اقدامات قضایی منصرف شده و در بازپسگرفتنِ حقوق از دست رفتهی انسانیِ خود از قافله عقب مانده، اینبار در قالبِ رسانهای که شمشیرش تیزتر از امر قضایی است، فضا را به نفع خود برمیگرداند.
و اما داستانهای دیگری نیز در فروردین امسال از طرف سه تن از زنان ستمدیده و آزاردیده باز هم از طرف نامجوی افسارگسیخته روایت میشود و چنان مرثیهی دردناکی در گفتههایشان اجرا میکنند که مو را بر تنِ انسان مدرن راست میکند!
اولین قربانی و مظلوم جنسی شخصی به نامِ پانیدا است. پانیدا یکی از شرکتکنندگان برنامهی «استیج» محصول شبکه تلویزیونی «منوتو» بود که در آن برنامه به رتبهی سوم رسید. ناگفته نماند از هیچکدام از برنامههای کشفِ صدا یا خواننده که در شبکه «منوتو» تهیه شد، هیچ تجربهی جدید و هیچ تکانهای به جریان موسیقیِ ایرانیِ خارج کشور اضافه نشد و تمام آن به اصطلاح صداها هیچ مخاطبی در فضای غیر«استیج» و نیز آکادمی موسیقی گوگوش نداشتند و ندارند. پانیدا در «کلابهاوس» اینطور روایت میکند که دعوت آقای نامجو جهت تست صدا را پذیرفته و این مهم قرار است در اتاقی انجام گیرد. در محل تست صدا پانیدا پشت خود را به نامجو کرده و هنگام سردادنِ آواز، ناگهان نامجو او را از پشت در آغوش میگیرد و قصد بوسیدن گردن او را میکند. پانیدا وحشتزده و آسیمهسر از این حرکت قبیح، نامجو را به سمت دیوار هل میدهد و خود را از اتاق بیرون زده و با این ادعا که به او تهاجمِ بدون مقدمه شده و پایههای روانش به لرزه درآمده با سر و صدا جنجالی راه میاندازد که کل فضای فکریِ عام و رسانهها را به نفعِ خود میچرخاند.
آسیبدیدگان دیگری که به همراه پانیدا از آزار جنسیِ نامجو روایت کردند یکی بُشرا دستورنژاد و دیگری لونا شاد بود. بُشرا دستورنژاد فعال در صنعتِ مدلینگ (که با این حرفه قطعا با امری به نامِ میل جنسی غریبه میباشد) اینطور روایت میکند که پس از دیدار کوتاهی با نامجو، قرار بر این شد که قطعه شعری از طریق ایمیل برایش بفرستد. در تماسی که بعدا نامجو با ایشان میگیرد از عبارات و جملات آزاردهندهای چون «عزیزجان چطوری ؟» و «دیگه به من نگو آقای نامجو، بگو محسن» استفاده کرده و لِوِلِ (سطح، تراز) صمیمیت را بالا برده است. همچنین از پشت تلفن از او میخواهد که برای تستِ احتمالا بازیگری (کَست) به اتاقی در هتل یا منزلِ یکی از دوستان نامجو برود. بُشرا از این پیشنهادِ وقیحانه سخت برآشفته و خشمگین شده و پیشنهاد نامجو را رد میکند. در ادامه اینطور به نظر میرسد که نامجو پس از شنیدن جواب رد از سوی بُشرا احتمالا با کارگردان فیلم مورد نظر لابیگری کرده و بُشرا از بازیگری در فیلم مورد نظر ناکام میماند. آسیبدیدهی دیگر لونا شاد مجریِ شبکه صدای آمریکا میباشد که در فیلمی شبهمستند به کارگردانیِ محسن مخملباف به نام «فریاد مورچهها» اجرای نقش کرده که ظاهرا در آن فیلم برهنه نیز شده و او هم احتمالا با پدیدهای غریب به نام میلِ جنسی کاملا بیگانه بوده. البته لونا از روایت اینکه چه فلاکتی از سوی نامجو به ایشان روا رفته شرم کرده و به اینکه تجربه او نزدیک تجربه بُشرا بوده بسنده کرده و از بازگو کردن روایتِ دردناکِ خویش صرف نظر میکند.
البته بغض و گریهای که این سه ستمدیده در فرآیند تعریف روایتهایشان به آن توسل میکنند هم جای کمی تامل دارد. ستمدیدگانی که بیشترِ دوران شناخت زندگی را در اروپا و آمریکا گذراندهاند و به طرز معجزهآسایی آگاهیِ کمی نسبت به میل جنسی مردان و شاکلهی آن دارند.
بخش چهارم: میبازم
حالا ببینیم چه کسی نامجو را کشت. چه کسی چنین کودکانه واقعهی هشت سالِ پیش را بر سر زبانها انداخت؟ چه کسی میتواند این چنین وقیح، خلوتِ خواستهی خود با یک هنرمند را جار بزند؟ چه کسی صمیمیت، تعارفات و نزدیکیِ نامعمول نامجو را آزار و تجاوز جنسی خواند؟ چه کسانی با چنین زورمندیِ نامردانهای صدایی را که سالهای پرافتخاری برای موسیقیِ ایران رقم زد، بی آبرو کردند؟ این چه جریانیست که سالها کارش افشاگری و تخریب است و فقط هم زورش به هنرمندان میرسد؟
یکی از این هیولاها رسانه است که در یک اتحاد فرسایشی با هیولایی دیگر به نام فمینیسمِ وارونهی ایرانی چنین مرگِ نمادینِ هنرمند بیمثال تاریخ موسیقیِ ایران را رقم زدند. چنان سرآسیمه و شتابزده کاغذی را علَم کردند و با نمایش چند پیام رد و بدل شدهی خصوصی، گذاشتنِ نام مستعار بر روی شاکیِ پنهان و صد البته پاکدامنِ حادثه، حرف زدن و روایت کردن بجای او و نشستن در مقام قضاوت، بیکفایتیِ خود را در مقام یک رسانهی بینالمللی فریاد زدند. مجری آنقدر با نامجو مشکل داشته که حتا پیامهای خصوصیِ نامجو به او را هم رسانهای میکند. کارشناسِ دیگری در آن یکی رسانه ظاهرا اصلا حضور ذهنی از ماجرا نداشت. بعد از اینکه بُشرا را بَشرا گفت، برنامه کات شد و علیالظاهر دوباره درخواست شد تا بُشرا صدا بزند. رواندرمانگر جنسیِ میدان هم بهترین عبارتی که از دهانش درآمد این بود که سلبریتیها باید محتاط تر عمل کنند و مراقب باشند. نه رسانهمان رسانه است، نه فمینیستمان فمینیست! فمینیستی نارس و وارونه که برای گذار به سوی گرفتنِ حق زنان، فقط بلد است مردان را ضایع کند و درنهایت از اینکه آنها را اخته میکند به کارآییِ خود میبالد. در فمینیسم ما، زنان بجای اینکه ابژهای باشند قدرتمند، طناز و اغواگر، سوژهای میشوند ناتوان که هرجا لمس شدند مانند مدرسهی موشها بگویند «آقا اجازه! محسن به ما دست زد.» و در جواب بشنود «اشکالی ندارد ای ستمدیدهی من. الان محسن را دور دنیا با آفتابهای بر گردنش میچرخانم تا اگر دستش زنِ دیگری را لمس کرد او هم سریع اعلام کند تا لمس شدنش را رسانهای کنیم.» و این دور باطل را آنقدر تکرار میکنیم، آنقدر قربانی میگیریم تا شاید بتوانیم مردان را زن کنیم و زنان را مرد! ما اینطوری بیعدالتیِ خلقت را برایتان جبران میکنیم و بجای شما فریاد میزنیم «نو مینز نو»؛ نه یعنی نه!
ناگزیر از این هستیم که این حادثهی تلخ برای صدای معترض موسیقیِمان را بپذیریم و در مرثیهای که نمیدانیم درست است یا غلط شرکت کنیم. با این تیپ رسانه و فمینیسم از این به بعد برای لمس کردن و بوسیدن اجازه میگیریم. اندیشهورزیِ خویش در باب نگاه و عمل جنسی را پیشاپیش در غربال هشتگ «من هم» راستیآزمایی میکنیم. اصلا برای نگاه کردن هم اجازه میگیریم. آنقدر اجازه میگیریم تا در عصر هژمونیِ تکنولوژی و جیغ، که با خسران روابط جنسی و عاطفی دست در گریبان است، دیگر نه جسارتِ جنسی معنا داشته باشد نه تکانهی عشقورزیدن. آنقدر به دورتان پیلهی اجازه میکشیم که خودتان نتوانید از این پیله رها شوید.
♦← انتشار مطالب دریافتی در «دیدگاه» و «تریبون آزاد» به معنی همکاری با کیهان لندن نیست.
متن را پر محتوی و قابل ستایش در پرداختن به موسیقی ۶۰ سال اخیر ،هیولای رسانه و فمینیسم زدگی جامعه امروزی ما، یافتم.
اگر نگاه با وسواس و کمال گرای خود را کنار بگذارم،جسارت نویسنده در نام بردن ازخوانندگانی که طرفداران زیادی دارند و همچنین پرداختن به مساله فمینیسم زدگی جامعه امروزی ما و بیان حق مطالب قابل ستایش است.هرچند که در نظرات خوانندگان مطلب که در اینجا دیدم،اثرات این تابو شکنی کاملا هویداست! امروز جای خالی نویسندگانی با این نوع نگرش واقعا احساس میشود…
جستجوی اخلاق و سیاست نوین فمینیستی است که دریافت اندیشه ی نیچه را بالقوه ثمربخش و مبارزه جویانه می کند و البته پس از فردا فیلمیس فوق العاده ..
کاش نام استاد شجریان را مستثنی میکردید
صرف نظر از محتوای سخیف این رپرتاژ-آگهی، مشخص نیست چرا کیهان لندن این رپرتاژ-آگهی برای محسن نامجو وبه قلم محسن نامجو را اصولا منتشر کرده و چرا بجای محسن نامجو، یک نام مستعار را درج کرده است؟
یک خواننده درجه چندم که خودش را خیلی تحویل می گیرد و دچار ناملایمات و شکستهای جنسی است ، در این جهان وانفسا و برای مردمان فلاکت زده ایران ، با کدام توجیه ممکن است اهمیتی داشته باشد.
اصلا گیریم ترکیبی از لوچیانو پاوراتی و سیاوش و امام حسین و پرومته و مریم باکره و بایزید بسطامی و پاپ فرانسیس هم باشد و به کسی هم تجاوز نکرده باشد، خب کی چی؟ رپرتاژ آگهی دیگر چرا؟؟!!! آنهم در این دوران آخرالزمانی.