یوسف مصدقی- تصاویری هولناک و موحش از جوان سیاهپوش اهوازی، با قمهای خونآلود در یک دست و سر بریده زوجهی نوجوانش- نگوییم همسرش!- به دیگر دست، چند روزی در فضای مجازی و رسانههای رنگارنگ فارسیزبان چرخید و مایه اندوه و وحشت فراوان شد.
مثل همه وقایع تلخ و جنایات وحشتناک رخ داده در سالهای اخیر، هنوز خون روی قمه این مسلمان «ناموسپرست» خشک نشده بود که کاسبان دکان دو نبش حقوق بشر و فعالان فاندبگیر بازار پژوهشهای دانشگاهی «مطالعات زنان»، رقابت برای ایستادن دور جسد بیسر شدهی مقتول و ارتزاق از آنرا آغاز کردند.
بنا به سوابق فجایع مشابه، روشن است که کوتاه زمانی که از این فاجعه بگذرد، نانخورهای نامبرده، پس از برداشتن غنیمتشان از مصیبت، تردستانه از کنار باقیماندهی ماجرا ناپدید شده و حکایت این تراژدی هولناک هم مثل ماجراهای مشابه، کهنه خواهد شد. شوربختانه، از آنجا که روز به روز بر شدت و کمیت جنایاتی از این دست در جامعه ما افزوده میشود، دور نخواهد بود که جنایتی دهشتناکتر از قتل فجیع مونا (غزل)- قربانی ماجرای اهواز- پرونده قتل او را مثل باقی جنایات مشابه قبلی، به بایگانی راکد حافظه جمعی ما مردمِ خوابزده بسپرد.
اشاره به اینکه قربانی این جنایت- مثل بسیاری از قربانیان قبلی قتلهای بهاصطلاح «ناموسی»- در کودکی و در فقدان رشد فکری- و احتمالا به زور یا با فریب- به عقد یکی از بستگان نزدیکش درآمده و در نتیجه برای سالها «قانوناً» مورد تجاوز و تعدی قرار گرفته بوده یا تعریض به این نکته که بر مبنای فقه امامیه که- منبع اصلی قانون مجازات اسلامی است- «قتل در فراش»* رافع مسئولیت کیفری قاتل است، تنها اشاراتی به نوک کوه یخ یا به بیان بهتر، اشاره به سطح دریای پر از لجن و عفونتی است که عمق آن در جامعه ما ناپیداست.
اگر جویای حقیقت یا جستجوگر درک ژرفای فجایعی از این دست هستیم، بد نیست که قدری به این اندیشه کنیم که تصور ما از جامعهای که ایرانیاش میخوانیم- و احتمالا ادعای شناختناش را داریم- چیست و تا چه حد با واقعیت روی زمین تطبیق دارد. سپس بیفایده نخواهد بود که به بررسی مفهوم «مالکیت» و ارتباط آن با «شرافت» و «آبرو» در فرهنگ «قبیلهگرا»ی (Tribalism) مسلط بر بخش بزرگی از جامعه ایرانی بپردازیم و بکوشیم خردهفرهنگهای عشیرهای مستقر در جغرافیای ایران را بر پایهی این مفاهیم بفهمیم. نتیجه چنین پژوهشی، اگر با دقت و تأمل کافی انجام پذیرد، از یکسو به فهم تأثیر «کهنالگوها»ی (archetypes) مؤثر بر شکلگیری «ناخودآگاه جمعی» (collective unconscious) جامعه ما و نقش آنها در بروز خشونت و جنایاتی از این دست کمک میکند و از سوی دیگر، شناخت ما را از نقش مخرب باورهای اخلاقی، عقاید مذهبی و ارزشهای واپسگرایی که در «آگاهی جمعی» (collective consciousness) جامعه ایرانی تأثیری بسزا دارند، بیشتر میکند.
آنچه اما ماجرای قتل فجیع مونا (غزل) را به تأملات بالا مربوط میکند، به رفتار قاتل او پس از ارتکاب جنایت باز میگردد. توجه به این نکته که میان ارتکاب به یک جنایت فجیع با افتخار به ارتکاب آن تفاوتی اساسی وجود دارد، موضوعی بنیادی در فهم علت این فاجعه است.
بطور کلی، هر جنایت برنامهریزی شدهای، فارغ از انگیزههای متنوع مرتکب یا مرتکبانش، از جهت نتیجه، یا برای کسب منفعت یا رفع خطر یا ارضاء نفس جانی یا جانیان به جامه عمل در میآید. از این لحاظ، برای فهم انگیزه اصلی جانی یا جانیان، دریافت درست از نتیجه جنایت، اولویت دارد.
بیشتر چنین جنایتکارانی، با پیشفرضِ گریز و شناسایی نشدن است که مرتکب جرم میشوند. از همین روست که در جنایات برنامهریزی شده، جز در مواردی نادر، هیچ جنایتکاری در صحنه جرم باقی نمیماند و معمولا نخستین کار قاتل یا قاتلان، نابود کردن و خلاص شدن از شرّ آلت قتاله است. در عموم چنین جنایاتی، جانی یا جانیان با انواع حیلهها و ترفندها، بر این میکوشند که جنایت ارتکابی را مخفی کنند و تا آخرین حد ممکن، کشف آنرا به تأخیر بیندازند.
قتل فجیع رخ داده در اهواز اما با اینکه بر مبنای شواهد و سوابق، برنامهریزی شده بوده اما بنا به خصلت بهاصطلاح «ناموسی»اش، از قواعد بالا پیروی نمیکند. قاتل و همدستانش، با نقشه و قصد قبلی، مقتول را از ترکیه به ایران بازگردانده و سپس ربوده و سر بریدهاند. انگیزه و منفعت قاتل اما با کشتن فجیع مقتول به تمامی حاصل نشده بوده بلکه اصل ماجرا به رفتار او پس از انجام جنایت مربوط میشود.
جولان قاتل مونا در خیابانهای اهواز و معرکهگیری با سرِ بیتنِ نوجوانی (یا کودکهمسری)- که مادر تنها فرزند او نیز بوده- حکایت از انگیزهی این موجود پلید و وحشی برای رساندن پیامی ترسناک به عشیره، هممحلهایها، همشهریان و هموطنان «ناموسپرست»اش دارد. این پیام همانا این است که «غیرت» و«شرافتِ» بربادرفته، تنها با انجام مناسکی وحشیانه و هولناک، با نمایش سر «ناموس» لکهدار شده و رها کردن تنِ بیسر او در خیابان احیا میشود. نتیجه این پیام هولناک جز این نیست که قاتل ناموسپرست بعدی نیز باید برای نمایش غیرت و شرفش از همین الگو استفاده کند.
در جامعهای که دختربچهها سالها پیش از آنکه صلاحیت گرفتن گواهینامه رانندگی داشته باشند میتوانند «قانوناً» فروخته شده و بچهدار شوند، در مملکتی که بخش بزرگی از باشندگانش برای نمایش شرف و غیرتشان محتاج قمههای تیز و گردنهای نازک هستند، عجیب نیست که منش حاکمانش نیز تابع اخلاق بردهفروشان و آداب سلاخان باشد.
* قتل در فراش: کشتن زن خیانتکار و مرد اجنبی زانی با وی است در حال زنا و حین مشاهده توسط شوهر. ر.ک. ایمانی، عباس؛ «فرهنگ اصطلاحات حقوق کیفری»؛ تهران؛ آریان؛ چاپ اول ۱۳۸۲؛ ص۳۶۳