رعنا سلیمانی نویسنده را با آثار دیگرش همچون «لورکا در خیابان فرشته»، «میدونستی»، «سندروم اولیس» و «زندهباد زندگی» در جامعه ادبی ایران میشناسیم. حالا با چاپ کتاب جدیدش با عنوان «یک روز با هفتهزارسالگان» شاهد رشد و پیشرفت ساختار، زبان و شگردهای رواییِ داستاننویسیِ وی هستیم. کاربست شگردهای ادبیِ متفاوت و تازهتر، نمایش آگاهیِ به مراتب بیشتر از فرایند روایت داستان نوگرا و نیز اهمیت دادن به عناصر اصلیِ رماننویسی در قرن حاضر از ویژگیهای آشکار این رمان سلیمانی هستند.

عنوان رمان برگفته از رباعی مشهور خیام است. روایتی صریح از زندگی یک زن مهاجر ایرانی در سوئد که با زبانی بسیار ساده ولی در عین حال گیرا یک روز از زندگیِ پُرفراز و نشیب و توانفرسای راوی را در اختیار مخاطب قرار میدهد.
رعنا سلیمانی با تکیه بر شیوه تکروزنگاریِ روایتهای جیمز جویس بسان داستانهایی از مجموعه «دابلینیها» یا رمان «اولیس»، به راویت و شرح یک روز از زندگی راوی پرداخته و آن را به ساعات گوناگونی تقسیم کرده که راوی در خانه سالمندان شهر زیر مراقبت و نظارت ویژه شرکتی بومی حضور مییابد و ضمن شرح گوشهای از ساز و کار راوی و تماس او با سالمندان زن و مرد سوئدی، چالشهای گوناگون پارهای از زندگیِ انسان قرن بیست و یکمی- چه مهاجر ایرانی در اروپای شمالی و چه مردمان بومیسالخورده- را با زبان و روایتی رسا، صمیمی و در عین حال جسورانه به تصویر میکشد.
لمس تکتک این برشها در خانههای شخصیِ سالمندان یادشده از آن رو برای خواننده بسیار محسوس است که گویی با ورود راوی به هر یک از این خانهها دوربین دیگری بجز دوربین روایت بدنه اصلیِ اول شخص رمان روشن میشود و روایت دوربین در دوربین راوی را با شرح ریزِ رسیدگی به سالمندان، مشاجرههای گاه و بیگاه با آنها درباره موضوعات گوناگون و گاه بیاحترامیها و توقعات بیجا و نگاه از بالا به پایینِ این قشر از جامعه سوئد به یک «پرستار قراردادیِ خاورمیانهایِ» رهیده از جامعهای بسته و سرکوبگر را کلید میزند؛ مشاجراتی که گاه برای خواننده (به ویژه خواننده ایرانی) میتوانند دلخراش باشند و گاه به دلیل زبان جسورانه و بیپرده راوی (به ویژه در مورد کنایهها و شوخیهای جنسیِ سالمندان مرد) شگفتانگیز و بُهتآور به چشم آیند، چیزی که از کمتر نویسنده زنِ امروزی و در خدمت صرفِ روایت و نه محض هرزهنگاری و جلب توجه میبینیم.
در کنار چهارچوب روایت و جنس و زبان رمان، نمیتوان چالشها و درگیریهای خودِ راوی با همکارانش و نیز زندگیِ خصوصیِ او در سوئد و خطرهایی را که برای گذران زندگی از سر گذرانده را هم به سادگی نادیده انگاشت. نویسنده در این رمان، که تا اندازهای به درونمایه رمان نخست وی «سندروم اولیس» نیز پهلو میزند- دشواریها و سرخوردگیهای زندگی خصوصی و کاریِ بسیار توانفرسای یک زن مهاجر ایرانی در سوئد را به خوبی در چهارچوب روایتی نوگرا و زبانی ستایشبرانگیز به روی کاغذ آورده و سپس به شکلی نامستقیم به نوعی بیداریِ محسوس راوی در پایان رمان و رسیدن به اندیشه خیامی لذت از هر دَم و پرهیز از افسوس دَمهای رفته پل میزند که به دلیل ساختار نوگرا و زبان رُک و ویژهاش هرگز به کسالت، نتیجهگرایی یا پندآموزیِ آثار داستانیِ اخلاقگرا نزدیک نمیشود.
با مقایسه آثار ادبی رعنا سلیمانی در فرایندی که در نگارش داستان آغاز کرده، «یک روز با هفتهزارسالگان» رمانی است که هماکنون در ستیغ نمودار روند نوشتاریِ او جای گرفته و خواندنش برای هر دوستدار ادبیات داستانیِ امروز- به ویژه اقلیت مهاجران خواسته و ناخواستهی ایرانی در سراسر جهان- آنان را به جزیات زندگی تبعیدی آشنا مینماید. با وجود بیپردگیِ گاه گزندهی برخی صحنههای روایت، روان بودن زبان و صمیمیت آن با خواننده به خوبی از پس برقراریِ یک همذاتپنداریِ مناسب با وی برآمده است.