حسین جعفرى – خبر رسید که «فردوسى امروز» سیزده ساله میشود. سیزده سال است که این نشریه با همت عباس پهلوان و عسل پهلوان در لسآنجلس انتشار یافته و بین ایرانیان در سرتاسر دنیا پخش میشود. من هم که سالها از خوانندگان پروپاقرص «فردوسی» در ایران و «فردوسی امروز» در خارج از ایران هستم، این مطلب را به همین مناسبت نوشتهام که اکنون به نظر شما خوانندگان عزیز «کیهان لندن» هم امیدوارم برسد.
هفتهنامه «فردوسی» را نعمتالله جهانبانوئى سال ۱۳۲۸ منتشر کرد و در دوره نخست انتشار، تا سال ۱۳۵۳ ادامه پیدا کرد و در آن سال، جزو ۶۱ نشریهای بود که در زمان نخستوزیری امیرعباس هویدا تعطیل شد.
نخستین سردبیر فردوسی فرجالله نوحى(۱) بود که جهانبانوئى او را از نشریه «اقدام» عباس خلیلی، ابتدا به عنوان عضو هیات تحریریه، برای نشریه «فردوسى» دعوت کرد و اغلب کارهای سردبیری هم به عهده او بود، به همین سبب نام او به عنوان نخستین سردبیر «فردوسى» در تاریخ مطبوعات ثبت شد(۲).
از دیگر سردبیران نشریه «فردوسى» در زمانى که من جزو خوانندگان پروپاقرص آن بودم، تا جائى که به یاد دارم دکتر محمود عنایت و دکتر امیرهوشنگ عسگرى بودند و از قضا هردو نیز دندانپزشک بودند، بدون آنکه هرگز به این شغل بپردازند و هر دو نیز در این مورد، همچنان در سلک ارباب جراید باقى ماندند!
اما نام «مجله فردوسى» و عباس پهلوان بهم گره خورده. با آنکه «فردوسی» همواره نشریهای خواندنى و محبوب بین مردم بود، اما پهلوان با دعوت از گروهی نویسندگان تازهنفس، جان دیگری به آن داد. بعلاوه او سالها در این سمت باقی ماند و در حقیقت عباس پهلوان است که به عنوان طولانى ترین سردبیر “فردوسی”نامش در تاریخ مطبوعات ثبت شد.
سابقه آشنایى من با فردوسى به همان سالهایی برمیگردد که پیشتر مجلاتی مثل «کاویان»، «حاجى بابا»، «چلنگر» به خانه ما به مهمانی آمده بودند و بعدها با افزوده شدن «امید ایران»، «آسیاى جوان»، «ترقى»، «اطلاعات هفتگى»، «خواندنیها»، «سپید وسیاه»، «فردوسى» و… هم پاى به منزل ما گذاشتند و خانه ما با همین مهمانان رنگ و بوى خوش و دلنشین و شیرینى پیدا کرد. من نیز با این نشریات، با وجود سن کم آشنا شده و انس و الفت خاصی پیدا کردم و بوى خوش کاغذ روزنامهها و هقتهنامهها یا به قول آن سالها، مجلات برای همیشه در مشامم باقی ماند.
خوب یادم هست که وقتی فردوسی وارد خانه ما شد، در آن هنگام سردبیرش دکتر عنایت بود و بعدها دکتر امیرهوشنگ عسگری. اما این فردوسی دوران سردبیری عباس پهلوان بود که به دست همه، به ویژه محصلین و دانشجویانى مثل من که بودجه محدودی داشتیم رسید، آنهم با پرداخت تنها پنج ریال، یعنی به قیمت نصف بقیه نشریات که گمانم آن نیز از ابتکارات پهلوان بود و به این ترتیب فردوسى بین قشری از جوانان همهگیر شد.
«دائى جان ناپلئون» هم به صورت پاورقى در زمان سردبیری عباس پهلوان بود که هر هفته در آنجا منتشر مىشد اما من که در آن هنگام، سال پایانى دانشگاه را طى میکردم و به جرگه به اصطلاح جوجه روشنفکرها درآمده و احساس خودروشنفکربینى میکردم، به قول مشقاسم خدا بیامرز دروغ چرا، این داستان بسیار خواندنى و شیرین و دلنشین را که هر هفته به دستم میرسید اما آنزمان هرگز نخواندم! جالب آنکه یکبار هم به خود زندهیاد ایرج پزشکزاد این موضوع را گفتم، هنگامی که کتاب دائی جان ناپلئون را که تازه منتشر شده بود، به او داده بودم که برایم امضاء کند. آن هنگام من دبیر سوم وزارت خارجه بودم و با کلی مقام بالاتر، ایشان رایزن وزارت خارجه. پزشکزاد با همان طنز شیرین همیشگى گفت: خوب شد که نخواندى، وگرنه فکر کنم چیزى هم از آن سر در نمىآوردى، خوب شد که حالا آنرا میخوانى! و بعد کتاب را امضاء کرد و با لبخند آنرا به دستم داد!
سالها گذشت و به قول معروف:
چنان زد بر بساطش پشت پائی
که هر خاشاک آن افتاد جائی(۳)
گردباد حوادث هریک از ما ایرانیان را به ایرانستانی که برخلاف وحشت شاه، بجاى ایران در خارج از ایران و به عبارت بهتر در سرتاسر دنیا جوانه میزد، پراکنده کرد. من هم از تندباد حادثه و تحولات عجیب و غریب مصون نماندم. از وزارت خارجه کنار گذاشته شدم و بعد از مدتی نیز به گوشه ای از دنیا پرتاب شدم.
چندسالى بعد که همگى عجیب دلتنگ ایرانى بودیم که دیگر نبود و ویران شده و به شکل دیگری درآمده بود، هفتهنامه خاوران در سن خوزه متولد شد با همت زندهیاد طاهر ممتاز و سردبیرى حسن رجب نژاد یا گیلهمرد فعلى و البته با کمک و گاه سرمقالههاى زندهیاد دکتر صدرالدین الهى و عدهای از عاشقان ایران و آزادی آن سرزمین دوستداشتنی و پرخاطره.
تازه آن هنگام بود که ممتاز هنگامى که از قلم سحار و نوشتههاى دلنشین عباس پهلوان یاد میکرد، متوجه شدم که پهلوان به اتفاق خانواده، مدتی در پاریس بوده و سپس به ایرانستان جنوب کالیفرنیا آمده و در آنجا رحل اقامت افکندهاند.
ممتاز که مردی رشید، قدقامت و درشت اندام بود، با همان لبخند شیرین و دلنشینى که همیشه صورت پهنش را مى پوشاند، خاطرهاى ازپهلوان تعریف کرد که ما قلمزنان خاوران بسیار خندیدیم. او تعریف کرد که روزى به اتفاق آقاى پهلوان به دیدن کسى رفتیم (نام آن شخص را گفت، اما آنرا فراموش کردهام حتما جناب پهلوان با آن حافظه درخشانی که دارند، یادشان هست) ایشان هیچیک از ما دو نفر را تا آن زمان ندیده بود، اما نام عباس پهلوان، البته معروف خاص و عام بود. مرا هم به اسم مىشناخت تا مرا دید، دستش را به سویم دراز کرده و دستهاى درشت مرا به زحمت در دو دستش گرفت و با اطمنیان خاطر گفت خوب شما را که شناختم معلومه شما آقاى پهلوان هستید و بعد با پهلوان دست داد و گفت خوب طبعا شما هم آقای ممتاز باید باشید، بفرمائید، بفرمائید، خیلى خوش آمدید!
یادش گرامى آقاى ممتاز که انسانى بسیار نجیب و شریف وخوش برخوردی بود و فوقالعاده دوست داشتنى. هنگامی که از فردوسی و پهلوان نامی برده میشد، همواره تعریف میکرد و من هم تصور میکردم شاید این تعریف و تمجیدهاى او به سبب محبتهاى آقاى پهلوان در ایران و هنگام انتشار فردوسی در آنجاست که حتما آگهیهای بازرگانی سازمان تبلیغاتی ایده را که مدیر و موسس آن طاهر ممتاز بود، بدون دردسر و با قیمتی مناسب در آن نشریه انتشار میداده است. اما وقتی خاطرات پهلوان را خواندم، تازه متوجه حقیقتی شدم که احترام و علاقهام نسبت به ممتاز بیش از پیش افزوده شد و به جوانمردی او آفرینها گفتم.
با خواندن این خاطرات به موضوع جالب و عجیبی پی بردم. ممتاز در خلال صبتها و نام بردن از عباس پهلوان و مجله فردوسی حتا یکبار، به آنچه بر سر پهلوان پس از فردوسی آمده و آن نشریه پس از سالها انتشار، در سال ۱۳۵۳ همراه با سایر مطبوعات تعطیل شده بود، اشارهای هم نکرده بود.
شما باید آنرا در مثلا خاطرات پهلوان که تا کنون دو جلد آن انتشاریافته خودتان خوانده و به این صداقت و خلوص آقاى پهلوان هم آفرینها بگویید.
از انتشار خاوران در سن خوزه که عمرى فقط پنج ساله داشت، سالها میگذشت که ستاره هفتهنامه فردوسى اینبار با نام «فردوسى امروز» و بازهم به همت پهلوان و در کنار ایشان عسل شیرینکلام در جنوب کالیفرنیا درخشید و امروزه در سرتاسر ایرانستان به دست و نظر صاحبدلان میرسد که هم بوی ایران عزیزمان را دارد و هم همیشه با دیدن فردوسى امروز احساس میکنم برگ گلى است که خاطرات دیروز ما را در خود پیچیده و هر هفته آنرا به ما میرساند.
یاد ایام جوانى جگرم خون میکرد
خوب شد، پیرشدم، کم کم و نسیان آمد
این مطلب را هم به عنوان ران ملخى براى سیزدهمین سال انتشار فردوسى امروز در خارج از زادگاهش، نوشتم که چند سالى است مشترک آن هستم و هر هفته چشم به راهم که آن را ببینم و چشمم به نوشتهها و مطالب آن روشن شود.
قرار بود درباره سیزده سالگى فردوسى امروز بنویسم اما ببینید این قلم یا کیبورد، مرا به کجاها کشاند. سیزده سالگىات را «فردوسى امروز» شادباش گفته اضافه میکنم: اى عزیز دل الهى صدساله شوى!
زیرنویس:
(۱) با نصرتالله نوح شاعر و روزنامهنگار اشتباه نشود.
(۲) نگاه کنید به دانشنامه آزاد
(۳) این بیت در اصل چنین است: چنان زد بر بساطم پشت پائی/ که هرخاشاک من افتاد جائی