پرویز دستمالچی – در اینکه از نگر «خدای» کتاب مقدس دگراندیشان را باید کشت، جای هیچ شک و شبهای وجود ندارد. برای آن به اندازه کافی در کتاب مقدس مسلمانان آیه و سوره وجود دارد.

« شما که ایمان دارید! پدران و مادران خویش را، اگر کفر را بر ایمان برگزیدهاند، به دوستی میگیرید. کسانی از شما که با ایشان دوستی کنند، خودشان ستمگرانند (۱)
کسانیکه کافر شدهاند، هرگز اموال و اولادشان در قبال خدا سودشان نمیدهد و آنها، خودشان، هیزم جهنمند (۲)
و خدا میخواست، با کلمات خویش، حق را استقرار دهد و بنیاد را قطع کند. تا حق استقرار یابد و باطل زایل شود و گرچه بدکاران کرامت داشته باشند(۳)
هرکه جز اسلام دینی جوید از او پذیرفته نشود و همو در آخرت از زیانکاران است (۴)
شما که ایمان دارید! سوای مؤمنان، کافران را به دوستی مگیرید، مگر خواهید برای خدا بر ضد خودتان دلیلی روشن پدید آرید (۵)
کسانی که با خدا و پیغمبر او میستیزند و در زمین به فساد میکوشند، سزایشان جز این نیست که کشته شوند یا برادر شوند، یا (یکی از) دستها و (یکی از) پاهایشان به عکس یکدیگر، بریده شود یا از آن سرزمین تبعید شوند، این رسوائی آنها، در این دنیاست و در آخرت عذابی بزرگ دارند. مگر کسانیکه پیش از آنکه بر آنها دست یابید، توبه کنند، بدانند که خدا آمرزگار رحیم است (۶)
با کافران کارزار کنید تا فتنه نماند، و دینها یکسره خاص خدا شود (۷)
مؤمنان فقط آن کسانند که به خدا و پیغمبر او ایمان آورده، آنگاه شک نیاوردهاند و با مالها و جانهای خویش در راه خدا جهاد کردهاند، آنها خودشان، راستگویانند (۸)
خدا کسانی راکه در راه وی به صف، کارزارمیکنند، که گویی بنائی استوارند، دوست دارد (۹)
و چون به آنکسان که کفر میورزند برخوردید گردن زدنهاست و چون بسیار بکشیدشان، بندها محکم کنید (و اسیر گیرید) و پس از آن یا منت نهید یا فدا گیرید تا حالت جنگ از میان برخیزد، اگر خدا میخواست از مشرکان انتقام میکشید ولی (نکرد) تا شما را بهمدیگر بیازماید و کسانیکه در راه خدا کشته شدهاند اعمالشان نابود نشود (۱۰)
و چون ماههای حرام به سر رسید مشرکان را هر جا یافتید بکشید و اسیرشان کنید و بازشان دارید و برای(دستگیر کردن) ایشان در هر کمینگاه بنشینید. اگر توبه آوردند و نماز کردند و زکات دادند، راهشان را خالی کنید که خدا آمرزگار ورحیم است (۱۱)
ای پیغمبر! با کافران و منافقان جهاد کن و بر آنها سخت گیر. جایشان جهنم است که سرانجامیست بد (۱۲)
خدا به مردان منافق و زنان منافق و کافران آتش جهنم وعده داده است که در آنند جاودانه همان بسشان است، خدا لعنتشان کرده وعذاب دایم دارند (۱۳)
منافقین در طبقه زیرین جهنمند و هرگز برای آنان یاوری نخواهی یافت، مگر آنها که توبه کرده و به اصلاحگراییده و به خدا متوسل شده و دین خویش برای خدا خالص کردهاند. آنها قرین مؤمناناند و خدا مؤمنان را پاداشی بزرگ خواهد داد (۱۴)
چرا درباره مؤمنان که خدا به سبب اعمالی که کردهاند سرنگونشان کرده است دو گروه شدهاید مگرمیخواهید آنرا که خدا گمراه کرد هدایت کنید! هرکه را خدا گمراه کند راهی برای او نخواهی یافت. دوست دارند شما نیز کافر شوید، و یکسان باشید، از آنها دوست مگیرید تا در راه خدا مهاجرت کنند، اگر پشت بکردند هر کجا یافتیدشان بگیرید و بکشیدشان و از آنها دوست و یاور مگیرید (۱۵)
دین برتر اسلام است.
(آل عمران، آیه ۱۹/ انفال، آیه ۷، توبه، آیه ۱۲۳) (۱۶)…»
عدهای ممکن است آیههای دیگری ارائه کنند، اما بحث و مجادله بر سر آیات ناسخ و منسوخ ما را به جایی نخواهد رساند. در بهترین حالت، هر کس از «ظن خود» یار اسلام شده است. پرسش این است که ما چه میخواهیم، یعنی اضافه بر دین، آیا عقل هم داریم؟!
آیا ما جامعهای باز و متکثر یا بسته، یکسویه و تکارزشی میخواهیم؟
ملت میخواهیم یا امت؟
قانونگذار انسان است یا بر فراز انسان؟
آزادی و عدالت را در معنای امروز تعریف میکنیم یا باز میگردیم به خویشتن خویش گذشتههای تاریخی و دور که در آن هنوز انسان مدرن، جامعه مدرن و حکومت مدرن شکل نگرفته بودند؟
انسان خودمختار میخواهیم یا مقلد نیازمند به قیم؟
درمان دردهای خود را در علوم مییابیم یا در دخیل بستن به این و آن، یعنی به محصولات ذهن و دست خودمان تا ما را شفا دهند؟
پرسش این است که ما چه نوع جامعه ای میخواهیم و نگاه ما به انسان، جامعه و حکومت چگونه است؟ انسان مدرن، اگر آزادی و عدالت میخواهد، باید تعاریف نوین از معنای این واژهها ارائه دهد. دنیای مدرن امروز پیامدهای ذهنیت یا اندیشههای مدرن انسان است، با اندیشههای کهن روابط و مناسبات پیشامدرن همچنان پابرجا خواهد ماند.
نه احساسات و عواطف شخصی هرگز دلیلی بر درستی یک اندیشه است و نه از راه فراانسانی- فراطبیعی و مقدس کردن آن اندیشه میتوان آن را درست یا حتا درست مطلق، حقیقت ناب اعلام کرد. بنیادگرایان اسلامی که بعضا نام «روشنفکر» بر خود نهادهاند باید از شکستهای کلیسا و سخنان مقدس «الله» آنان در برابر علم و منطق درس و عبرت بگیرند و توجه کنند اندیشههای آنان شکست تاریخی خورده است، اما در بخشی دیگر از جهان (غیراسلامی). باید توجه داشت که عدالت محمد یا علی با ساختار عادلانه جامعه و حکومتهای مدرن امروز دو پدیده از بنیاد متفاوت هستند. «شهید» شدن که هیچ ربطی به درستی راه یا اندیشه ندارد، تنها گویای صداقت گوینده است که حاضر میشود برای اثبات اعتقاد به پندارهای خود جانش را نیز فدا کند. میخواهد نشان دهد در گفتارش «کلکی» در کار نیست و صادقانه به آن ایمان دارد میگوید. از نازیستها تا فاشیستها همگی برای اثبات ایدههای خود بر روی مین رفتهاند، آیا «حقانیت» داشتند؟
در دنیای مدرن امروز، حرف و اندیشه جغرافیا ندارد، یا درست است یا نادرست، زمینی و آسمانی هم نمیشناسد، تنها معیار و میزان تشخیص درستی از نادرستی، خرد و علم و تجربه و همخوانی با انساندوستی و انسانیت است، نه اینکه چون «مقدس» است، یعنی عده ای آن را مقدس کردهاند، پس باید درست باشد. «تقدس» نسبی است، بستگی به فرهنگ و میزان آموزش دارد. قصاص، بنا بر خرد، در جوامع امروز، یا درست است یا نادرست، شرقی و غربی یا زمینی و آسمانی ندارد. معیارهای اخلاقی- اتیک، یا محلی- منطقه ای تعریف میشوند یا جهانشمول؛ عقل قضاوت میکند و نه سنت. اگر معیار برای سنجش درستیها «تعداد» پیروان یا «توده»ها باشد، پس، از هیتلر تا موسولینی، از پل پت تا استالین و… همه درست گفتهاند! پایین آوردن سطح گفتمان و نوع استدلال به تعداد پیروان «یقه چرک» نیز خلط مبحث و شارلاتانیسم سیاسی و یکی از خطرناکترین اشکال پوپولیسم و عوامفریبی است. خمینی در دو دهه عمر خود، یکی از اثرگذارترین افراد تاریخ ایران و شاید جهان بوده باشد. اما، مگر اندیشههای او درست هستند؟! نازیسم و فاشیسم و استالینیسم چه؟! حکومتی را که خمینی از خود به ارث گذاشت یکی از بدترین انواع و اقسام حکومتهای تامگرای (توتالیتر) جهان و یکی از تبعیضآمیزترین سیستمهای حکومت است که از اساس با حقوق بشر و دمکراسی و خودمختاری انسان و اصل آزادی و تساوی حقوقی شهروندان در برابر قانون و انساندوستی در تضاد است.
زبان پاک شده از نابرابری و تبعیض و تنفرها و… یکی از نشانههای آگاهی و معرفت نوین انسان است که نه در گفتار خمینی یافت میشود و نه در پندار و کردار اکثر پیروان او، از جمله عطاالله مهاجرانی. بنیادگرایان اسلامی میدانند که واژههای مورد استفاده آنها در ناخودآگاه مسلمانان موجب عکسالعملهایی میشود که محصول یک بستر فرهنگی- دینی ویژه است. از کودکی (در جهان شیعه) به کودک آموزش دادهاند که بهایی نجس است، پس، پندار و کردار او نتیجه آموزههای نادرست و زشت هستند و نه نتیجه «امر مقدس». یک سنی یا مسیحی یا یهودی یا… بهایی را چنین نمیبیند و دنیای مدرن اصولا انسان «نجس» نمیشناسد. روشن است که فرمان قتل (فتوا) میتواند هزاران هزار مومن متعصب را به حرکت در آورد، همچنانکه آورده است، اما این امر برهانی بر درستی «فرمان قتل» نیست. نگاه کنید در زندانهای جمهوری اسلامی چگونه به نام اسلام و خدا به صدها تن از زنان و مردان تجاوز شد، از سوی مومنان یک حکومت دینی که دست اندرکاران آن از بالا تا پایین «حاجیان» و حاجیههای مکه رفته هستند.
زبان مهمترین ابزار فهم یکدیگر است و زبان عطاالله مهاجرانی آلوده به ناپاکی و تنفر است. زبان خمینی و او نماد و بیان فرهنگی است که آنان در آن رشد یافته و آموزش دیدهاند: یک حقیقت مطلق بیشتر وجود ندارد، دین و مقدسات «من»! (آنها). سیاست بر فراز یا جدا از زبان وجود ندارد، زبانی که برای بنیادگرایان اسلامی بدل به ابزار اساسی سیاست برای سرکوب مخالفان شده است. آیا انسان خمینی یا شریعتی یا مهاجرانی، انسانی آزاده است؟ یا آزادی وآزادگی از نگر آنها نفی فردیت خویش و ذوب شدن در «ولایت» آنها، در یک امت بی چهره است؟ چرا یک انسان مستقل و خودمختار که تن به «حدود» و «مقدسات» آنان نمیدهد باید واجبالقتل، کافر، باشد؟ باید مناسبات را دگرگون کرد و حقوق را برای همه و یکسان در برابر قانون تعریف و تدوین نمود، تا هر کس بتواند از آزادیهای قانونی بهرهمند باشد. چنین حقوقی نه میتواند دینی- اسلامی باشد و نه مسیحی یا یهودی. آزادی اندیشه و بیان به این معنا است که هر کس میتواند و مجاز است، به بررسی و نقد دیگر اندیشهها بپردازد، هرچند موضوع نقد او «امور مقدس» باشند، بدون تعرض و توهین به شرف و حیثیت و کرامت انسانی نقدشونده. اگر قرار باشد هرکس علیه دیگری «فتوای» قتل دهد، چون به مقدسات او توهین شده است، در این حالت جنگ همه با هم شروع خواهد شد، زیرا هر کس مقدسات ویژه خود را دارد، از گاو پرستی تا آتش و الله و غیر.
در پس فتوای قتل به دلیل توهین به مقدسات، چند پرسش اساسی نهفته است که برای ساختن یک جامعه مدرن پایه و اساس هستند و بدون آنها در دایره عقبماندگی، استبداد و دیکتاتوری خود خواهیم ماند.
• جامعه مدرن انحصار اعمال قهر دارد که بدون آن اصولا جامعه را نمیتوان نظم داد. انحصار اعمال قهر در دست حکومت به این معنا که هیچکس، توجه کنید، هیچکس حق اعمال قهر نسبت به کس دیگری را ندارد، مگر حکومت و آنهم از راه قانون. در اینجا منظور از اعمال قهر حکومت، اعمال قهر قانونی- قضایی است. در حکومت مدرن تمام شهروندان، از بالا تا پایین، حق اعمال قهر نسبت به دیگری را به نهاد حکومت منتقل میکنند، یعنی نه کسی مجاز به صدور فرمان قتل است و نه کسی مجاز به اجرای آن! هر دو نقض قانون است و پیگرد قضایی خواهد داشت.
اگر کسی به کس دیگر یا مقدسات «عدهای» توهین کرد، راه شکایت قانونی باز است تا از سوی یک قاضی (نهاد حکومت) بیطرف بر اساس قوانین موجود مورد بررسی قرار گیرد. وگرنه جنگ همه با همه به راه میافتد زیرا همه «مقدسات» دارند، هر کس بنا بر آموزهها و اعتقادات خویش.
تا زمانی که مقدسات جنبه فردی دارد، هیچ مشکلی وجود نخواهد داشت، اما مقدسات نه میتوانند بدل به معیارهای یک حکومت شوند و نه شهروند اجازه دارد تحت نام مقدسات امر به معروف یا نهی از منکر کند یا فرمان قتل دهد یا دست به قتل بزند. حتا نمیتوان و نباید برای دیگران ایجاد مزاحمت کرد. جوامع متکثر و چند میلیونی امروز، روستای کوچک بسته با چند صد تن «همکیش» نیست که دارای هیچ رابطهای با پیرامون و بیرون از خود نباشد. در یک شهر، در یک کشور، در جامعه جهانی هزاران «امر مقدس» وجود دارد، یکی گاو میپرستد و دیگری الله، یکی سنی و دیگری شیعه است. در میان مسلمانان چند ده مذهب و فرقه وجود دارد که هر یک دیگری را منافق و فتنهگر و کافر و… مینامد! آیا برای اهل سنت مذهب شیعه یا امام حسین مقدس است؟ خیر!
وجه مشترک تمام افراد موجودیت بیولوژیک آنها به عنوان یک انسان است. انسان مرکز توجه است و نه انسان با دین یا مذهب یا مرامی ویژه. پس، مقدس شرف و حیثیت و جان و جسم انسان و خدشهناپذیری آن است، بدون توجه به جنسیت، رنگ پوست، دین و مذهب یا مرام و مسلک. «خدای» هرکس برای خود او مقدس است؟ خب، باشد! تا زمانی که به «من» کاری ندارد هیچ مشکلی وجود نخواهد داشت.
مشکل بنیادگرایان درست در همین نکته نهفته است؛ مطلقگرایی در «مقدسات» و خواست گسترش آن با زور و خشونت. داور نهایی برای تعیین امر «مقدس» آنها کیست؟ خیالبافیهای خمینی یا مهاجرانی؟ اگر کسی در ایران، یا هر جای دیگر، بخواهد بر اساس مقدسات خود دیگری را به قتل برساند، آیا اصولا امکان همزیستی مسالمتآمیز ممکن خواهد بود؟ آیا چنین اندیشههایی ما را به سده میانی (قرون وسطا) پرتاب نخواهند کرد؟ اگر در جامعه ما اهل سنت علیه شیعیان فرمان یا فتوای قتل دهند، به همان دلیل «توهین به مقدسات»، در آنصورت چه پیش خواهد آمد؟
• دومین مشکل اساسی چنین «فتوا»هایی برای قتل دگراندیشان، نقض بنیادی آزادی اندیشه و بیان به معنای نابودی اساس و پایه پیشرفت و ترقی و جوامع باز است. تاریخ نه آغازی دارد و نه پایان یا قانونمندی درونی که مستقل از انسان باشد، انسان در غرب موفق به ساختن مدرنترین جوامع شده است و انسان طالبانی یا داعشی یا ولایت فقیهی و… حکومت دینی میسازند که حتا خود مومنان مسلمان تاب تحمل آن را ندارند و پا به فرار میگذارند، از جمله خود عطاالله مهاجرانی! یعنی بر فراز انسان نه جبریت تاریخی یا فلسفه تاریخ وجود دارد و نه جبریت آسمانی- الاهی. همه چیز آفرینش بشر و ذهنیت او است.
ما میتوانیم جامعهای بسازیم که در آن آزادی اندیشه و بیان وجود داشته باشد یا نداشته باشد. انسانی که خود سازنده جامعه و معیارهای آن نباشد، بدل به انسانی بی اراده و در عمل ابزار دست دیگران میشود. تاریخ انسان، تاریخ تکامل قانونمندیهای طبیعت است و نه جبر تاریخ یا نیروهای فراانسانی. در اروپا چراغ روشنگری (زودتر از خاورمیانه) راهنمای بشر شد. آزادی، یعنی حق تعیین سرنوشت (خودمختاری) انسان و شکوفایی او، و این امر بدون آزادی بیان اندیشه محقق نخواهد شد. اندیشیدن نیازمند آرامش، زمان و شک و تردید است، تردید و تشکیک نسبت به تمام اموری که صد درصد درست یا مقدس به نظر میآیند. و باز هم شک و تردید و تلاش دوباره. اگر قرار بود به مقدسات دست زده نشود و نسبت به آنها شک و تردید به وجود نیاید، امروز نه از زیستشناسی خبری بود و نه فرستادن سفینه به سایر کرات. نه از علم خبری بود و نه دانش و در بر روی همان پاشنه دوران تاریک میانی (قرون وسطا) میچرخید.
امروز، در دنیای مدرن، چه کسی میتواند باور کند که «کفار» را باید کشت، و چرا؟
چه کسی زن را به عنوان موجودی بی حقوق یا نیم حقوق خواهد پذیرفت؟
چه کسی خواهد پذیرفت که تگرگ از کوههایی میآید که در آسمان هستند (نور، آیه ۴۳)؟
آیا در آسمان کوه وجود دارد؟
آیا انسان «از آب جهندهای درست شده است که از بین پشت و استخوانهای سینه بیرون میآید»؟
آیا زمین مسطح است؟ (غاشیه، آیه۲۰)
روزه در ماه رمضان، بنا بر کتاب مقدس، از پیش از طلوع تا پس از غروب آفتاب است (سوره ۲، آیه ۱۸۷) مسلمانان در قطب شمال و جنوب که عملا طلوع و غروبی در کار نیست، چه کنند؟
آیا آسمان دارای هفت طبقه است؟
تمام ادیان بهاندازه کافی سخنان «مقدس» نادرست گفته و برای آنها جنگهای بیشماری به راه انداخته که در پی آن میلیونها میلیون انسان به قتل رسیدهاند. جنگها، از جمله، به دلیل «توهین به مقدسات» بوده است، مقدساتی که در پشت پرده تزویر آنها قدرتپرستی و ثروتاندوزی پردهداران تقدس پنهان بودهاند.
عطاالله مهاجرانی در دفاع از فتوای خمینی و لزوم قتل سلمان رشدی نشان میدهد که درکی بسیار نازل و سطحی از جامعه مدرن و حقوق بشر دارد و این حقوق را با سیاستهای این یا آن کشور «غربی» یکسان گرفته است. تمام حکومتهای ایدئولوژیک یا دینی یا تامگرا، استبدادی یا دیکتاتوری، همگی از مخالفان آشتی ناپذیرحقوق بشر و به ویژه اعلامیه جهانی حقوق بشرند، زیرا رعایت این حقوق به محددیت قدرت یا رفتن آنها منتهی خواهد شد. برای دینسالاران آزادی انسان و حقوق او همواره محدود به چهارچوبی از پیش تعیین شده است و بیرون از دین راه آمرزش و نجاتی وجود ندارد و مجازات کسانی که از این محدوده خارج شوند، در هر دو جهان، سخت خواهد بود. از نگر حقوق بشر انسان موجودی خردگرا و بهرهمند از شرف و حیثیتی خدشهناپذیر است و آزادی بیان اندیشههای او هیچ مرزی ندارد. اگر در این رابطه تعرضی به حقوق یا حیثیت کسی انجام گیرد، راه شکایت قانونی باز است.
• سومین اشکال اساسی اینگونه خودسریها (فتوای قتل) این است: در ابتدای سده شانزده نظریه «اصل استقلال حکومت» به عنوان نهادی لازم و ضروری برای اداره امور عمومی جامعه و نه نهادی بر فراز انسان شکل گرفت (ماکیاولی). از شکلگیری حکومت به عنوان نهادی مستقل از دین و برای خود و انحصار اعمال قهر در دست حکومت که عملا پایههای تمام نظامهای مطلقه شدند تا دمکراسیهای مدرن امروز راهی بس طولانی، سخت و خونین پیموده شد، راهی با جنگهایی که میلیونها کشته گرفت، زیرا تامین منافع حکومتگران و حکومتشوندگان دو هدف متفاوتند. تا اینجا ملت هنوز نه خودمختار بود و نه صاحب حقانیت («مشروعیت») حکومت. سخنان و اندیشههای عطاالله مهاجرانی بازگشت به آن دوران است.
کانت میخواست «انسانی را که خود مسبب قیمومیتاش» بود، از بند قیمومیت حکومت یا دین رها و متکی بر خود، بر خرد خودبنیادش کند. در همین رابطه است که جان لاک و ژان ژاک روسو «قردادهای اجتماعی» را طرح میکنند، قراردادی که باید میان شهروندان جامعه آزادانه (داوطلبانه) بسته شود و مقدم بر قرارداد حکومت یا هیئت حاکمه قرار گیرد تا حقوق طبیعی و نیز حقوق شهروندی انسان همواره خدشهناپذیر بماند. از درون اندیشههای لاک و روسو، و با شکلگیری انسان حاکم بر سرنوشت خویش، اندیشه «حق حاکمیت ملت» بر سرنوشت خویش شکل گرفت که با اضافه شدن تقسیم و کنترل قوای حکومت بر آن، بدل به اساس حکومت و تمدنهای مدرن شد.
در حکومت دینی عطاالله مهاجرانی، حق حاکمیت با الله است و نه با ملت. یعنی در جمهوری اسلامی ساختار حکومت به دورانی بر میگردد که اصولا فردیت و ملت مقولههایی بیگانه بودند. در حکومت دینی فردیت یا انسان قائم به ذات که اساس تمدنهای مدرن را میسازد اصولا بیمعناست و فرد در امت یکدست و یک شکل واحد حل میشود. حکومت بر فراز انسان است و نه نهادی لازم و ضروری و برآمده از اراده او با هدف اداره امور عمومی جامعه. برای جنبش روشنگری، و برای اولین بار در تاریخ تکامل معرفت انسان، خرد تنها معیار سنجش حقوق میشود و از این راه در برابر حقوق سیاسی یا دینی که از بالا برایش تعیین تکلیف میکردند، میایستد. تسکین انسان به زندگی پس از مرگ دیگر قانعکننده نبود و نیست.
جنبش روشنگری با پایه قراردادن سه اصل: زندگی، آزادی و حق مالکیت، اساسی را پایهگذاری کرد که بعد حقوق بشر بر روی آنها بنا شد. اصل آزادیهای فردی و حق انتخاب، یا آزادی عقیده یا مرام و مسلک پیش شرط شکلگیری انسان حاکم برسرنوشت خویش، و در محدوده ملی، ملت حاکم بر سرنوشت خویش میشود و انسان میتواند از این راه خود را از قیمومت دین و حکومت رها کند. دمکراسیهای پارلمانی متکی به حقوق بشر پیامدهای انسان خودمختار و ناشی بودن قوای حکومت از اراده آزاد ملت است. در این شکل از ساختار سیاسی اداره جامعه، حکومت در ارزشها بیطرف است، امر به معروف و نهی از منکر نمیکند یا (مثلا) در علوم دخالت نمیکند، انحصار اعمال قهر در دست آن است و کسی مجاز به صدور «فتوا» نیست. اگر دمکراسی به حقوق بشر متکی و با آن محدود نشود، میتواند حتا از راه پارلمان منتهی به فاجعه شود، که شد، مانند نازیسم در آلمان. حقوق بشر ضامن پیشگیری از چنین فاجعهای است. اندیشهها و سخنان عطاالله مهاجرانی فاشیستی- بنیادگرا از نوع اسلامی- شیعه است . ربطی به یک نظم دمکراتیک و جامعه باز ندارد.
در «غرب» چند صد میلیون تن مسلمان زندگی میکنند، بدون مشکل، و از نگر حقوق، با حقوقی یکسان در برابر قانون با نامسلمانان، زیرا در آنجا دین افراد امری شخصی است، نه دین در امور حکومت دخالت میکند و نه حکومت در امور دین و دینداران یا بیدینان. تجربه و واقعیت نشان میدهد که در جوامع باز و دمکراتیک، دین و دینداران بالاترین امنیت و آزادی را دارند، بر خلاف حکومتهای دینی- اسلامی که حتا مسلمانان نیز در امنیت نیستند.
«غرب» چیزی نیست مگر جامعهای که انسان در آن زودتر از ما از ایمان به خرد و علم گذر کرد، مقدسات را به نقد کشید و راه پیشرفت وترقی را گشود. انسان «خدا»ی خود شد و از حاکمیت بر فراز خویش، از «ماوراء طبیعت» برید. اگر کسی مانند رشدی جهان یا اسلام را آنگونه دیده است، حق او است، همچنانکه مهاجرانی نیز حق دارد به گونهای دیگر ببیند. اما مشکل عطاالله مهاجرانی تنها دین او نیست، او حکومت دینی و انقلاب اسلامی میخواهد، میخواهد از راه قیام و انقلاب مسلمانان در جهان حکومت دینی بسازد تا جهان را یکدست «اسلامی» به سبک خود کند و احکام و موازین آن را بیتنازل به اجرا بگذارد، همین حکومت دینی واقعا موجود جمهوری اسلامی را با اندکی «اصلاحات» میخواهد. او با آزادی، با دمکراسی، با انسان خودمختار، با حقوق بشر، با دنیای مدرن و با جوامع باز مشکل دارد و این ضدیت خود با دمکراسی و آزادی یا خودمختاری انسان را در پوشش طلایی مبارزه با استعمار و دیکتاتوری میپوشاند. او نمیداند با انتقال حق قانونگذاری از ملت به الله، پایه نظمی بنا میشود که از زمین تا آسمان کژ خواهد رفت. نه تنها به دلیل اسلام به عنوان «ایدئولوژی» الاهی، بلکه به دلیل ایدئولوژیک شدن حکومت. حکومت اگر در ارزشها بیطرف نماند، بر سر جامعه همان خواهد رفت که بر سر حکومتهای مسیحی رفت، یا در سده بیست بر سر جوامع کمونیستی آمد. بر قدرت حکومت(گران) همواره افزوده شد و آزادی از میان رفت.
در دمکراسیهای مدرن، قدرت حکومت تقسیم و کنترل میشود و حکومت نهاد وزارت ارشاد اسلامی یا غیراسلامی ندارد تا مردم را به راه «راست» حکومت هدایت کند، حقوق یکسان در برابر قانون برای همه، هر کس با ارزشهای انتخابی خودش. سیاست در جوامع مدرن و باز، در پی دستیازی به رهایی نهایی و ایدهآل و برای همیشه بشریت نیست، نمیتواند باشد، خود را اصلاح میکند و به همه شانس نقد و انتقاد میدهد، هم به سخنان رشدی گوش میدهد، و هم به سخنان «مهاجرانی» تا در نهایت گامی به حقیقت نزدیکتر شویم. در جوامع باز هیچکس مجاز نیست برای اثبات حقانیت خود فراخوان به قتل دیگری دهد، حتا اگر پیروان میلیونی داشته باشد. هنر سیاست در این جوامع دست یازیدن به شرّ کمتر است و نه رسیدن به خیر مطلق. حکومتی که به اپوزیسیون سیاسی اعتقاد نداشته باشد و آن را ممنوع، تعطیل یا سرکوب کند (مانند حکومت دینی)، آزادی را سرکوب کرده است، آزادی که منشاء و سرچشمه آن انسان است و نه پندارهای الله.
عطاالله مهاجرانی به خواست اکثریت مسلمان استناد میکند و میگوید چون آنها چنین خواستهاند، پس باید چنان شود. او از اسلام و امام اسطوره و افسانههای مقدس میسازد، امری بسیار خطرناک که فاشیسم، نازیسم، استالینیسم، خمینیسم و… را در پی داشته است. در دمکراسی، اقلیت «رشدی»ها باید صاحب چنان حقوقی باشند که پیروان امام و اسلام و مهاجرانی نتوانند آنان را از میان ببرند. تفاوت یک نظم باز و مدرن تنها در همین نکته کوچک، اما با نتایج عظیم نهفته است. مهاجرانی خود را در مقامی نشانده است که در باره اعلمیت یا غیراعلمیت افراد تصمیم میگیرد، میگوید چه کسانی را باید کشت و چرا! او این حق را از کجا به دست آورده است؟! او همچون «امام» خمینی است که تعیین میکند کدام انسان خوب و چه کسانی عین «نجاست»اند، ولی با کدام حق؟! باید همواره در نظر داشت که بنیادگرایان، پیروان ایدئولوژیهای سیاسی مطلقگرا، از نازیسم تا فاشیسم، از استالینیسم تا خمینیسم (اسلام سیاسی) یا پل پوتیسم و… چه به روز ملل آوردهاند، با وعده بهشت آمدند و جهنم ساختند.
آزادی برای انسان فرصت و امکانی است که بتواند در برابر قضا و قدر و زورگویی بایستد؛ آزادی اندیشه و بیان بخشی از حقوق و حق آزادی انسان است که از جمله حتا شامل داشتن افکار و اندیشههای (فرض) نادرست نیز میشود. باید از ارزشهایی حرکت کرد که اعتبار جهانشمول داشته باشند، فرامحلی- فرامنطقهای باشند، حقوق و ارزشهایی برای همه باشند و نه تنها برای گروهی ویژه یا جغرافیایی معین، مانند حقوق بشر جهانشمول باشند. چرا در حکومت دینی که در آن قوانین الاهی اجرا میشوند، خدا از منتقدان اینهمه واهمه و ترس دارد و رسانهها و مطبوعات آزاد نیستند؟ چرا پیروان خدا از اندیشهی دگر، از دگراندیشان اینهمه هراس دارند؟ دینی که از انتشار یک رمان به لرزه درآید، پایههای اعتقادی- ایمانیاش بر شن بنا شده. نباید بجای برخورد با اندیشه، اندیشمند را نابود کرد. سدهها چنین شده و شاید این عقبماندگی کل جهان اسلام نتیجه منطقی چنین رفتارهایی باشد.
*منابع:
۱- قرآن مجید، ترجمه ابوالقاسم پاینده، چاپ سوم، نوروز ۱۳۵۴، انتشارات جاویدان، سوره توبه، آیه ۲۳
۲- همانجا، سوره آل عمران، آیه ۱۰
۳- همانجا، سوره غنیمتها، آیههای ۷ و ۸
۴- همانجا، سوره آل عمران، آیه ۸۵
۵- همانجا، سوره زنان، آیه ۱۴۴
۶- همانجا، سوره مائده، آیههای ۳۳ و ۳۴
۷- همانجا، سوره غنیمتها، آیه ۳۹
۸- همانجا، سوره حجرات، آیه ۱۵
۹- همانجا، سوره صف، آیه ۴
۱۰- همانجا، سوره محمد، آیه ۴
۱۱- همانجا، سوره توبه، آیه ۵
۱۲- همانجا، سوره توبه، آیه ۷۳
۱۳- همانجا، سوره توبه، آیه ۶۸
۱۴- همانجا، سوره زنان، آیههای ۱۴۵ و ۱۴۶
۱۵- همانجا، سوره زنان، آیههای ۸۸ و۸۹
۱۶- همانجا، برگهای ۳۱ و ۱۰۷ و ۱۲۴