شهرام امیرپور سرچشمه – میرزا آقاخان کرمانی روشنفکر، شاعر و نویسنده ایرانی در خانوادهای ثروتمند و دارای ملک بسیار از اهالی قصبه «مشیز» از توابع «بردسیر» کرمان در سال ۱۲۷۰ هجری قمری به دنیا آمد.

میرزا آقاخان بیتردید نماینده تمامعیار فرهنگ ایرانی است. ادبیات فارسی و عربی، تاریخ اسلامی و ملل و نحل، فقه و اصول و احادیث، ریاضیات و منطق، حکمت و عرفان، و طب قدیم را در دوران قاجار و به شیوه آن زمان آموخت و به سرعت در کسب علم پیشرفت نمود و اندکی زبان فرانسه و مختصری انگلیسی در ایران فراگرفت. قلبی پاک و ساده داشت و افکاری درست و پرشور، هوشی سرشار و حافظهای بسیار نیرومند، و ذهنی تحلیلگر، کاوشگر و زودپذیر که میخواست به چند و چون همه چیز پی ببرد. مانند بسیار کرمانیان پاکدل و دوستداشتنی بود و سری پرشور داشت و روحی آتشین؛ زود به هیجان میآمد و بیقرار میشد و ساده هرآنچه در دل داشت بر زبان میآورد. به انصاف میتوان گفت که روح آزادگی مردان بزرگ شاهنامه در رگهایش در جریان بود و همانند بسیار مردان آرزوی شاهنامه چون رستم و بیژن تن به بیعدالتی نمیداد و در برابر زورمندان لحظهای سکوت نمیکرد.
روزنامهنگار و شهید راه میهن «میرزا جهانگیرخوان صوراسرافیل»، شدیداً تحت تأثیر اندیشههای او بود و «ادوارد براون» انگلیسی و «کلمان هوار» فرانسوی در استانبول در محضر میرزا آقاخان، «معلومات شرقی» آموختند و از آثار او مستقیماً استفاده بردند. میرزا آقاخان اولین اندیشمند بزرگ ایران معاصر است که عظمت و بزرگی و غرور ایران باستان نزدش جایگاه والایی داشت و معلومات سیاه و فلجکننده و پر از موهومات اسلامی را در برابر اندیشههای ایرانیان باستان میدید.
شخصیت فکری او از شیفتگی به تاریخ ایران باستان، علاقه به حکمت و عرفان، همبستگی به آئین زردشت، عصیان علیه تعصب و واکنش وی در برابر اجتماع شکل گرفت. او در ولایتی تولد یافته و بزرگ شده بود که سهمناکترین صحنههای ظلم و خونریزی حکومت را به خود دیده و خاطرات کشتار آقا محمد خان بنیانگذار دودمان قاجار در آنجا فراموش نشدنی بود. خودش هم طعم تلخ بیدادگری ستمگران را در داخل ایران چشیده بود. این دلایل، خشم و طغیانش را علیه استبداد دولت کاملاً طبیعی مینمایاند. تاب بیداد نیاورد، از مال و زندگی دست شست و در سی سالگی رخت از وطن بربست و از ایران به اسلامبول گریخت، ولی تار و پود وجودش بافته شور ملّی بود و در دیار غربت پیوسته چشم به وطن داشت؛ همان وطنی که سرانجام او را به خاک و خون کشید.
میرزا آقاخان در آغاز اقامت در استانبول سخت تنگدست و بیپول بود و هنگامی که بیمار شد در مریضخانه بینوایان بستری شد. در استانبول جرگهای از ایرانیان به وجود آمده بود که در میانشان مردمی تاجر و معلم و نویسنده و شاعر یافت میشدند، از جمله میرزا حبیب اصفهانی (مترجم کتاب حاجی بابای اصفهانی) و آقا محمد طاهر تبریزی (مؤسس روزنامه اختر). در آن زمان روزنامهای فارسی به نام «اختر» که روشنگر و تجددخواه بود در خارج از ایران انتشار مییافت. میرزا آقاخان مقالههای تند متعددی در انتقاد ادبی و سیاسی در آن نوشت. عاقبت ورود «اختر» به ایران ممنوع شد. میگویند هر هنگام که ناصرالدین شاه نام میرزا آقاخان را میشنید و قسمتی از مقالههای آتشین او را برایش میخواندند، از خشم، پای بر زمین میکوبید و لبهای خود را میگزید (جلد اول کتاب حیات یحیی). میرزا آقاخان از آن پس از راه تدریس در دبستان ایرانیان استانبول زندگی گذراند. او در زمره هوشمندانی نبود که غرق اندیشههای خویش باشد و در فانوس خیال خود بسر برد، بلکه کسی بود که مسئولیت اجتماعی خویش را میشناخت و فکر و ذکرش چیزی جز کوشش و مبارزه برای ایران آزاد و مدرن و قدرتمند نبود. چندی بعد همکاری خود را با «میرزا ملکم خان» در انتشار روزنامه «قانون» و دوستی با «سید جمال الدین اسد آبادی» شروع کرد. در تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران، نامههای خصوصی «میرزا آقاخان» به «ملکم خان»، به روشنی تلاشهای سیاسی او را نشان میدهد. در این روزنامه است که میرزا آقاخان حملات شدید خود را به دربار ناصری و حکومت فاسد قاجار آغاز میکند. او میگوید: «در پیشرفت خدمت انسانیت که یگانه مقصود مقدس خود میدانم… آخر نتیجه همه خیالات و طرحهای فدوی این شد که به جهت قلع و قم این جانوران تعدی و این لاشخوران منفور و پاک شدن ایران از عفونت و کثافت وجود نالایق ایشان بعد از روزنامه قانون هیچ چیز بهتر از این دو کتاب ندیدم («تکالیف ملت» و «تاریخ احوال قاجار و بیان سبب ترقی و تنزیل احوال دولت و ملت ایران»). بعدها با دستور امپراتور عثمانی «سلطان حمید» مبنی بر تبعید میرزا آقاخان به طرابوزان، رشته همکاری ملکم و او پاره میشود.
سفیر ایران مدام تحویل میرزا آقاخان را از «سلطان حمید» طلب میکرد ولی سلطان پا پس میکشید. عاقبت روزی فرا رسید که ناصر الدین شاه توسط «میرزا رضا کرمانی» ترور شد. ترس از مرگ و آشکارتر شدن رابطه قاتل شاه با سید جمال، «سلطان حمید» را که ذهنی پر سوء ظن داشت و در حقیقت بیماری روانی بود، بر این کار انداخت تا میرزا آقاخان را تحویل سفارت ایران دهد و «سید جمال الدین» را که از بدگوییهای علنیاش آگاه بود، خودش از بین ببرد. عاقبت فاجعه رخ داد. میرزا آقاخان فرجام کار را حدس میزد. از طرابوزان به میرزا یحیی دولت آبادی نوشت: «بدیهی است که ما را به عروسی به ایران نمیآورند. اگر میتوانید چارهای بیندیشید.» اما تلاش زیادی صورت نگرفت. او را پس از تحویل در سر حدی ایران، یکسره به زندان تبریز بردند و در غل و زنجیر افکندند. دستور کشتن صادر شده بود.
به شرحی که نوشتهاند او را شبانگاه در باغ اعتضادیه، زیر درخت نسترن سر بریدند. بعدها همه کسانی که در قتل او دست داشتند از کرده خود پشیمان شدند، ولی چه سود! در این نهر خروشان آزادی ایران، خون عزیزترین مردان آزاده جاری است. سرنوشت غمانگیز «میرزا آقا خان کرمانی» سرنوشت امروزی بسیاری از مردم سرزمین ایران است که در زندانها و خیابانها برای اعتراض به ضحاک زمان، به خاک و خون کشیده میشوند؛ مردمانی که اسیر چنگ اهریمن ظلم و فساد و تباهی هستند و تلاش دارند تا خود را آزاد کنند و ایران عزیز را به آبادی و آزادی در خور خود بازگردانند.
*شهرام امیرپور سرچشمه نویسنده و داستاننویس است که مدتی در روزنامههایی مانند «اعتماد» و «شرق» فصلنامه «نقد و بررسی کتاب تهران» به نوشتن نقد و بررسیهای فرهنگی و ادبی اشتغال داشته است.
♦← انتشار مطالب دریافتی در «دیدگاه» و «تریبون آزاد» به معنی همکاری با کیهان لندن نیست.