روشنفکر دینی، پارادوکس مضحک! در پاسخ به عبدالکریم سروش وهمفکران او

یکشنبه ۷ اسفند ۱۴۰۱ برابر با ۲۶ فوریه ۲۰۲۳


محمد اسحاقی – روشنفکر یعنی کسی که دارای ذهن و اندیشه‌های روشن است و هیچگونه سیاهی و تاریکی اعم از تعصب، تقشر، تقید، محدودیت، دین، مذهب و… در تفکر او جای ندارد چه رسد به دروغ، تزویر، سالوس، ریا، پافشاری بر درستی عقاید خود و بدتر از همه حقنه کردن آن به دیگران!

روشنفکر یعنی روشنفکر و هرگونه پسوندی بر آن افزودن یعنی محدود کردن و محصور کردن روشنفکری؛ مانند روشنفکر دینی که به گمان بنده اصلاً یک پارادوکس مضحک است! چگونه می‌شود یک فرد هم مقید و هم متعصب در دین باشد، هم روشنفکر؟! اصلا روشنفکر دینی یعنی چه؟ دقیقا مانند این است که بگویم زبان‌شناس دینی یا ادیب دینی و غیره.

کافیست به نمونه‌های بارز این گروه در قرن اخیر که به این ترکیب توصیفی (روشنفکر دینی) خوانده می‌شوند بنگریم تا دریابیم هیچ متعصب دینداری نمی‌تواند روشنفکر باشد؛ منظورم دو تن از سرکردگان و زمامداران این قشر است که اتفاقاً شاخص و پیشوند دکتر را نیز با خود حمل می‌کنند: دکتر علی شریعتی و دکتر فرج‌الله دباغ (عبدالکریم سروش) که بسیار موجز و خلاصه بگویم نتیجه‌ی اندیشه‌های این دو روشنفکر دینی به دو انقلاب منجر شد: اولی به انقلاب اسلامی و دومی‌ به انقلاب فرهنگی که پیامد ان قلع و قمع تعداد زیادی از استادان دانشگاه و دانشجویان و معلمان فرهیخته‌ و دانش‌آموزان جامعه ایران بود.

آسیب خیانت‌های امثال این افراد را می‌توان به حمله اعراب به ایران همانند کرد که ضربات جبران‌ناپذیری بر پیکر این جامعه وارد کردند و تا وقتی ما ایشان را به عنوان روشنفکر قلمداد کنیم، از ضربات خسارات آنها در امان نخواهیم بود هرچند ایشان در زمینه ادبیات نیز آثاری همچون «کویر» یا «قمار عاشقانه» داشته باشند.

علی شریعتی که مُرد و رفت، اما در پاسخ به فرج‌الله دباغ یا عبدالکریم سروش که چندی پیش اهانت‌هایی به دانشمند ارجمند و پژوهشگر گرامی‌  علی دشتی کرد و کتاب ارزشمند «بیست و سه سال» وی را مذموم و پر از یاوه خواند و اکنون نیز به قشر هنرمند جامعه‌‌ی ایران که از مشاهیر جهان نیز هستند اهانت‌هایی روا داشته، با زبان ادبی که اتفاقا او نیز با آن ناآشنا نیست سخن می‌گویم:

هزارسال پیش فردوسی بزرگ در سوگنامه‌ی خود در جنگ اعراب با ایران، پیش‌بینی‌های بسیار عمیق و روشنگرانه‌ای دارد که به دلیل وسعت اندیشه‌ی این مرد بزرگ، گویی آینده‌ی ایران را نیز می‌دیده است؛ آنجا که با این مصرع شروع می‌کند: چو با تخت، منبر برابر شود… و در ادامه می‌موید و می‌گوید:

شود بنده‌ی بی‌هنر، شهریار
بزرگی و دانش نیاید به کار
بریزند خون از پی خواسته
شود روزگار بد آراسته
زیان کسان از پی سود خویش
بجویند و دین اندر آرند پیش…

و چنانچه دیدیم همان شد که فردوسی پیش‌بینی کرده بود.

چند صدسال بعد، از زبان تهمتن مبارز با ریاکاری و فریب و پیکارگربا دکانداران دین، حافظ شیرازی، نیز پیش‌بینی و راهکار قابل توجهی مشاهده می‌کنیم که امروز به واقعیت پیوسته است:

آتش زهد و ریا خرمن دین خواهد سوخت
حافظ این خرقه‌ی پشمینه بینداز و برو

پیش‌بینی وی چنان است که دکانداران دین و ریاکاران مزوّر، آتشی به پا کرده‌اند که منتج به سوزاندن دین خواهد شد که اکنون  دین‌گریزی مردم مصداق گفته‌ی خواجه شیراز شده و نهایتا حافظ  راهکاری نیز ارائه می‌دهد که بسیار قابل تامل و تدقیق است:

وی ضمن متهم کردن و گوشزد به خویشتن، که همچون کنایه و ایهام، راهی برای بیان  حقایق ناگفته‌ی اجتماع در جامعه‌ی گرفتار دگماتیسم و تکفیر و ترور است- درواقع این گروه فریبکار را مخاطب قرار داده می‌گوید: برای اینکه در این آتش نسوزید، این خرقه‌ی پشمینه را بیندازید و فرار کنید؛ این خرقه‌ی پشمینه چنانچه از صفت آن بر می‌آید، خشونت و سرکوب و ظلم و ستم پوشندگان این لباس است که اکنون بنده نیز به عنوان یک ایرانی که سال‌هاست به تحصیل و تدریس تاریخ و ادبیات مشغولم و پیش‌بینی این بزرگان را تحقق یافته می‌بینم، به گروه سرکوبگران آزادی توصیه می‌کنم که تا دیر نشده به وصیت این بزرگمرد، گوش فرا داده، این لباس را بیندازید و فرار کنید تا این آتش، شما را نسوزاند.

البته روی سخنم، صرفا آخوندها و نیروهای امنیتی نیست؛ بلکه تحصیلکرده‌ها و دانش‌آموختگانی همچون «دکتر عبدالکریم سروش» نیز هست که هرچند به قول ابوالفضل بیهقی «فضل، جای دیگر نشیند» (و کسانی که با تاریخ و ادبیات پارسی، آشنایی دارند، به نیکی می‌دانند که بیهقی این جمله را در وصف بوسهل زوزنی گفت که باعث بر دار کردن و اعدام حسنک وزیر شد) اما از آنجا که «دکتر سروش» اخیرا جدای هتاکی به فرهیخته و محقق بزرگی همچون علی دشتی بزرگ، با وانمود کردن حس دلسوزی برای ایرانیان- که شاید هم به واقع چنین باشد- نامه‌ای به قول خودشان به «علما» و «روحانیون» نوشته و درخواست کمک و استمداد از آنها کرده است که چنین کنید و چنان…!

اما در پاسخ به ایشان و البته همفکرانشان عرض کنم:

اولا، مگر بقیه‌ی مردم، جسمانی‌اند که این گروه بیکار بیعار انگل جامعه را «روحانی» می‌خوانید یا بقیه جاهل‌اند که این قماش بی‌سواد و بی‌دانش و بینش را «علما» می‌دانید؟!

ثانیا، ملت  شریف، فهیم و هوشمند ایران، قلع و قمع استادان فرهیخته و فرهنگیان ارجمندی که جنابعالی و امثال شما بانی‌اش بودید فراموش نکرده و نخواهند کرد؛ آنچه با اندیشه‌های نابودگر علی شریعتی آغازید و به یُمن برکت انقلاب فرهنگی حضرت عالی به اخراج و تبعید و آوارگی  اساتید بزرگ منتج شد.

ثالثا، سال‌هاست که در کتب و نوشته‌ها و روایات تاریخی،  چماق فتواهای امثال میرزای شیرازی را در قیام تنباکو بر مغز تحصیلکردگان و مردم بیچاره‌ی ما می‌کوبند و البته فتواهای ننگین امثال مجاهد در جنگ ایران و روس که منتج به عهدنامه‌های ننگین گلستان و ترکمانچای و جدا شدن آن همه سرزمین پهناور از ایران و از دست رفتن استقلال کشور شد یا فتواهای ننگین امثال شیخ فضل‌الله نوری که هنوز داغ ننگش بر جبین قانون کشور ما هست و صدها فتوای مخرب و مخدر دیگر را همچون دیگر اعمال ننگین خودشان، سانسور می‌کنند و… آنوقت شما انتظار جانبداری و دلسوزی و ترحم و اصلاحات از این قماش دارید؟! حاشا و کلا!

رابعاً، چرا بجای نقد اندیشه‌ها و آرای افراد، نوع پوشش و بدن آنها را نقد می‌کنید؟‍! شما که در نقد آثار و افکار، ید طولایی دارید! مگر اینکه توان نقد اندیشه‌های بلند آزادیخواهانه را نداشته باشید! که ندارید.

و در آخر با زبان سعدی، کلام خود را خاتمه می‌دهم:

امیدوار بُود آدمی‌ به خیر کسان
مرا به خیر تو امّید نیست، شرّ مرسان!


♦← انتشار مطالب دریافتی در «دیدگاه» و «تریبون آزاد» به معنی همکاری با کیهان لندن نیست.

 

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۱۵ / معدل امتیاز: ۴٫۱

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=313716