مسمومیت دانش‌آموزان با گاز سمّی یادآور جنایات کهریزک

دوشنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۱ برابر با ۰۶ مارس ۲۰۲۳


مسعود علیزاده – مسمومیت دانش‌آموزان دختر با گاز سمی مرا ناخودآگاه به یاد سیزده سال پیش و بازداشتگاهی به نام کهریزک انداخت. من بارها در مورد اتفاقات تلخ و ترسناک بازداشتگاه کهریزک نوشته‌ام و اینبار می‌خواهم در مورد روزهایی بنویسم  که حکومت قصد داشت با دود گازوئیل و سم حشره‌کش معترضین خود را بکشد.

بازداشتگاه کهریزک از دو قرنطینه ۶۰ متری تشکیل شده بود به نام قرنطینه ۱ و ۲  و یک سوله مرگ هم داشت که در آنجا چندین قفس درست کرده بودند و تعدادی از  بازداشتی‌ها را داخل قفس‌ها انداخته بودند که آنها حتی جا برای نشستن و خوابیدن هم نداشتند.

به دستور افسر نگهبان محمدیان، ما بازداشتی‌های روز ۱۸ تیر ۸۸ را وارد قرنطینه ۱ کردند؛ قرنطینه‌ای که کف آن موکت هم نداشت بلکه موزاییک بود و نه پنجره‌ای داشت و نه هواکشی که بشود به راحتی نفس کشید؛ برق بازداشتگاه کهریزک با موتور برق گازوئیلی تامین می‌شد؛ مامورین بازداشتگاه کهریزک هر شب از عمد دود موتورخانه برق را از دریچه‌ای کوچک به داخل قرنطینه‌ای که ما در آنجا بودیم می‌فرستادند. در آن لحظه نفس کشیدن برای ما سخت‌تر از قبل شده بود، چشم‌هایمان از شدت دود گازوئیل می‌سوخت و  عفونت کرده بود و حتی به سختی می‌توانستیم اطراف‌مان را  ببینیم؛ نفس کشیدن در آن قرنطینه ۶۰ متری با حدود ۱۶۰ الی ۱۷۰ نفر جمعیت برای ما بسیار سخت بود حالا چه برسد که دود سوخت گازوئیل هم به داخل قرنطینه بفرستند؛ نه دریچه هوایی بود و نه پنجره‌ای و ما هربار آرزوی مرگ می‌کردیم تا از این وضعیت نجات پیدا کنیم.

روز دوم: آخر دنیا، بازداشتگاهی به نام کهریزک!

افسر نگهبان دستور داد که داخل قرنطینه ما را سمپاشی کنند تا حشره‌هایی از جمله کک، شپش، ساس و… در داخل قرنطینه از بین بروند؛ حدود نیم ساعت ما را داخل حیاط روی آسفالت داغ و سوزان بالای ۵۰ درجه تیرماه  نگه داشتند و با دستگاه آنجا را سمپاشی کردند (البته ما دقیقا نمی‌دانیم سمپاشی داخل قرنطینه از چه نوع سمی بود)؛ افسر نگهبان بعد از تمام شدن سمپاشی ما را بلافاصله به داخل قرنطینه فرستاد؛ داخل قرنطینه که شدیم آنجا بوی خیلی بدی می‌داد؛ حدود ۱۰ دقیقه‌ای گذشت که بچه ها یکی یکی داشتند بیهوش می‌شدند و برخی کف بالا می‌آوردند و حالت چشم‌هایشان عوض شده بود؛ صحنه‌ی بسیار تلخ و غم‌انگیزی بود. نفس کشیدن برای من هم کم‌کم داشت سخت و سخت‌تر می‌شد و سرگیجه شدیدی گرفته بودم؛ بچه‌ها درِ قرنطینه را محکم می‌زدند و با گریه التماس می‌کردند تو رو خدا در را باز کنید بچه‌ها دارند یکی یکی می‌میرند! ولی هیچکس به فریاد‌های ما توجه نمی‌کرد و در قرنطینه همچنان بسته بود.

دقیقه‌ها می‌گذشت و بازداشتی‌ها یکی یکی بیهوش می‌شدند؛ تنها راه نجات ما از این جهنم باز شدن در قرنطینه بود؛ دوباره بچه‌ها به همراه مجرمان سابقه‌دار در قرنطینه را محکم زدند و داد و بیداد کردند که این بچه‌ها دارند می‌میرند؛ اگر در را باز نکنید در چند ساعت آینده تعداد زیادی می‌میرند! کم‌کم داشتیم ناامید می‌شدیم؛  پیش خودم می‌گفتم امروز همگی ما بر اثر خفگی و مسمومیت در همینجا می‌میریم.

حدود نیم ساعتی گذشت که افسر نگهبان در را باز کرد؛ بچه‌هایی را که بیهوش شده بودند بغل کردیم و به سمت حیاط رفتیم و آنها را روی آسفالت داغ گذاشتیم و بعضی از بچه‌ها به آنها تنفس مصنوعی دادند تا بتوانند دوباره نفس بکشند. حال همگی کم‌کم خوب شد و آنهایی که بیهوش شده بودند به هوش آمدند. حدود یک ساعتی روی آسفالت داغ دراز کشیدیم تا سم‌های داخل قرنطینه کمی خارج شود؛ بعد از گذشت یک ساعت ما را دوباره با ضرب و جرح فرستادند به داخل قرنطینه. یک شب لعنتی دیگر  از راه رسید و دوباره برای شکنجه ما دود گازوئیل را به داخل قرنطینه فرستادند.

این روایت قسمتی از روزهای سرد و تاریک ما در جهنم کهریزک بود؛ روزهایی که هر کدام چندین سال برای ما گذشت و انگار زمان در آن مکان (آخر دنیا) ایستاده بود. از در و دیوار کهریزک صدای شکستن استخوان‌ها به گوش می‌رسید و صدای ضجه‌های انسان‌هایی که بی‌گناه شکنجه شده و کشته می‌شدند.

این روزها شاهد این هستیم که سر تا سر ایران دانش‌آموزان دختر  مورد حمله‌های شیمیایی با گازهای سمّی قرار می‌گیرند. متاسفانه سیزده سال پیش چنین تجربه‌ای را در بازداشتگاهی به نام کهریزک کردم و لازم دانستم تجربه‌ام را در این مورد به مخاطبان یادآوری کنم.

 

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۹ / معدل امتیاز: ۴

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=314346