م. مهدی مرادی – حملههای شیمیایی و وحشیانه به بیش از یکصد مدرسه عمدتا دخترانه در شهرهای مختلف سراسر ایران در جریان است. گستردگی جغرافیایی، نظاممندی و هماهنگی این حملات نه تنها حیرتآور است، بلکه به کار گرفتن همزمان از چنین ابزار آشکارا تروریستی در برخی خوابگاههای دانشجویی در شهرهای کرج و بجنورد و ارومیه، جملگی نشان از اهداف و برنامهریزیهای وسیعتر دارد.

ماهیت و نشانههای عینی این فجایع چنان است که گمانهزنی دربارهی امکان غیرعمدی بودن این حملات، و همینطور تردید در باب مسئلهی عاملیت مسمومیتها را بسیار کمرنگ کرده است. پرسش پُررنگ و اصلی اما به «آمریت» این جنایت بازمیگردد. با در نظر گرفتن سبقهی خونریز نظام ولایت فقیه در مواجهه با خواستهای بحق مردم ایران بطور عام، و عدم پاسخگویی و رویکرد خشونتآمیز در برخورد با این حملات شیمیایی به شکل خاص (از ضرب و جرح وحشیانه خانوادهها گرفته تا دستگیری دانشآموزان)، پاسخ به پرسش آمریت نباید برای افکار عمومی ایرانیان چندان دشوار به نظر رسد.
به رسم همیشگی به ابتذال کشیدن حقیقت و سفیدشویی جنایت از سوی رژیم اسلامی، بسیاری از عوامل و سرسپردگان رژیم از هیچ تلاشی برای سرسپردگی به آن رسم شنیع فروگذار نکردهاند. در این میان، حرفهای پاسدار احمد وحیدی، جنایتکار بینالمللی که امروز در جایگاه وزارت کشور خامنهای تکیه زده، از همه جالبتر است. او با ردّ قریب به کلیت «عوامل خارجی» (یعنی عوامل شیمیایی)، دلیل بیماری دانشآموزان را به «استرس و نگرانیهای ناشی از طرح این موضوع» نسبت میدهد.
اینکه حتی وبسایت «اعتماد» که در ایران فعالیت میکند، از علامت «تعجب» برای گفتههای وحیدی استفاده میکند جای خوشبختیست. تعجب و حیرت واقعی اما زمانیست که آرای شخصی همچون وحیدی، از سوی بنگاه خبرپراکنی بریتانیا (بیبیسی) و آنهم از سوی سرویس انگلیسی آن بنگاه که میلیونها مخاطب در سراسر جهان دارد، به شکل غیرمستقیم، عینیت شبهمنطقی یابد و به نام ژورنالیسم حرفهای و «بررسی واقعیت» (Reality Check) به سوی مخاطبان بینالمللی پراکنده شود.
سرویس انگلیسی بیبیسی، به تازگی و دقیقا در همین راه قدم گذاشته و با تحریر گزارشی با عنوان «آیا دانشآموزان دختر ایرانی با گاز سمی مسموم میشوند؟» به خلط واقعیات و تلطیف ذهنی مخاطبان خارجی دست زده است. این گزارش با نقل گفتههای دو نفر آغاز میشود اما در انتها، و با پیچشی حیرتانگیز، بر سرمنشأ و مصدری دیگر تأکید میگذارد. در سطور زیر نشان خواهم داد که چرا ساختار و تمامیت محتوایی این گزارش، از اصول ژورنالیسم حرفهای به دور است.
نخستین منبع بیبیسی در بررسی واقعیات حملات شیمیایی به مدارس دخترانه در ایران، دَن کاسزتا کارشناس سلاحهای شیمیاییست. کاسزتا پس از ارائهی یک رشته کلیگویی و حدسیات، و بدون عرضهی گواه عینی یا طرح روشنگری نزدیک به اتفاقات پی در پی و گستردهی محیطی در ایران، تنها بر «گمراهکننده» بودن نظر شاهدین صحه میگذارد. او همچنین نسبت به نتیجهبخش بودن تست خون یا ادرار نیز برای حصول به نتیجهی قطعی مردد است و اعتقاد دارد که صدها هزار ترکیب شیمیایی مشمئزکننده در طبیعت وجود دارد که میتواند منجر به بیماری در افراد شود. کاسزتا شبیه همین گفتهها را در مقالهای دیگر در روزنامه تلگراف نیز تکرار کرده است و در آنجا حتی علائمی را که در دانشآموزان دیده شده، به محیط استرسزایی نسبت میدهد که با «پوشش رسانهای» و «شایعات» تشدید میشوند. دربارهی شتابزدگی حرفهای و تحلیلی این کارشناس به ظاهر حرفهای، شاید گفتن این نکته کفایت کند که او همان فردیست که کمتر از سه ماه پس از همهگیری جهانی کرونا، و بدون دسترسی به هیچ تحلیل دقیق علمی از چگونگی انتشار ویروس، در مقالهای در واشنگتنپست، بر «طبیعی بودن» منشأ این ویروس تأکید گذاشت و باورمندان به احتمال نشت آن از آزمایشگاه ووهان در چین را (که امروز شواهد علمی و اطلاعاتی بسیاری در باب آن موجود است) به «تئوری توطئه» متهم ساخت و استدلال آنان را به دفاع از فرضیهی ساخت «سلاح بیولوژیک» فروکاست.
دومین نفر در گزارش بیبیسی، الیستر هی، سمشناس محیطی و استاد دانشگاه لیدز است که با بررسی نتیجهی تست خون برخی از این دختران (که ظاهرا از طریق مجاری غیررسمی در ایران برای او ارسال شده) به این نتیجه رسیده است که هیچ سم خاصی در این نمونهها قابل مشاهده نیست. با وجود آنکه روشن نیست که آیا این نمونهها واقعا به دانشآموزان مربوط بوده و فراتر از این، اصولا چگونه و چرا این نمونهها در اختیار سمشناسی قرار گرفته که (تا آنجا که من جستجو کردم) هیچ ارتباطی با محیط پزشکی و آکادمیک ایران ندارد، اما این استاد دانشگاه با توسل به یک چشمانداز فکری میانهرو و آکادمیک، و با تأکید بر لزوم بررسی سیستماتیک بسیاری از عوامل ممکن، هیچ فرضیهای را قبول یا رد نمیکند.
پس از نقل این حدسیات و گفتههای بسیار کلی که نه تنها هیچ کمکی به درک واقعیت نمیکنند، بلکه باعث پریشانی ذهن خواننده میشود، نویسندگان گزارش بیبیسی تصمیم میگیرند تا مسئله را به «ریشههای ذهنی و روانی» بچهها تقلیل دهند و با تأکید بر فرضیهای به ظاهر علمی که عموما به نام «بدحالی روانزاد (ذهنی) جمعی» شناخته میشود، توجیهی به ظاهر موجه برای حملهی شیمیایی به مدارس بیابند. عجیب اینجاست که نه تنها گفتههای سردار پاسدار احمد وحیدی وزیر کشور دولت سیزدهم، بلکه مدعیات رسانههای وابسته به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و تحلیلهای پخششده از صداوسیمای رژیم اسلامی، دقیقا بر این موضوع تأکید دارند و حتی به همین گزارش بیبیسی برای توجیه خود ارجاع میدهند.
برای منطقی جلوهدادن توضیح این پدیدهی روانشناختی، مقالهی بیبیسی به آرای سایمن وسلی، روانشناس و اپیدمولوجیست در دانشگاه کینگز کالج لندن توسل میجوید. به گفتهی وسلی، رشتهای از عوامل اپیدمیولوژیک (همهگیرشناسی) او را به این نتیجه رسانده که «بیماری اجتماعی تودهوار» (یا همان بدحالی روانزاد جمعی) باعث چنین وضعیتی در مدارس دخترانه است. او بدون اینکه بر هیچ دادهی روشنی از وقایع میدانی دسترسی داشته باشد، درگیر شدن «صرف» دختران مدرسهای با مسمومیت، و کم بودن تعداد پسران و بزرگسالانی که به این احساس دچار شدهاند را دلیل اصلی نتیجهگیری خود برمیشمارد. او حتی بر مسئلهی سرکوب حکومتی پس از قتل مهسا امینی به عنوان دلیلی بر مدعای خود اشاره میکند، اما نمیپرسد که چگونه است که پس از کشته شدن بیش از ۶۰۰ پسر و دختر، دستگیری دهها هزار نفر از جنسیتهای گوناگون، و اعدام چندین پسر جوانسال، بیکباره این بوی گازهای سمی و احساس خفگی باید سراغ «دختران» مدرسهای، آنهم در یک چنین پراکندگی گستردهی جغرافیایی در کشور رَوَد و در این میان، گذرش نیز به چندین خوابگاه دانشجویی مربوط به دختران بیفتد؟ وسلی همچنین نمیگوید که کدام پارامترهای ژنتیک یا شناختی در فرضیهی بیماری اجتماعی تودهوار تا امروز از پشتوانهی تجربی برخوردار شدهاند که بر آسیبپذیری ذهن بیماران بر پایهی «جنسیت» صحه بگذارند. واقعیت اینجاست که با توجه به گزارشهای میدانی (برای نمونه ن.ک: ۱، ۲، ۳) به نظر بسیاری از افرادی که در اطراف مدارس و یا در محیط بیمارستانها بودهاند، انتشار بوهای غیرطبیعی را به وضوح احساس کردهاند. با هیچ منطقی نمیتوان توضیح علائم یک بیماری فیزیکی، آنهم با چنین گستردگی وسیع در کل کشور را به نوعی «توهّم» بیماری که از سوی همگان در حال تجربه شدن است فروکاست.
باید به این نکته اشاره شود که آرا و داوریهای وسلی دربارهی رویدادهای تاریخی دیگر در گذشته نیز از موضوعات بحثبرانگیز است. برای نمونه، او دربارهی مصدومان شیمیایی در جنگ خلیج فارس مدعی شده بود که منشأ بیماری سربازان را باید در «اضطراب» و «تشویش ذهنی» آنها در باب سلاحهای شیمیایی بازجُست، و نه در واقعیت روبرو شدن آنها با سموم فلجکننده و کشنده همچون نوروتاکسینها. با وجود این، تحقیقات میدانی و پزشکی گسترده که دستکم از سال ۱۹۹۸ تا به امروز در اینباره انجام گرفته، نه تنها بر موجودیت انواع گوناگون سموم و گازهای شیمیایی صحه میگذارد، بلکه فرضیهها دربارهی منشأ روانی را بطور کامل رد میکند. (برای نمونه، ن. ک: ۱، ۲، ۳).
جالب اینجاست که حتی مقایسهی وضعیت ایران با اتفاق مشابه در کوزوو در سال ۱۹۹۰ (که وسلی به آن اشاره میکند) و تقلیل آن رویداد به بدحالی روانزاد جمعی، بجای بازشناسی جنایت علیه حقوق بشر، از جنبههای گوناگون مورد تردید است (برای نمونه، ن.ک: ۱، ۲، ۳).
اینکه در روزهای اوج واقعهای به این وسعت در ایران، و بدون اینکه حتی یک صفحه بررسی دقیق از چنین فجایعی در دسترس باشد، یک روانشناس آکادمیک به چنان نتیجهای برسد و بیبیسی حرفهایش را به عنوان «بررسی واقعیت» به سوی دنیای خارج پراکنده کند، به راستی جای پرسش دارد.
ادعای بررسی واقعیت در ژورنالیسم، نیازمند نگاه ژرف به پدیدهها و پرسشگریست و اصولا با فرآیند «تولید خبر» روزمره تفاوت ماهوی دارد. نگاهی کوتاه به فرضیهی «بدحالی روانزاد جمعی» در جوامع آکادمیک نشان میدهد که این فرضیه نه تنها از استحکامات علمی لازم برای تبیین پدیدههای روانشناختی برخوردار نیست، بلکه به نوعی «آخرین» مرحله در توضیح عارضههای تجربی به شمار میآید. سختیها و پیچیدگیهای روششناسی علمی و تئوریپردازی در این زمینه چنان است که به گفتهی نویسندگان یک مقالهی مروری علمی که در سال ۲۰۰۶ در ژورنال پزشکی لیپینکات ویلیامز به چاپ رسیده، تشخیص و بازشناسی این پدیده را همواره با چالشهای جدی روبرو میسازد. مقالهای دیگر به این موضوع اشاره دارد که جداسازی این پدیده از تروریسم بیولوژیک، عفونت، و یا قرار گرفتن در معرض گازهای سمی نه تنها دشوار است، بلکه حصول به نتیجهی علمی، منوط به تحقیقات همهجانبه است. یکی از تحقیقات کلاسیک دربارهی این پدیده (صص ۲۱-۳۱) واقعیت دیگری را در این حیطهی مطالعاتی آشکار میسازد: «شما با گروهی از مردم بیمار روبرو میشوید؛ دربارهی آنها تحقیق میکنید؛ هرچیزی را که میتوانید مورد سنجش و اندازهگیری قرار میدهید؛ و اگر پس از انجام تمام این مراحل، هنوز دلیلی فیزیکی برای آن بیماری پیدا نکردهاید، آن را بدحالی روانزاد جمعی مینامید». تمام اینها نشان از این دارد که ارجحیت بخشیدن به این فرضیهی کم و بیش «ندانمگرا» و تحمیل آن به مخاطب، آنهم در زمانی که هنوز هیچ تحقیق مستدلی درباره فجایع امروز در مدارس و خوابگاههای دانشجویی انجام نشده، هرگز نمیتواند رویکردی حرفهای به شمار آید.
اینکه نه هیچیک از هفت نویسندهی مقاله، و نه حتی سردبیر بیبیسی، نیازی ندیدهاند که پیش از تنظیم گزارش، به واقعیاتی در همین سطح هم وقعی نهاده شود، و پرداخت سبکسرانه و شتابزده به موضوعی چنین حساس را به هرگونه پرسشگری نقادانه و بررسیدن شواهد علمی و عینی ترجیح دادهاند، به گمانم از معجزات واقعیتنگاری آن رسانه است.
تضاد عجیب قضیه اینجاست که در گزارش تحقیقی بیبیسی «فارسی» که همین چند روز پیش در باب حملات شیمیایی به مدارس منتشر شد، هرگز با چنین رویکرد غیرحرفهای و بیبضاعت ژورنالیستی مواجه نیستیم. و نکتهی مهمتر آنکه در بیانیهای که روز شنبه ۱۳ اسفند از سوی وزارت کشور منتشر شد، صریحا به یافته شدن «نمونههای مشکوک» در تحقیقات میدانی دستگاههای ذیربط اشاره شده است. در این راستا، محمدرضا هاشمیان، فوق تخصص بخش مراقبتهای ویژه بیمارستان «مسیح دانشوری» نیز در گفتگویی که با روزنامهی «هممیهن» در ایران انجام داده، اذعان میدارد که با توجه به مشاهدات او «به نظر میرسد که در این اتفاقات از گازهای ترکیبی برای مسمومیت استفاده شده و بسیار هوشمندانه در حال بهکارگیری است». به گفتهی او «دسترسی به گازهایی که دانشآموزان با آن مسموم شدند برای افراد عادی امکانپذیر نیست». دستکم تا لحظهی نگارش این سطور، شاهد هیچگونه بهروزرسانی ساختاری در مقاله بیبیسی انگلیسی نبودهایم و به نظر میرسد که دستگاه کشف واقعیتی که از سوی بنگاه خبرپراکنی بریتانیا مشغول کار است، همواره از زمان جلوتر است.
اینکه دقیقا در این روزهای تلخ و حساس، سرویس انگلیسی بیبیسی که میلیونها مخاطب بینالمللی دارد به تولید چنین گزارش غیرحرفهای و ضعیفی بپردازد، باید بار دیگر ما ایرانیان را با حقیقتی عریان روبرو سازد: به راستی «هیچکس» جز خود ما به یاری ما نخواهد شتافت. چنین حقیقتی، فرای لزوم بیداری و تداوم همبستگی ملی ایرانیان در مبارزه با نظام اهریمنی اسلامی، وظیفهی آن بخش از ژورنالیستهای باوجدان و حرفهای ایرانی را که در رسانههای غیرفارسیزبان کار میکنند بسیار سنگین و خطیر میکند.