به یاد دکتر جواد طباطبایی؛ اندیشه ایرانشهری، خواجه نظام‌الملک و فردوسی

پنج شنبه ۱۸ اسفند ۱۴۰۱ برابر با ۰۹ مارس ۲۰۲۳


دکتر رضا سعیدی فیروزآبادی – دکتر جواد طباطبایی (۱۳۲۴ -۱۴۰۱ ) بی‌تردید یکی از برجسته‌ترین و پرکارترین اندیشمندان ایرانی در چند دهه اخیر است. وی بسیاری از مفاهیم نظیر ایرانشهر،  اندیشه ایرانشهری، و یا تداوم فرهنگی را مجدداً مطرح کرد. وی معتقد بود که آنچه باعث حفظ ایرانزمین شده است، اندیشه ایرانشهریست نه زبان فارسی. او در تدوین اندیشه ایرانشهری، به «سیاست‌نامه» خواجه نظام الملک دلبستگی بسیار داشت بطوری که در کتاب‌هایش به تکرار به آن اشاره کرده و کتابی در تشریح اندیشه‌های خواجه نظام الملک تدوین کرده است. او معتقد بود که خواجه، با تدوین اندیشه ایرانشهری معمار وحدت سرزمین ایران و ایجاد حکومت مرکزی قدرتمند بود تا زمینه تداوم فرهنگی ایران را فراهم آورد. او می‌نویسد: «خواجه نظام الملک تحول اندیشه در ایران را در بستری هدایت کرد که که خود او با بازگشت به اندیشه سیاسی ایرانشهری آماده کرده بود.» ( درآمدی بر تاریخ اندیشه سیاسی ایران، جواد طباطبایی، نشر کبیر ، صفحه ۱۱۲)

جواد طباطبایی

خواجه می‌گوید «ایزد تعالی در هر عصری و روزگاری یکی را از میان خلق برگزیند و او را به هنرهای پادشاهانه و ستوده آراسته گرداند و مصالح جهان و آرام بندگان را بدو باز ببندد و در فساد و آشوب و فتنه را بدو بسته گرداند و هیبت و حشمت او اندر چشم خلایق بگسترانند تا مردمان در عدل او روزگار بگذرانند.» ( سیاست نامه ، صفحه ۱۱-۱۲) و یا می‌گوید: اما چون پادشاه را فرّ الهی باشد و مملکت باشد و علم با آن یار باشد، سعادت دو جهانی بیابد، از بهر آنکه هیچ کاری بی‌علم نکند و به جهل رضا ندهد و پادشاهانی که دانا بودند، بنگر که نام ایشان در جهان چگونه بزرگ از و کارهای بزرگ کردند تا به قیامت نام ایشان به نیکی می‌برند.» (سیاست نامه، صفحه ۸۱) و یا می‌گوید: «پس، چون از سعادت آسمانی روزگار نحوست بگذرد و ایام راحت و ایمنی پدیدار آید، ایزد تعالی پادشاهی پدیدار آورد عادل و عاقل، از ابنای ملوک، و او را دولتی دهد که همه دشمنان را قهر کند و عقد و دانش دهد که اندر همه کارها تمییز کند و از هر کسی پرسد و بر رسد که آیین پادشاهان در هر کاری چگونه بوده است و از دفتر‌ها بر خوانند تا نه بس روزگار همه ترتیب و آیین ملک را به جای خویش باز ورد و اندازه و درجه هر کسی پدیدار کند.» ( سیاست نامه، صفحه ۹۰) و در جایی دیگر می‌گوید: «از چیزها که پادشاهان به همه روزگار نگاه داشته‌اند و تیمار داشته ابنای ملوک را گرامی کرده و نگذاشتند که ضایع و محروم و مرحوم بوده‌اند و از روزگار دولت خویش بر اندازه کفاف ایشان منصب داده‌اند تا خانه ایشان بر جای بمانده است.» ( سیاست نامه، صفحه ۲۱۸) و یا می‌گوید: «پس، آنچه بدان حاجت باشد ملوک را از دیدار خوب و خوی نیکو و عدل و مردانگی و دلیری و سواری و دانش و به کار بستن انواع سلاح و راه بردن به هنرها و شفقت و رحمت بر خلق خدای، عز و جل، وفا کردن نذر‌ها و وعده‌ها و دین درست و اعتقاد نیکو و دوست داشتن طاعت ایزد تعالی و به جای آوردن فضایل از نماز شب و زیادت روزه و حرمت داشتن علمای دین را و گرامی کردن زاهدان و پارسایان را و خریداری کردن اهل دانش و حکیمان را و صدقه‌های متواتر دادن و با درویشان نیکویی کردن و با زیردستان و خدمتکاران بد خلق خویش زیستن و ستمکاران را از رعیت بازداشتن او را ارزانی داشت لاجرم، ایزد تعالی بر اندازه شایستگی و اعتقاد نیکو دولت و مملکت داد او را و همه جهان را مسخر گردانید و هیبت و سیاست او به همه اقلیم‌ها برسانید تا جهانیان خراج گذار او باشند و به تقربی که به او می‌کنند از شمشیر او آمن باشند.» ( سیاست نامه، صفحه ۱۳)

همچنین می‌نویسد: «پس، انوشیروان بزرگان را گفت: تا دانید که من این سیاست از گزاف نکردم و بعد از این با ستمکاران جز به شمشیر سخن نخواهم گفتن و میش و بره را از گرگ نگاه خواهم داشت و دست‌های دراز کوتاه کنم و مفسدان را از روی زمین برگیرم و جهان به داد و عدل و امن آبادان کنم که مرا از جهت این کار آفریده‌اند.» (سیاست نامه، صفحه ۵۲)

آنچه در قرن پنجم هجری خواجه گفت، حکیم ابوالقاسم فردوسی پیش از او گفته بود. البته تدوین اندیشه سیاسی ایرانشهری در «سیاست نامه»  خواجه نظام‌الملک بسیار منسجم‌تر از اشعار فردوسی است. خواجه نیز همچون فردوسی بر فرّ ایزدی، راستی، داد و دهش، ایجاد و توسعه امنیت، شایسته‌سالاری، دلیری، خردورزی، رسیدگی به محرومان و ایجاد دولتی رفاه‌گستر در اندیشه سیاسی ایرانشهری تاکید دارد. برای مثال فردوسی در بیان اندیشه سیاسی و آیین‌ حکمرانی فریدون پس از غلبه بر ضحاک، بر داد و دهش، اهمیت فرّ ایزدی و دین، مبارزه با کژی، جایگاه خرد، مدارا و تلاش برای آبادانی کشور تأکید می‌کند:

فریدون فرخ فرشته نبود
ز مشک و ز عنبر سرشته نبود
به داد و دهش یافت آن نیکویی
تو داد و دهش کن، فریدون تویی
فریدون ز کاری که کرد ایزدی
نخستین جهان را بشست از بدی
یکی بیشتر بند ضحاک بود
که بیدادگر بود و ناپاک بود
و دیگر که کین پدر بازخواست
جهان ویژه بر خویشتن کرد راست
دو دیگر که گیتی ز نابخردان
بپالود و بستد ز دست بدان
به روز خجسته سر مهرماه
به سر بر نهاد آن کیانی کلاه
زمانه بی‌اندوه گشت از بدی
گرفتند هر کس ره بخردی
دل از داوری‌ها بپرداختند
به‌ آیین، یکی رسم نو ساختند

باز در داستان فریدون که سرزمینش را میان سه پسر خود سلم، تور و ایرج بخش می‌کند، ایران به ایرج می‌رسد. اما برادران حسد می‌ورزند و وی را از میان برمی‌دارند. بعدها پسر ایرج – منوچهر- به کین‌خواهی پدر برمی‌خیزد و با از میان برداشتن سلم و تور، بر تخت می‌نشیند. فردوسی اندیشه سیاسی منوچهر را چنین بیان می‌کند:

منم گفت بر تخت گردان سپهر
همم خشم هست و هم داد و مهر
همم دین و هم فرّۀ ایزدی‌ست
همم بخت نیک است و هم بخردی‌ست
خداوند شمشیر و زرینه‌کفش
فرازنده کاویانی درفش
ابا این هنرها یکی بنده‌ام
جهان‌آفرین را پرستنده‌ام
کزو تاج و تخت است، از اویم سپاه
از اویم کلاه و بدویم پناه
به راه فریدون فرخ رویم
نیامان کهن بود گر ما نوئیم
هر آنکس که در هفت‌کشور زمین
بگردد ز راه و بتابد ز دین،
نمایندۀ رنج درویش را
زبون داشتن مردم خویش را،
برافراشتن سر به بیشی ز گنج
به رنجورمردم نماینده رنج،
همه سر به سر نزد من کافرند
و ز اهریمن بدکنش، بدترند
هر آن دینور کو نه بر دین بود
ز یزدان و از منْش نفرین بود
وزان پس به شمشیر بیازیم دست
کنم سر به سر کشور از کینه پست

در اینجا هم می‌توان دید که در اندیشه سیاسی منوچهر، هم از داد و مهر و هم از خشم و جنگ صحبت می‌شود. و بر دین و بخردی و فرّ ایزدی، مبارزه با کجروی و ناامنی، برخورد با خاطیان از راه و لزوم دینداری و فرمانبرداری از یزدان و توامان بودن ستون دین و سیاست برای ثبات جامعه تأکید می‌کند.

ا کشته شدن سیاوش در توران به دست افراسیاب، پسرش کیخسرو در توران پرورش می‌یابد. و سپس به ایران می‌گریزد و جانشین پدربزرگش کاووس می‌گردد. کیخسرو مرام حکمرانی خود را چنین بیان می‌کند:

هنر با نژاد است و با گوهر است
سه چیز است و هر سه به بند اندر است
چو هر سه بیابی، خرد بایدت
شناسندۀ نیک و بد بایدت
چون این چار با یک تن آید به هم
بیاساید از درد و از رنج و غم
جهانجوی از این چهار شد بی‌نیاز
همش بخت سازنده بود از فراز
بگسترد گرد جهان داد را
بکند از زمین بیخ بیداد را
به هر جای ویرانی، آباد کرد
همه غمگنان از غم آزاد کرد
از ابر بهاران بیاورد نم
ز روی زمین زنگ بزدود و غم
زمین چون بهشتی شد آراسته
ز داد و ز بخشش پر از خواسته
جهان شد پر از خوبی‌ و ایمنی
ز بد بسته شد دست آهرمنی
روش اردشیر بابکان

با برانداختن اشکانیان به دست اردشیر بابکان، وی اندیشه سیاسی خود را بر اساس تشکیل حکومت مرکزی نیرومند با محوریت دین قرار می‌دهد:

چو بر دین کند شهریار آفرین
برادر شود پادشاهی و دین
نه بی‌تخت شاهی بود دین به پای
نه بی‌دین بوَد شهریاری به جای
دو بنیاد یک بر دگر بافته
برآورده پیش خرد تافته
نه از پادشاه بی‌نیاز است دین
نه بی‌دین بود شاه را آفرین
چنین پاسبانان یکدیگرند
تو گویی که در زیر یک چادرند
نه آن زین، نه این زان بود بی‌نیاز
دو انباز دیدیم‌شان نیک‌ساز
چو باشد خداوند رای و خرد
دو گیتی همه مرد دینی برَد
چون دین را بوَد پادشاه پاسبان
تو این هر دو را جز برادر مخوان
هر آنکس بر آن دادگر شهریار
گشاید زبان، مرد دینش مدار
چو دیندار کین دارد از پادشا
دگر تا مخوانی ورا پارسا
چه گفت آن سخنگوی باآفرین
که چون بنگری، مغز داد است و دین

سپس وی در دیدار با مهتران و مردم، مبانی اندیشه سیاسی و حکمرانی خود را بر این اساس بیان می کند: خردورزی، دادگری، شایسته‌سالاری، ارج نهادن به جوانان و دانش، آموزش و تربیت فرزندان، احترام به مالکیت خصوصی، ایجاد رفاه و آبادانی، صلح‌جویی و اعتدال، تأکید بر دانش، برقراری مالیات و یا معافیت مالیاتی برای مناطقی که بحران‌زده است.

از ایشان کسی که بُدی رایزن
سرش را برافراختی از انجمن
به دیوانش کارآگهان داشتی
به بی‌دانشان کار نگذاشتی
ستاینده بُد شهریار اردشیر
چو دیدی به درگاه مرد دبیر
دبیران چو پیوند جان من‌اند
همه پادشاه بر نهان من‌اند
چو رفتی سوی کشوری کاردار
بدو شاه گفتی: درم خوار دار
نباید که مردم فروشی به گنج
که بر کس نماند سرای سپنج
همه راستی جوی و فرزانگی
ز تو دور باد آز و دیوانگی
ز پیوند و خویشان مبر هیچ کس
سپاه آن که من دادمت، یار بس
درم‌بخش هر ماه درویش را
مده چیز مرد بداندیش را
اگر کشور آباد داری به داد
بمانی تو آباد و از داد شاد
وگر هیچ درویش خُسبد به بیم
همی‌جان فروشی به زرّ و به سیم
نگر مرد بادانش و یادگیر
چه نیکوتر است مرد دانا و پیر
جهاندیدگان را منم خواستار
جوان پسندیده و بردبار
جوانان دانای دانش پذیر
سزد گر نشینند بر جای پیر
به چیز کسان خود میازید دست
هر آنکس که او هست یزدان‌پرست
به چیز کسان دست یازد کسی
که بهره ندارد ز دانش بسی
چو پیروز گردی، ز تن خون مریز
چو باشد ز تو بدکنش در گریز
چو خواهد کس از دشمنت زینهار
تو زنهارده باش و کینه مدار
وگر آشتی جوید و راستی
نبینی به دلْش از درون کاستی
از او باج بستان و کینه مجوی
چنین آر نزدیک او آبروی
بدان تا کسی را که بی‌خانه بود
نبودش نوا، بخت بیگانه بود
خورش ساخت با جایگاه نشست
همان تا فراوان شود زیردست
ببین کاین شگفتی که از داد کرد
که بیتی به داد خود آباد کرد
که جایی که بودی زمینی خراب
وگر تنگ بودی به رود اندرآب
خراج اندر آن بوم برداشتی
زمین کسان خوار نگذاشتی
دگر آن که دانش مگیرید خوار
اگر زیردست اید اگر شهریار
میانه گزینی بمانی به جای
خردمند خواننددت پاکیزه رای
زمانی میاسای از آموختن
اگر جان همی خواهی افروختن
چو فرزند باشد، به فرهنگ دار
زمانه ز بازی بر او تنگ دار
همان کودکش را به فرهنگیان
سپردی چو بودی ورا هنگ آن
به هر سو فرستیم کارآگهان
بجوییم بیدارکار جهان
نخواهیم هرگز جز از آفرین
که بر ما کند موبد پاک دین
اندیشه سیاسی انوشیروان

فردوسی در شاهنامه اندیشه سیاسی انوشیروان را با جزئیات بیشتری به نظم کشیده است. که نشان از دسترسی و آشنایی او با مکتوبات دوران ساسانی نظیر «کارنامه اردشیر بابکان» و «نامه‌های انوشیروان» دارد.

نوشیروان سخن خود را با یاد یزدان آغاز می‌کند. و تمام امور را به فرمان او می‌خواند و برنامه خود را اجرای فرمان خداوند بیان می‌کند. او بر داد و بر تلاش و دوری از سستی، رسیدگی به امور مردم، خردمندی، دوری از کژی و دروغ، بخشایش، تأمین روزی مردمان، مبارزه با بیداد، مبارزه با خاطیان، رأفت و مهرورزی با مردم تأکید دارد:

سر نامداران زبان برگشاد
ز دادار نیکی دهش کرد یاد
کزویست نیک و بد و ننگ و نام
از او مستمندیم، از او شادکام
به فرمان او تا بد از چرخ حور
از اویَست فرّ و بدویست زور
ز رای و ز فرمان او نگذریم
نفس جز به فرمان او نشمریم
به تخت مهی بر، هر آن کس که داد
کند در دل او باشد از داد، شاد
اگر پادشاه را بود پیش داد
شود بی‌گمان هر کس از داد شاد
از امروز کاری به فردا ممان
که داند که فردا چه گردد زمان؟
هر آنگه که در کار سستی کنی
همان رای ناتندرستی کند
به کژّی تو را راه تاریکتر
سوی راستی، راه باریکتر
به کاری که تو پیشدستی کنی
بد آید که کندی و سستی کنی
اگر جفت گردد زبان با دروغ
نگیری ز تخت سپهری فروغ
اگر شاه با داد و بخشایش است
جهان پر ز خوبی و آرایش است
که ما تاجداران بسی دیده ایم
به داد و خرد راه برگزیده ایم
به درگاه بر کارداران من
ز لشکر نبرده سواران من
چو روزی بر ایشان نداریم تنگ
نگه کرد باید به نام و به ننگ
همه مردمی‌باید و راستی
نباید به داد اندرون، کاستی
هر آنکس که باشد ز ایرانیان
ببندد بر این بارگه بر، میان
بباید ز ما گنج و گفتار نرم
چو باشد پرستنده با رای و شرم
چو بیداد گیرد کسی زیردست
نباشد خردمند و ایزدپرست
مکافات یابد بدان بد که کرد
نباید غم ناجوانمرد خَورد

وی کشور را به چهار بهر تقسیم می کند: بهر اول شرق کشور است یا خراسان؛ بهر دوم شامل قم، اصفهان، آذربادگان، ارمینه (ارمنستان) و اردبیل؛ بهر سوم پارس، اهواز و مرز خزر؛ و بهر چهارم عراق و روم و برای هر یک خراج معین می کند و امنیتشان را در دستور کار قرار می‌دهد.

انوشیروان دستورالعملی را برای هر یک از فرمانروایان چهارگانه نوشت. و بر اطاعت از فرمان یزدان، مبارزه با ستم، خردورزی، مهر با مردم، گسترش داد، آبادانی، دوری از دروغ و ایجاد لشکر تأکید می کند:

یکی نامه فرمود بر پهلوی
پسند آیدت چون ز من بشنوی
نخستین سخن چون گشایش کنیم
جهان آفرین را ستایش کنیم
خردمند و بینادل آن را شناس
که دارد ز دادار گیتی سپاس
مرا داد فرمود و خود داور است
ز هر برتری جاودان برتر است
به یزدان رسی شاه و کهتر یکی ست
کسی را جز از بندگی کار نیست
نفرمود ما را به جز راستی
که دیو آورد کژّی و کاستی
نجستی دل من جز از داد و مهر
گشادن به هر کار بیدارچهر
چو این نامه آرند نزد شما
که فرخنده باد اورمزد شما
کسی کو بر این یک درم بگذرد
به بیداد بر، یک نفس بشمرد
به یزدان که او داد دیهیم و فرّ
اگرنه میانش ببرّم به ارّ
همه رسم و این نامه بنهید پیش
مگردید از این فرخ آیین و کیش
زمینی را که او خداوند نیست
بمرد و ورا خویش و پیوند نیست،
مبادا که آن بوم ویران شود
که در سایه شاه ایران بود
چو ویران بود بوم در فرّ من
نتابد بر او سایه پرّ من
ز گنج آنچه باید مدارید باز
که کرده ست یزدان از آن بی‌نیاز
مرا گنج داده ست و دهقان سپاه
نخواهم به دینار کردن نگاه
سپهبد که مردم فروشد به زر
نباید بدین بارگه برگذر
کسی را بوَد بهر از این بارگاه
که با داد و مهر است و با رسم و راه
پدید آید از گفت یک تن دروغ
از آن پس نگیرد بر ما فروغ
هر آنکس که او راه یزدان بجست
به آب خرد جان تیره بشست
بر این بارگهش بلندی بوَد
بر موبدان ارجمندی بود
گشاده ست بر ما در راستی
چه کوبیم خیره در کاستی؟
ز یزدان و از ما بدان کس درود
که از مهر و دادش بوَد تار و پود
مبادا که از کارداران من
گر از لشکر و پیشکاران من،
بخسبد کسی با دلی دردمند
که از درد او بر من آید گزند
اگر دادگر باشی ای شهریار
بمانی به گیتی یکی یادگار

کوتاه سخن اینکه اصول اندیشه سیاسی در شاهنامه بر چهار اصل خردورزی، دادگری، آبادانی و توسعه، و مشروعیت سیاسی با گرایش به دین بنا نهاده شده است.

اندیشه سیاسی ایرانشهری در دوران ساسانیان تأکید بر دولت رفاه‌گستر و حمایت از گروه‌های آسیب‌پذیر، ایجاد تقسیمات کشوری مناسب، برقراری امنیت و حفظ تمامیت ارضی، برنامه ریزی و مسئولیت پذیری حقوق شهروندی و تلاش برای ساختن آرمانشهر را مشاهده کرد.

شاهنامه علاوه بر آنکه نامه فرهنگ و منش ایرانی است و در زنده کردن زبان و هویت ایرانی نقش بسیار مهمی‌داشته است، جایگاه ویژه‌ای نیز در تاریخ اندیشه سیاسی ایرانشهری دارد. فردوسی با تبیین اندیشه سیاسی ایرانشهر سعی در تجدید اندیشه وحدت ایران و تشکیل حکومت مرکزی قدرتمند دارد تا زمینه تداوم فرهنگی ایران را فراهم آورد.

جواد طباطبایی نیز همچون فردوسی و خواجه نظام الملک با درک ضرورت تاریخی که ایرانزمین با آن روبروست، به ویژه عصر تجدد و جهانی شدن، در صدد است با احیای اندیشه ایران شهری زمینه تداوم فرهنگی ایران را فراهم‌ آورد.

*دکتر رضا سعیدی فیروزآبادی پزشک متخصص پیوند اعضا و عضو کنونی هیئت هماهنگی پروژه ققنوس ایران است.


♦← انتشار مطالب دریافتی در «دیدگاه» و «تریبون آزاد» به معنی همکاری با کیهان لندن نیست.

 

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۹ / معدل امتیاز: ۳٫۷

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=314609