جمشید شیرانی – داستان جالب و عبرتآموزی هست که نمیدانم چه کسی نخستین بار آن را گفته است. میگویند یک خارجی در ایّام عاشورا به ایران میرود. همانطور که با تاکسی به سمت هتل میرفته میبیند جمعیت زیادی (از مردان) با لباس سیاه و عَلَم و کُتَل مشغول راهپیمایی هستند. برخی از آنها با دست به سینه خود میزنند یا با زنجیر به جان خود افتادهاند و یا با قمه به فرق سرشان میکوبند. با فارسی شکسته بسته از راننده تاکسی میپرسد: “چی شده؟” پاسخ میدهد که: “امامشان مرده.” مسافر میپرسد: “کِی؟” “١۴٠٠ سال پیش.” مسافر هم با تعجب میگوید: “آه، اینجا خبر چقدر دیر میرسد!” حالا این داستان بخشی از مبارزان نستوه اپوزیسیون خارج کشور ما است که هنوز خبر مرگ شاه را در ۴٢ سال پیش نشنیدهاند و با شعار مرگ بر شاه به میدان مبارزه آمدهاند تا آب به آخور جمهوری جنایت بریزند. مرغ این هموطنان عزیز هم تنها یک پا دارد: شاه مسئول تمامی بدبختیهای ما در طول تاریخ ٢۵٠٠ ساله است و آمریکا از همان دوره تشکیل حکومت هخامنشی حامی و همدست او در سرکوب مردم زحمتکش ایرانزمین بوده است. فرقی هم نمیکند که آنها “ملّی” باشند یا “چپی”، با این تفاوت که این آخری حتا خبر فروپاشی «خانهی دایی یوسف» [اشاره است به اتحاد شوروی و کتابی به همین نام] و تبدیل امپراتوری مائو به نظام سرمایهداری “کمپرادور” را هم نشنیده است. با همین توهّمات است که موضعگیری این دوستان و طرز رفتارشان با جنبش آزادیخواه زنان (و مردان جوان) ایران شباهت غریبی با مبارز نستوه دُن کیشوت دُ لامانچا (شخصیت اصلی داستان سروانتس) پیدا میکند.
دُن کیشوت هم به روایت تاریخ فرد شریفی بود که همه زندگیاش را به خواندن کتابهایی گذرانده بود که در آنها راه و رسم تفسیر تاریخ و طرز مبارزه با دشمنان شرح داده شده است (مثل نسخههای ابتدایی کاپیتال و مانیفست کمونیسم). او همچنین تعداد زیادی خودزندگینامه یا شرح حال بزرگانی (بخوانید ماجراجویانی) که عمر خود را در راه غلبه بر دشمنان (معمولاً فرضی) مردم صرف کردهاند خوانده بود. بعد این فرد شریف با اینهمه اطلاعات تئوریک به صحنه آمده بود تا با تفسیری “تکداستانه” مرغ یک پایش را به جنگ ظلم و استبداد حاکمان مستبد ببرد. مدعیان سیاسی ما هم مانند دُن کیشوت اهل جنگ هستند و شمشیر را هم اغلب از رو میبندد بجز زمانی که مشکل آدمکشیها و جنایات میراثخوار «دایی یوسف» بروز کند که راه حلش زبان درکشیدن است به امید آنکه مردم بی حوصله یادشان برود:
نظامی! این چه اسرار است کز خاطر بُرون کردی؟
حدیثش بیزبان باشد، زبان درکش زبان درکش.
برای من بسیار جالب است که ملّیون، جمهوریخواهان و نیروهای چپ همه دم از “دمکراسی” میزنند امّا به اندازهی سر سوزنی در رفتارشان با یکدیگر، حتا در حدّ تظاهر، انعطاف ندارند. به اصطلاح فوتبالی، صحنهی مبارزات آنها همیشه جام حذفی است. یا من یا هیچکس! این “دمکراسی حذفی” همان نظام ستمشاهی و همین نظام جمهوری جنایت است و ربطی به مردمسالاری ندارد. همه یکسر ماجراجوییهای تنگنظرانه است که وقتی آنها را کنار هم بگذاری میشود همان تاریخ غالب روشنفکری ما در سدهی گذشته و کنونی. اگر اندیشه تکان نخورد و ما همچنان در انقلاب اکتبر و نهضت ملّی درجا بزنیم و معادلات دیگرگون شدهی تاریخی، فرهنگی، سیاسی، و اقتصادی را نبینیم سهم ما از رستگاری همین خواهد بود که هست. نظام ماجراجوی روشنفکری ما هم همین خواهد بود که هست: مجموعهای از دنبالهرویها که بر اثر تفسیر غلط از تاریخ به فاجعههای غیر قابل جبران انجامیده است. اگر روشنفکران ما توان به دست آوردن برداشتهای نوین از تاریخ معاصر را نداشته باشند آنگاه دشمنان قسم خوردهی ما (بر اساس منافع شخصی یا گروهی) برایمان سرنوشت تعیین خواهند کرد و تفسیرهای نوین خواهند نوشت. این تفسیرها قطعاً از نوع “لجنمالی تاریخی” خواهد بود. همان نوع لجنمالیهایی که در تفسیرهایی از تاریخ در “جامعهشناسی نخبهکشی، نویسنده: علی رضاقلی. نشر نی ۱۳۷۷، تهران”، “در پیرامون خودمداری ایرانیان: رسالهای در روانشناسی اجتماعی مردم ایران، نویسنده: حسن قاضیمرادی. شرکت انتشارات اختران کتاب، ۱۳۸۷، تهران” و “چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت؟ نویسنده: کاظم علمداری. نشر توسعه، ۱۳۷۹، تهران” دیدهایم.
مسئله اساسی در موقعیت بغرنج ما نداشتن سیاستمدار حرفهای است. ما اغلب از سیاستمدارها بدمان میآید ولی در دوران معاصر کار تنها از کاردان برمیآید. دیگر برای کشیدن دندان نزد دلّاک محل نمیرویم، قصّاب برایمان شکستهبندی نمیکند و بر اساس همین روند ما به ملتی هشیار و سیاستمدارانی کارکُشته نیاز داریم. دیگر دوران “رستمی پیدا نمیگردد دریغ، کاشکی اسکندری پیدا شود” گذشته است. سیاستمدار آماتور تنها میتواند به اسم پژوهش، تاریخ دروغین (“دکتر محمد مصدق:آسیب شناسی یک شکست”، علی میرفطروس، چاپ چهارم، نشر فرهنگ، کانادا ٢٠١٢) بنگارد، با تاریخ سوداگری کند و بعد برای حل معضل تاریخی از کودتاچیهای مرداد ١٣٣٢ بخواهد به ایران حملهی هوایی کنند. در این فضای تلخ که جانها (و چشمها)ی بسیاری در راه تحصیل آزادی نثار شده است، بیشماری شکنجه و زندانی شدهاند، ملتی از حداقل حقوق مدنی محروم مانده است، و قومی وحشی یک مملکت متمدن را به مرز نابودی کشانده است بازیهای کودکانهی سیاسی جز دهانکجی وقیحانه به تاریخ نیست. من این مقاله را با زیرعنوان «بازگشت دُن کیشوت» نوشتم امّا میتوان گفت که دُن کیشوت هرگز نرفته بوده که بخواهد بازگردد امّا اینبار امیدوارم دست از توهّمات خود بردارد چرا که شرایط کنونی ما هیچ کم از حملهی اعراب و حملهی مغول و اشغال ایران به دست متفقین ندارد.
در اینجا من تنها از امکان یک ائتلاف موقت در یک مبارزهی دستجمعی صحبت نمیکنم. برای اتحاد سیاسی فرصتطلبانه و آبکی هم احترام چندانی قائل نیستم. داستان در اینجا احترام به حقوق مدنی و حق حیات دیگران است. اینکه پدران جمعی ما را از آزادی و اختیار محروم کردند جواز حذف آنان از عرصه ی ملّی نیست. مهّم، پیوند اخلاقی یا معنوی ما با اصول آزادی و مردمسالاری است که در غیاب آن ما تنها میتوانیم انتظار تکرار تاریخ را داشته باشیم. انتقامگیری کور تنها به تشدید بحران سیاسی موجود خواهد انجامید. احترام برای عقاید مختلف، مبارزه پارلمانی، گفتگو، مدارا، و مذاکره (حتا با دشمنان) میباید خصلتهای پایدار راهبردی یک حرکت پاینده و بادوام باشد. این بُرههی تاریخی حساس نیاز به تصمیمگیریهای داهیانه بر اساس مبانی محکم اخلاقی، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی دارد. دورهی کسب جام قهرمانی بازیهای حذفی دیرزمانی است که برای ما ایرانیان گذشته است. جام حذفیای که ما داریم در خارج از ایران بازی میکنیم داورش را جمهوری جنایت انتخاب کرده است.
میدانم این انتظار به یک معجزه میماند. جزمیت، عدم پذیرش افکار نو بر اساس موقعیتهای سیاسی تازه، چنان در جرثومهی اندیشهی سیاسی ما وارد شده که بیرون کشیدنش نیاز به یک جراحی پیچیده دارد. امّا اگر ما “خطر” این جراحی را به جان نخریم جان ایرانی ما در معرض شکست یا نابودی قرار خواهد گرفت. ایرانی آزاد برای هر ایرانی بهخصوص با هر دیدگاه و عقیدهای. یک ایران، با صداهای دلنشین، در راه اعتلای وطن و آرمان آزادی و اعتبار و پایداری. زن، زندگی، آزادی. ژن، ژیان، ئازادی.
♦← انتشار مطالب دریافتی در «دیدگاه» و «تریبون آزاد» به معنی همکاری با کیهان لندن نیست.