ف. حقیقت جو – امیر عبداللهیان، وزیر امور خارجه جمهوری اسلامی در ملاقات با دبیرکل سازمان ملل متحد و مقامات آلمان به قصد بیاعتبار کردن خیزش مردمی از آنها میپرسد: «آیا شما حاضرید پسر هیتلر در ایران به قدرت برسد؟!» تکرار این روایت در مصاحبه باکریستین امانپور نشان میدهد که احتمالا اوی این پرسش را شاهکار سیاسی خود میداند! وزیر امور خارجه یک کشور که باید از اوضاع ملل دیگر از جمله فرهنگ و سیاست آنها مطلع باشد نمیداند که برخلاف نظارت استصوابی در ایران، در جوامع دموکراتیک افراد، حتی پسر هیتلر هم باشد در صورتی که شریک جرم پدر و تحت تعقیب قانونی نباشد، از حقوق شهروندی برخوردارند و و انتخاب آنها حتی به بالاترین مقامات حکومتی نامشروع و مذموم دانسته نمیشود. به عنوان مثال الساندرا موسولینی یکی از نوههای بنیتو موسولینی، دیکتاتور فاشیست ایتالیا، در سال ۲۰۰۸ به و سپس در سال ۲۰۱۳ به سنای ایتالیا راه یافت و به پارلمان اروپا انتخاب شد. او همچنین اولین زنی در ایتالیا بود که به رهبری یک حزب سیاسی برگزیده شد.
عبداللهیان نمیفهمد که در جوامع دموکراتیک افراد با توجه به شخصیت فردی خود و مواضعی که آزادانه ابراز میکنند داوری میشوند و نه با تعلق خانوادگی و قبیلهای. آبشخور این طرز تفکر عبداللهیان فرهنگ قبیلهای پیشامدرن است که در آن انسانها بر مبنای تعلق فامیلی شناخته میشوند و مقوله شخصیت مجزا و فردی برایشان ناآشنا است. یک نمونه از این را در مافیا میتوان دید که برای انتقامجوئی یا وندتا (vendetta) قتل عضوی از فامیل دشمن را موجه میدانند. این نوع انتقامجوئی همچنین میان باندهای گانگستری امروزی نیز رواج دارد. در مورد امیرعبداللهیان باید گفت مقایسه شاهزاده با پسر نداشتهی «هیتلر» از طرف او قابل فهم است و انتظار نمیرود بر اساس توجیه تاریخی و عقلانی باشد. دشمنی رژیم حاکم در ایران با خاندان پهلوی که «وابستگی به بیگانگان» در سرلوحه اتهامات آنهاست از آنجاست که مافیای مذهبی به پدرخواندگی ولی فقیه با مدرنیزه شدن جامعه در دوران سلطنت پهلوی منافع خود را در خطر نابودی یافت.
متاسفانه برخی از مخالفین شاهزاده نیز با این مبنای فکری و از آنجا که او از خانواده پهلوی است با او دشمنی میورزند. این افراد از سوئی مخالف سلطنت به علت موروثی بودن آن هستند و معتقدند که صلاحیت افراد برای حکومت نه به دلیل تعلق به خانواده سلطنتی بلکه بر مبنای شایستگیهای فردی باید ارزیابی شود. ولی از سوی دیگر شاهزاده را نه به دلیل شایستگیهای فردی او بلکه چون از خانواده پهلوی است سزاوار هر نوع توهین و افترا میدانند. بطور خلاصه اگر وراثت دلیل بر شایستگی و خوبی یا بدی کسی نیست، فرزند شاه بودن نباید دلیل دشمنی با او باشد وگرنه باید نتیجه گرفت که مخالفت این افراد با شاهزاده عقلانی و منطقی نیست و صرفا نتیجه دشمنی «خونی» با خاندان پهلوی است.
درواقع دشمنی این افراد با حکومت پهلوی و اتهام «وابستگی به بیگانگان» نتیجه مطالعات مستقل و تحقیق تاریخی نیست. سالیان سال است این پیشداوری تکرار میشود بدون توجه به واقعیت تاریخی و به ویژه اسناد و مدارکی که در چند دهه اخیر درباره اوضاع ایران پس از مشروطیت و به قدرت رسیدن رضاشاه منتشر شده است. ارزیابیهای تاریخی نشان میدهد که بدون سلطنت رضاشاه و حمایت مردم و برنامهها و سیاستهائی که در دوران زمامداری او اجرا شده است، موجودیت ایران به عنوان کشوری یکپارچه و واحد و هویت مشترک ملی ایرانیان در خطر نابودی بود. به علت اقداماتی که زمان رضاشاه جهت شکلگیری و تقویت دولت- ملت انجام گرفت ایران از ورطه تجزیه و نابودی و ملوکالطوایفی دولتی و فرهنگی زمان قاجار بعد از انقلاب مشروطیت نجات یافت. از جمله «ایجاد ارتش منظم و یکپارچه، بوروکراسی قدرتمند، سرکوبی نیروهای گریز از مرکز (جنبشها و حرکتهای عشایر)، ایجاد نظام قضایی مدرن» اقداماتی بودند که زمان رضاشاه در مورد دولتسازی انجام گرفت. در زمینه هویت ملی«نیز توسعه و ایجاد نهادهای جدید و از همه مهمتر توسعه آموزش عمومی نقش اساسی داشت. تا قبل از به قدرت رسیدن رضاشاه نظام غالب آموزشی به صورت مکتبخانه بود که در آن «یکسانی برای آموزش کودکان وجود نداشت و نوع و محتوای آموزش به ویژگیهای مکتبدار وابسته بود و اغلب رنگ دینی داشت» . در ابتدای به قدرت رسیدن رضاشاه (۱۳۰۱) «تعداد کل مدارس اعم از دولتی، خصوصی، مذهبی، پایه اول، دوم و عالی در ایر ان ۶۱۲ باب و در سالهای پایانی سلطنت او ۸۲۳۷ باب بود. به بیان دیگر در یک فاصله زمانی ۱۸ ساله: تعداد مدارس بیش از ۸ برابر شد» و «در سال ۱۳۱۶ شورای عالی ماده درسی شرعیات را از کل حذف و ماده درسی جدیدی به نام سرود را به مواد درسی افزود. در سال ۱۳۱۹ قرآن حذف شد و نام موسیقی به مواد درسی افزوده میشود.» دولت رضاشاه «سیاستهای آموزشی را به گونهای سامان داد که دست روحانیت از آن مدارس کوتاه شود.» (*)
یکی دیگر از اساسیترین برنامهها برای ترویج هویت ملی در زمان رضاشاه تأکید بر زبان فارسی به عنوان زبان مشترک بود که در در ایجاد بوروکراسی نیز نقش عمده ایفا کرد. ایجاد فرهنگستان در سال ۱۳۱۴، برای توسعه و پاکسازی زبان فارسی، تغییر نام ماههای سال و برخی شهرها، همگونسازی پوشش، تأکید بر میراث تاریخی ایران باستان، و شناسنامهدار کردن ایرانیها و «تعریف حقوقی دایره ایرانیت» از جمله اقدامات دیگری بود که در جهت حفظ و بسط هویت ایرانی بر مبنای عقلانیت مدرن و سکولار در زمان رضاشاه انجام گرفت. (همانجا)
تمامی اقدامات رضاشاه از طرف طایفه دشمن خاندان پهلوی یا نادیده گرفته میشود و یا اگر به آن اذعان شود با ادعای اینکه این اقدامات با منافع انگلیس و جلوگیری از نفوذ کمونیسم مطابقت داشته، دلیل دیگری برای اثبات وابستگی رضاشاه به انگلیس قلمداد میشود. به عنوان مثال، گفته میشود راهآهن سراسری که در زمان رضاشاه ساخته شد برای این بود که در جنگ جهانی دوم انگلیسیها از آن استفاده کنند. اینکه کلنگ راهآهن سراسری ایران در سال ۱۳۰۶ یعنی ۱۲ سال پیش از شروع جنگ جهانی دوم زده شد، تاثیری در تصحیح این گفته ندارد. هر کاری رضاشاه کرده حتما باید نشانگر دستنشاندگی او به انگلیس باشد. (**) کسانی که حاضرند به دلیل کینه به خاندان پهلوی، این برهه از تاریخ درخشان ایران را که باید مایه غرور ملی ایرانیان باشد و در حافظه تاریخی آنها نشانگر توان ملی در ایجاد دولت مدرن و هویت فرهنگی سکولار ضبط شود و امید به آیندهای بهتر را شعلهور کند، با نسبت دادن به خواستهها و قدرت یک دولت خارجی، آن را تبدیل به عاملی در احساس حقارت و ناتوانی ملی میکنند. بدیهی است که پیشرفتهای ایران در زمان رضاشاه به دلیل زحمات و همت یک نسل از جمله نخبگان سیاسی و روشنفکری و هزاران کارمند شاغل در نهادهای آموزشی، فرهنگی و اداری و نظامی و تعداد بیشماری از کارگران شاغل در ساخت و ساز زیربناهای اقتصادی توانست صورت گیرد. گوئی اراده و تلاشهای ملت ایران در حمایت از برنامههای رضاشاه برای نجات و پیشرفت کشور خواسته یا ناخواسته صرفا به اراده انگلیس و گماشته آن در ایران انجام گرفته است. به عنوان مثال محمد جعفری در مقالهای (***)که در وبسایتهای «گویا» و «اخبار روز» منتشر شده است مینویسد: «انگلیسها برای ادامه تسلط خود بر منابع کشور… کودتای ۳ اسفند ۱۲۹۹ را طراحی و رضاخان میرپنج قزاق را بر تخت سلطنت نشاندند و حکومت استبدادی مطلق را جانشین حکومت مشروطه سلطنتی ساختند.» به تصور این «دائیجان ناپلئونها» در ایران هیچ آبی از آب تکان نمیخورد مگر انگلیسیها خواسته باشند!
ارزیابی مثبت از سلطنت رضاشاه به معنی نادیده گرفتن ضعفها و اشکالات آن نیست. ایجاد دولت ملی در ایران بدون شک با سرکوب مخالفین و محدودیت آزادیهای سیاسی و همچنین تمرکز قدرت در رضاشاه همراه بود. شکلگیری هویت ملی با تاکید بر توسعه زبان فارسی، به قیمت تضعیف زبانهای اقوام مختلف ایرانی و تحقیر گویشهای فرهنگی متکثر در ایران صورت گرفت. ولی عمده کردن این ضعفها و مشکلات و نادیده گرفتن دستاوردهای تاریخی رضاشاه، از جمله نهادینه شدن دولت مدرن و فرهنگ سکولار- عقلانی در ایران و یکی از ثمرههای آن بسط آزادیهای اجتماعی، به معنی مخدوش کردن تاریخ معاصر ایران است. به دلیل این عوامل جمهوری اسلامی در هدف گسترش فرهنگ مذهبگرا و نهادینه کردن آن شکست خورده است. با اتکاء به این دستاوردهای سلطنت پهلوی است که جامعه ایران هرگز از شورش علیه حکومت مذهبی سر باز نزده و نسل به نسل تا رسیدن به هدف نهائی جامعهای به تمام معنی مدرن از پای نخواهد نشست. اکنون جوانان و به ویژه زنان که «زندگی» و «آزادی» و آزاد زیستن نیاز اصلی آنهاست به پشتوانه این حافظه تاریخی میدانند که اگر صد سال پیش ایرانیان، نه تنها رضاشاه بلکه جمعی کثیر از نخبههای سیاسی و روشنفکری و مردم آزادیخواه که از او پشتیبانی کردند، توانستند این فرقه مذهبی را از اریکه قدرت پائین کشند، اکنون به طریق اولی سرنگونی حکومت مذهبی در حیطه توانائی آنهاست و صرفا خیالبافی چند روشنفکر آرمانخواه نیست. ولی دشمنان خاندان پهلوی آنچه برایشان مهم است نگرانی از منافع قبیلهای خودشان و این واهمه است که مبادا منظور جوانان بازگشت سلطنت است و در نتیجه این جرقه امید را با تحقیر دوران سلطنت رضاشاه در دل جوانان ایران خاموش میکنند.
در مورد محمدرضا شاه پهلوی نیز اتهام وابستگی به ویژه به آمریکا ورد زبان دشمنان سلطنت پهلوی است. اینبار نیز در صدور این حکم کاری به مدارک و اسناد و تحلیلهای تاریخی که در کتابهائی نظیر «شاه» از عباس میلانی، نشر یافته و در آن خلاف این اتهام بحث شده، ندارند. مخالفت با شاه و اتهام وابستگی بخش مهمی از هویت سیاسی آنان و لازمه تداوم همبستگی قبیلهای است. گوئی در تمام ۳۷ سال سلطنت شاه کار دیگری جز جنایت و خیانت انجام نگرفته است. اینکه در طول سلطنت او دستاوردهای رضاشاه تداوم و توسعه یافته است، نهادهای مدرن دولتی، از جمله آموزش عالی، هویت ملی ایرانیان، آزادیهای اجتماعی از جمله آزادی مذهب و مناسک مذهبی، آزادی پوشش و انتخاب نحوه زندگی و غیره گسترش یافتهاند محلی از اعراب در داوریهای آنها ندارد. پیشرفتهای اقتصادی و اجتماعی زمان محمدرضا شاه، از جمله اصلاحات ارضی، رشد صنایع و ساختارهای اجتماعی و دهها عنصر دیگر پیشرفت را شایسته اغماض دانسته و یا مجددا به تامین منافع بیگانگان نسبت میدهند.
همین اتهامها در مورد شاهزاده رضا پهلوی نیز تکرار میشود که گوئی اینکه او به عنوان شخصیتی مستقل چه میگوید و چه میخواهد و چه میکند اهمیتی نداشته و او هم باید به دلیل خانوادگی به اتهام دیکتاتوری و وابستگی محکوم شود. چون هدف وسیله را توجیه میکند استفاده از هر وسیلهای از جمله تحریف جایز است. به عنوان مثال محمد جعفری گفتهی شاهزاده را در مورد مجانی بودن اتوبوس همبستگی، با اینکه خمینی گفته بود «اتوبوس را مجانی میکنیم» تشبیه میکند و نتیجه میگیرد که میان شاهزاده رضا پهلوی و خمینی تفاوتی نیست! و هدف شاهزاده برگرداندن ارتجاع سلطنت است «که ملت ایران قی کرده». (همانجا)
در مورد اتهام «وابسته بودن شاهزاده به «بیگانگان» نویسنده مقاله با استناد به نشر نظرات و اخبار در مورد شاهزاده در رسانهها، مجموعهای از آنها از جمله «منوتو، (ایران) اینترنشنال، صدای آمریکا و بی بی سی و ایندیپندنت و دیگر رسانهها را «تلویزیونهای جیرهخوار بیگانهپرست» نامیده و حمایت و پول بیگانگان را دلیل مطرح شدن شاهزاده در افکار عمومی میداند. او این رسانهها را که نقش مهمی در خیزش مردم علیه جمهوری اسلامی دارند همصدا با دستگاههای امنیتی به «جیرهخوار بیگانهپرست» متهم کرده و عملا سیاست و نقشههای رژیم در ترور و سرکوب این کارکنان را توجیه میکند. به انگیزه دشمنی با شاهزاده پهلوی اینبار نیز زحمات و شایستگیهای حرفهای صدها کارکنان رسانهای را که علت اصلی موفقیت آنها در جلب توجه میلیونها مخاطب ایرانی است صرفا ناشی از «حمایت و پول بیگانگان» میداند و در عین حال با توهین به مخاطبین این رسانهها آنها را کسانی میداند که با پول میتوان به راحتی فریب داد! نویسنده توضیح نمیدهد که چطور تا کنون همفکران وی موفق به ایجاد رسانههائی نشدهاند که با «حمایت و پول مردم» افکار مردمی خود را اشاعه دهند و از نگرانی تاثیر «رسانههای جیرهخوار» بکاهند!
بسیاری از این افراد کسانی هستند که در انقلاب ۵۷ به علت دشمنی با شاه در دام خمینی افتادند و چهره او را در ماه و اشعهای خطرناک را در موی زنان دیدند! آلودگی افکار این افراد به مقولههائی نظیر «مهم ساختار اجتماعی است» و «آزادیهای فردی لیبرالی است»، «تضاد عمده با امپریالیسم است» و «هدف سوسیالیسم، اقتصاد توحیدی، جامعه بیطبقه (اسلامی و یا غیراسلامی)» است و دهها شعار بیربط به موقعیت تاریخی ایران، سبب شد خطر خمینی و اطرافیانش را نبینند. خوشبختانه نسل جوان امروز آگاهتر و واقعبینانهتر از آن است که در دام این خرافات ایدئولوژیک گرفتار شود. هدف آنها یک زندگی معمولی است که در آن بیش از هر چیز آزادیهای فردی و اجتماعی آنها تامین شود و حقوق انسانی آنها رعایت شود. دموکراسی و اشکال مختلف تحقق آن برای آنها ایدئولوژی نیست بلکه وسیلهای است برای تامین زندگی و آیندهای بهتر برای خود و وطن.
زیرنویس:
(*) فرهاد نصرتی نژاد، علی ساعی، علیمحمد حاضری، تقی آزاد ارمکی (۱۳۹۹)، تبیین جامعهشناختی سیاستهای هویتی دولت پهلوی اول، مجله جامعهشناسی ایران، دوره بیست و یکم، شماره ۳، پاییز ۱۳۹۹
(**) این احساس دشمنی در اصطلاح نیچه رُسانتیمان (به فرانسوی: Ressentiment) نام دارد به معنی احساس دشمنی نسبت به کسی که مسئول تمام ناکامیها و منشاء تمام ظلمات است. احساس کینهتوزی به دشمن بر دیگر احساسات از جمله واقعبینی غلبه میکند و عملا مانع تفکر منطقی و عقلانی از جمله پذیرفتن مسئولیت خود در مقابل وضعیت میشود.
(***) محمد جعفری : «من به عنوان یک ایرانی از حرف ذلتباری که شاه در مورد خود گفته خجالت میکشم»
♦← انتشار مطالب دریافتی در «دیدگاه» و «تریبون آزاد» به معنی همکاری با کیهان لندن نیست.