نصرت واحدی – ملّت ایران برای رفع نکبت و جنایت رژیم ولایت فقیه نباید به حمایت قدرتهای بزرگ امیدوار باشد. بلکه تنها تکیهگاه هر ملّتی ارادهﯼ خود اوست. اما اراده به خود یک طرف قضیه و اراده به دگرگونی، طرف دیگر قضیه است. تنها موردی که این دو اراده برهم منطبق میشوند روز نوروز، روزی که بهار آغاز میشود است که اتفاقأ مادرم نیز به همین نام معروف بود.
ایرانیان خارج کشور میتوانستند خمیرمایهﯼ مقاومت در برابر استبداد فاشیستی- مذهبی ایران باشند. مایهای که خمیر را چاق میکند. اما به نظر میآید مسیر راه آنها با مسیر راه ایرانیان درون کشور فرسنگها فاصله دارد. اختلافی که نمیگذارد خمیر مقاومت چاق بشود.
علّت این گرفتاری را میبایستی ایرانیان در خود و نه در دیگران جستجو کنند. نخستین قدم در این کاوش همانا پرسش «انسان کیست» است که در هفته گذشته به صورت کسی که دارای «عقل و آزادی گزینش» است؛ یعنی در «من»، در «سابژکت»، در «جان» بطور مستدل ارائه شد.
عقل و آزادی گزینش از آسمان به انسان داده نشده است بلکه آدمی خودش با تلاش خویش، یعنی آزمون و اصلاح میتواند آنها را به دست آورد. پس اینها نه قدیم بلکه اکتسابیاند. تازه ساختار لازم برای داشتن چنین شایستگیهایی میبایستی طی بیش از ۳٫۵ میلیار سال با فرآیند «فرگشت» ممکن میشد.
اما لزوم این شایستگی در دو دستگاه «خودآگاهی» و «ناخودآگاهی» متبلور شده است. دستگاههایی که به هیچ وجه کاهشپذیر نیستند. شاید با این مختصر بتوان گفت که «من» یا «جان» بهواقع روی این دو پا ایستاده است.
جالب اینجاست که واژه «پا» معرف پویائی این دو دستگاه است که امروزه در شکل «پروسدورال» یا رویهای جلوه دارد. مطلبی که برای ایرانیان شاید تازگی داشته باشد. زیرا آنها با جان همیشه در سطح عرفان برخورد داشتهاند. ولی عرفان میخواهد پویائی جان را در روان خود القاء و سپس تحلیل کند. اما این تحلیل عاقبتی جز خدائی شدن خود (حلاج) ندارد.
متأسفانه سایه متافیزیکی واژه «جان» سدی غیرقابل نفوذ به آن بوده است. اما پژوهش روی مغز این سد را در هم شکسته است. این در هم شکستگی در واژه «پروسدورال» جلوه و بازتاب خود را دارد. یعنی «من» یا «جان» به رویه الکتروشیمیائی میتواند «من» یا «جان» را با هر چیزی در محیط خود ربط و سو بدهد. به این عمل «هدفمندی»[۱] گویند. در چنین وضعیتی حالت «من» یا «جان» حالت معیّنی است. این حالت را «رو به هدف»[۲] نام میدهیم. اما «من» خودش بر حسب اینکه چه کارمایهای را به عهده دارد هشت جلوه دارد.
جالب اینجاست که این هشت «من» در مغز بر اساس فلسفه «یکی برای همه و همه برای یکی»، که همیستگی[۳] نام دارد کار میکنند. یعنی هرگاه یکی از آنها کارمایه خودش را انجام بدهد فورا بقیه آن را تأیید میکنند. مگر اینکه در اثر بیماری روانی این همبستگی از بین برود. در اینصورت مثلا آن «من»ی که هویتنماست میگوید من «ناپلئون بناپارت» هستم.
رو به هدف داشتن میتواند قصد به کاری، دنبال کردن هدفی، انگیزه به اقدامی، علّت عکسالعملی، باور به چیزی باشد که در جمع در واژه «اراده» میتواند عامیت یابد.
اکنون میتوان پرسش «چرا ایرانیان به تعویض رژیم جمهوری اسلامی اراده نمیکنند» پاسخ داد. زیرا آنها بیمار روانی هستند. زیرا هیچکس نه خودش بلکه کس دیگریست.
از آنجا که فرهنگ فرد را میپروراند و سیاست نه به علاقههای فردی بلکه به منافع جمعی رو دارد:
پس نخستین مسئله ایرانیان درون کشور اراده به آینده است. زیرا تنها این اراده همگان را به دور خویش جمع میکند. اما این اراده نمیتواند یک شخص، یک ایده، یک رهبر باشد. آنها که چنین میاندیشند زندگی را هنوز نفهمیدهاند. آخر هر آدم عاقل میخواهد زندگی خود را خودش آنطور که میل دارد بسازد و شکل بدهد.
تنها مسیر حرکتی که هر کسی را میتواند به این مقصود برساند آزادیخواهی به معنی آزادی انتخاب است. زیرا آزادی به معنی اختیار هرگز وجود ندارد. هر نوزادی در مکانی که رشد میکند مقّید به شرایط محیط و الگوهای زندگی در آنجاست. پس منظور از آزادی همان آزادی انتخاب است. این آزادی را مستبدین از آدمی میگیرند.
با این تذکر اگر همه آزادیخواه باشند، آنگاه آزادیخواهی یک مقصود همگانی میشود که خود خیر عمومی است. از این رو این خیر عمومی میبایست خود تبدیل به اراده به آزادی در همگان گردد. البته کلام همگان نیز به دو مفهوم یکی نفوذ و دیگری خودجوشی نیاز دارد که به آن میبایستی توجه بشود. درست همین مفاهیم در ایجاد سازمانها و تشکیلات سیاسی نقشی اساسی دارند.
اما باید دانست که آزادی تنها در فضای امن ممکن میگردد و فضای امن با نظم میتواند گسترده شود. پس در این کوشش همیشه میبایستی پرسید این نظم را چه کسی میبایستی به وجود آورد.
زیرا هر کس حتی پیامبر هم که باشد باز قدرت لازم دارد. اما قدرت ذاتأ یک استثناء است و هر استثنائی فاقد اعتبار اخلاقی است. زیرا با خودش شرّ میآفریند. شیطان چون استثناء شد (در برابر انسان سر فرود نیاورد) شرّ گردید، به جمع شورشیان پیوست. پس دیگر نمیتوانست بهشتی باشد.
این منطق که اخلاق نام دارد در متن هر قانون اساسی نهفته است. پس آنها که به این قانون وفادار نیستند نیز شورشی نام دارند.
اما قانون اساسی یک کشور را نه کسی در جیب خود دارد و نه کسی حق دارد آن را بنویسد. مطلبی که بسیار حائز اهمیت است. زیرا اگر چنین باشد آن نوشته دیگر قانون اساسی نیست، بلکه تنها مجوزی برای استبداد است.
از سوی دیگر اگر آزادی اساس کار در فضای عمومی (آزادی به معنی آزادی دیگران) است و در عین حال میبایستی هر فرد «خودمختار» باشد پس تنها خود مردماند که میتوانند و باید در خانه خود یعنی کشور خویش نظمی ممکن به وجود آورند تا این نظم معتبر باشد. درست به چنین نظمی که در آن اقتدار وجود ندارد (بالقوه نیست) مردمسالاری گویند.
به هر حال اگر اراده به آزادی میتواند و باید تشکیلات تعویض رژیم را ممکن سازد و اگر بدیل این استبداد فاشیستی به راستی مردمسالاری است، پس الزاما میبایستی اصول این مردمسالاری برای همه روشن باشد. یعنی مردم میبایستی بدانند امر انتخابات که اجرای آن میبایستی شفافیت داشته باشد تنها یک شرط لازم و نه کافی برای ایجاد مردمسالاری است. این دانائی خودش شعار و روش مبارزه برای رسیدن به این مهم را معلوم میکند.
پس ایرانیان به خاطر هدف (خیر عمومی) مشترک میبایستی اتاق فکری را تأسیس کنند که آن اتاق اراده به تعویض سیاسی را در شکل راهکار یا استراتژیک تهیه کند. ابتدا برای اجرای این راهکار است که ایرانیان به رهبری نیاز دارند که در خود سماجت، خلاقیت تاکتیکی و جسارت مهارگری نیروی رهابخش ملی و درهم شکستن قدرت ولایت فقیه را بالقوه خواهد داشت.
*پروفسور دکتر نصرت واحدی فریدی فیزیکدن و استاد سابق ریاضی و فیزیک در دانشگاه صنعتی آریامهر («شریف»)، دانشگاه تهران و دانشگاه مونیخ دارای کتاب و مقالات فراوان در زمینهی فلسفه و سیاست بر اساس پژوهشهای ریاضی و فیزیک است.
[۱] Intensionality
[۲] Intension
[۳] Solidarity