بهزاد پرنیان – در روزهای ۲۶ تا ۲۹ آوریل ۲۰۲۴، کنفرانسی زیر نام «کنفرانس کادیز» در شهر کادیز اسپانیا، با حضور تنی چند از کنشگران، تحلیلگران سیاسی و اجتماعی، با هدف ارزیابی و آسیبشناسی نیروهای مخالف جمهوری اسلامی برگزار شد.
برگزارکنندگان کنفرانس کادیز، هدف از برگزاری آن را بررسی و شناخت اختلافات موجود بین گروههای مخالف با جمهوری اسلامی (اپوزیسیون خارج از کشور) و نیز تقویت و تاکید بر نکات مشترک بین گروههای شناخته شده در قالب اپوزیسیون مخالف رژیم ملاها عنوان کرده بودند.
به زبان ساده ترتیبدهندگان این نشست، مدعی آن بودند که قصدشان از برگزاری این کنفرانس چیزی جز رسیدن به راهـکارهـای کـارآمـد پیرامون یافتن راهی برای کاهش تنش و رویاروییهای خارج از نزاکت سیاسی در میان خود از یکسو، و تلاش برای توان بخشیدن به جنبش ملی آزادیخواهی ایرانیان، با تاکید بر ایرانگرایی از سوی دیگر نبوده است!
فارغ از راستآزمایی چنین ادعایی از جانب برگزارکنندگان این کنفرانس، آنهم بدون توجه به نام افرادی که در این کنفرانس سه روزه شرکت داشتند، و نیز در یک نگاه کلی و بیآنکه به روند برگزاری کنفرانس و موضوعات مطرح شده در این نشست پرداخته باشم، شاید بتوان گفت که ایده مطرح شده پیرامون گرد آوردن نیروهای مخالف رژیم جمهوری اسلامی برای توان بخشیدن به جنبش آزادیخواهی ایرانیان، در نوع خود ایده خوب و در عین حال بایستهای است که دیر یا زود و بطور عملی افراد مطرح جامعه ایرانی اعم از سیاسیون، هنرمندان، اندیشمندان و کنشگران شاخص در عرصههای گوناگون میبایست که پا پیش گذاشته و با همگرایی هرچه بیشتر، برای براندازی این رژیم سراسر تباهی همت میگماردند.
به همین سبب و فارغ از مباحث مطرح شده در جریان این کنفرانس سه روزه (تاکید میکنم که فارغ از مباحث مطرح شده)، باید اذعان داشت که موتو (قصد، ادعا و انگیزه) مورد نظر برگزارکنندگان و گردانندگان نشست چیزی نبود که بشود برای آن نقد یا اشکالی در نظر گرفت.
و شاید از همین رو بود که افراد از طیفهای گوناگون سیاسی و اجتماعی مانند هنرمندان نیز در این کنفرانس شرکت جسته و احتمالا روی موضوع براندازی رژیم نیز اتفاق نظر داشتند وگرنه، حضور طیفهای گوناگون سیاسی و اجتماعی با توجه به موضوع اصلی در این کنفرانس (یافتن راهی برای تقویت انقلاب ملی و جنبش آزادیخواهی ایرانیان) بی معنا به نظر میرسید.
به فاصله کمی پس از پایان این نشست سه روزه، و با در دسترس قرار گرفتن مباحث مطروحه و آگاهی یافتن از ابراز نظرهای چهرههای سیاسی و صاحب نظرانی که در این کنفرانس شرکت و به ایراد سخنرانی پرداختند، شاهد انبوهی از مصاحبهها، مناظرات، مقالات و به اشتراک گذاشته شدن نظرات بسیارانی در فضای رسانهای و مجازی هستیم که بیشینه آنها به بررسی دستاوردهای این کنفرانس، و از سوی دیگر به اِن قُلتِ کماکان جاری در بین کنشگران سیاسی بر سر رسیدن به توافقی برای همگرایی نیروهای اپوزیسیون اشاره دارند.
از آنجا که تحلیلهای بسیاری پیرامون این نشست سه روزه توسط صاحب نظران و سیاسیون به دست داده شده، بنده به عنوان نویسنده متن حاضر و زیر نام یک پادشاهیخواه مشروطهگرا، بدون وارد شدن به موضوعات جاری در این کنفرانس، از منظری دیگر به آن خواهم پرداخت.
به نگر من، آنچه در این کنفرانس سه روزه نمود واضح و بیپردهای داشت، پیش از آنکه در پیوند با اشتراکات نظری میان حاضرین در این کنفرانس پیرامون مخالفت با رژیم جمهوری اسلامی بوده باشد، به موضوعی بسیار عمیق و حقیقتی محض و غیرقابل انکار اشاره داشت.
ترکیب حاضرینِ در این کنفرانس که با هدف هماهنگ شدن برای مقابله با رژیم جمهوری اسلامی گرد آمده بودند، اعم از چپترین نیروهای چپ، ملی مذهبیها، جمهوریخواهان و حتی مدعیان بریده از رژیم ملاها که زمانی بخشی از ماشین دیکتاتوری رژیم ملاها بودند، حکایت از این داشت که تمامی آنها به آنچه روزگاری انقلاب ۵۷ نامیده میشد، امروز به دیده استهزاء نگریسته و هرچند بسیار سخت (در مقام اعتراف به اشتباه در گذشته و باور غلط) به این باور درست رسیدهاند که انقلاب ۵۷ چیزی جز بیدلیلترین شورشِ همه تاریخ سیاسی اجتماعی ایران نبود.
حضور چنین طیف وسیعی از سیاسیون و افراد متنوع در عرصههای گوناگونِ سیاست، اقتصاد و هنر، بیانگر حقیقت محض و غیرقابل انکاری است که به ما میگوید در همه این سالها، یک روند «بازبینى» و «بازنگرى» در بین انقلابیون و خصوصا چپگرایان اپوزیسیون ایران در جریان بوده است.
نگاهى به نوشتههای متعدد و مصاحبههایی که (به ویژه توسط جمهوریخواهان چپگرا، و نه اصلاحطلبان) حد فاصل دو تا سه سال گذشته تا پس از برگزاری کنفرانس کادیز به دست داده شده، به وجود چیزى از این دست صحه میگذارد که آنها با حضور خود در این کنفرانس، در نهایت پذیرفتهاند که آن رخداد شومی که سالها انقلاب ۵۷ نام داشت، در ذات خود نه یک انقلاب بلکه شورش و توفان شنی بود که بر فرهنگ و آبادانی این کشور فرونشستن گرفت و امروز این پذیرش، ناظر بر آن است که دیگر استفاده از واژه «بازبینی» یا «بازنگری» در توصیف سیر تطور این پذیرش، از حَیّزِ انتفاع خارج است.
حضور افراد از طیفهای گوناگون سیاسی در کنفرانس کادیز، به وضوح میگوید که این روند بازبینی، خود روند فکری بوده که نقطه آغاز آن دستِ کم به رخدادهای ۸۸ بازمیگردد و آنها در همه این سالها دریافتهاند که واژه بازبینی میتواند برای آنها مترادف بهتری باشد تا واژه ندامت!
و این حقیقتی است که در خلوت، وقتى بیان حقیقت کسى را نمیرنجاند، میتوان این روند را یک روند ندامت توصیف کرد. اما عرصه سیاست و ادعای جریانساز بودن، عرصه در پستو بودن و رویاپردازی نیست و فرد سیاست بودن با هدف جریانسازی، پای در میدان گذاشتن میطلبد و خود را در معرض نقد و جرح و تعدیل قرار دادن.
برای همین در انظار عموم، جایى که به ویژه این روزها، نزاکت سیاسى (Political Correctness) حکم میراند، شاید کلمه «نواندیشى» معادل بهترى باشد تا سیاسیون ما بتوانند آن را بجای بازبینی به کار بگیرند تا دریابند که برای خلاصی یافتن از این رژیم سراسر تباهی، و سرعت بخشیدن به روند براندازی، آیا میبایست همان الگوی پوپولیستی که موجبات شورش پنجاه و هفت را رقم زد پی گرفته شود، یا اینکه به موضوع انقلاب و انقلابیگری از دیدگاه مورد اشاره شاهزاده رضا پهلوی نگریسته شود، آنجا که میگوید «اپوزیسیون حقیقی، مردم داخل ایران هستند» و در ادامه اینکه «اگر شما سوار اتوبوس گذار و براندازی این رژیم نشوید، این اتوبوس منتظر شما نخواهد ماند». و به تعبیر من آنها که از این اتوبوس تغییر باز بمانند، روسیاهان تاریخ لقب خواهند گرفت.
باری، اشاره شاهزاده رضا پهلوی به موضوع اپوزیسیون که در آن ملت ایران را اپوزیسیون واقعی در برابر رژیم ملاها میدانند، همان پارادایم اصیل و واقعی است که سیاسیون و افراد پرنفوذ را وادار میسازد تا در کنفرانسهای احتمالی دیگری از نوع کنفرانس کادیز در آینده نیز شرکت کنند تا اگر داعیه میهنپرستی و آزادیخواهی دارند، آنهم بر اساس خواست و باور ملتی که همه این سیاسیونِ مدعی، بهانه حضور خود در عرصه سیاست و مبارزه را تلاش برای استیفای حقوق آنها عنوان کردهاند (ملتی که خواهان بازگشت حکومت پادشاهی و حاکم شدن قوانین مشروطه است)، بیایند و بپذیرند که ملت ایران خواهان برپایی دوباره خرگاه پادشاهی است زیرِ پادشاهی پهلوی.
ندامتی که بر اساس همان نزاکت سیاسی شایستهتر است تا روند نواندیشى نام گرفته شود، تا مبادا هیچیک از سیاسیون دلباخته شورش پنجاه و هفت در گذشته، از جرگه همکاری و تلاش برای جبران آنچه بر مُلک و ملت رفت بازداشته نشوند.
و البته باید تاکید کرد که این ندامت و روند نواندیشی در ذات خود ردّیهای بر فقرهی گفتمانِ انقلاب و انقلابیگرى نیست، که این رژیم سراسر تباهی جز با انقلاب برانداخته نخواهد شد.
و این ندامتِ حاصل از روند نو اندیشی که فرصت عریان شدن به آن داده شد، خود بلندترین فریادهاست از جانب همانانی که سالهای سال آونگوار بین تئوری خط سرخ شهادت علی شریعتی و مانیفست کمونیسم کارل مارکس در نوسان بودند و هر یک به گونهای در روند فراگیر شدن طاعون دیکتاتوری ملاها نقش داشتند و امروز، با رد کردن برساختِ انقلاب پنجاه و هفت و پا پیش نهادن برای جبران خطاها و ناکارآمدیها در گذشته، چه بسا که بر پایه اصل نزاکت سیاسی و رواداری مورد وثوق شاهزاده رضا پهلوی در اشاره به موضوع آشتی ملی و تجمیع همه نیروهای آزادیخواه و میهنپرست، گرد موضوع ایران و پس گرفتن آن در تأسی از همان شعار «ما ملت کبیریم، ایران رو پس میگیریم» بتوانند خود بخشی از راه حل برای غلبه بر موانع موجود بر سر راه براندازی جمهوری اسلامی قرار گیرند.
و فراهم آوردن فرصتی برای آنانکه در پی جبران مافات هستند، خود رهیافتی است تا ارابه براندازی و تغییر با سرعتی بیشتر به پیش رفته و شاهد آن بود که این روند نو اندیشی و فُرجهای برای ایستادن در مسیر درست تاریخ (در عوض تاکید بر اعتراف به ندامت)، سببساز افزوده شدن هر روزهی مسافری تازه به اتوبوس براندازی و تغییر خواهد شد.
و اما دیدن روند نواندیشی که ذکرش رفت، سخت نیست و گمان میکنم میتوان از شیوهای زیر نام «تداعى معانى» که ابزار روانشناسهاست نیز سود جست و در پرداختن به مطالب و مصاحبههای اینجا و آنجای سیاسیونی که امروز میخواهند بخشی از راه حل باشند، واکنش زبان بهکارگرفته شده آنان را به کلمات کلیدى مانند براندازی، تمامیت ارضی، دموکراسی و در نهایت مشروطهخواهی و حاکمیت قانون چک کرد.
تصویرى که به دست مىآید جاى ابهام باقى نمیگذارد که آنها دیگر دریافتهاند آنچه مراد ملت واقع گشته، چیزی نیست جز بازگشت فرّ و شکوه به کشور از یکسو و برپایی نظام پادشاهی مشروطه از سوی دیگر.
آنها دیگر دریافتهاند که فرصت پیشکش شده به آنان، توسط تنها اپوزیسیون واقعی یعنی ملت ایران، فرصتی گرانبهاست که اگر در این برهه خطیر، پای در رکاب آن نگذارند برای همیشه از آن بازخواهند ماند.
اما در عین حال که مصائب پس از شورش پنجاه و هفت که گریبانگیر تمامی ایرانیان شد را باید به پاى همه مسببان آن نوشت و تنها قلمبهدستان، روزنامهنگاران و آن سیستم عریض و طویل هماهنگ کننده اعتراضات کنفدراسیونهای دانشجویی در خارج کشور علیه حکومت پادشاهی را مقصر قلمداد نکرد، اما پر واضح است که سیاسیون، صاحبان رسانهها و اساتید حوزههای دانشگاهی که یا متمایل بهاندیشه چپ و یا خود وابسته به رژیم ملاها بودند، بیشترین نقش را در تداوم حاکمیت این رژیم سراسر تباهی عهدهدار بوده و امروز برای جبران همه آن خطاها باید که پا پیش بگذارند و متوجه این واقعیت لخت و برهنه باشند که هزاره سوم، دهه چهل و پنجاه و شصت و هفتاد خورشیدی نیست که نیم بیشتر مردم ایران جوانتر از آن بودند تا حتى خاطره گنگى از وقایع قبل و پس از شورش پنجاه و هفت در ذهن خود داشته باشند و متعاقب آن، مسببان پنهان و پیدای فاجعه ۵۷ چه در نقش تئوریسین و چه در قالب افراد ترتیب دهنده شورشها، کماکان امیدشان را به بازخوانی روایتها در تشریح و تعبیر (و نه تفسیر) این رخداد شوم ببندند.
امروز به مدد رسانهها و وسعت عمل و فراگیر بودن اینترنت، و بودنِ هر روزه در فضای مجازی، فقره آگاهیرسانی و نقبزنی در دل تاریخ کتبی و شفاهی این مرز و بوم، چنان جوانان را از روند دسیسههای پنهانی که برای کلید زدن شورش پنجاه و هفت طی سالها طراحی و اجرا شد آگاه ساخته که حتی در دورافتادهترین نقاط این مملکت نیز میدانند که همه آنچه بر سرشان آمد شعبدهای بود حاصل همکاری و خیانت مشتی ناظم الاطبا و به اصطلاح منورالفکر چپگرا و عدهای ملی مذهبی.
و حتی اگر همه آنانکه در آوار شدن و قوامِ مصیبت پنجاه و هفت نقش داشتهاند (چه قبل و چه بعد از وقوع آن)، هنوز دل به اعتبار جعلی روایتها بسته باشند، آنهم برای تبرئه و دفاع از عملکرد خود، باید این واقعیت را بپذیرند که هرچند با تعدد روایتها از آن دوران میتوان هوا را تا اندازهای مهآلود کرد تا فرصتی برای فرار یافت، اما امروزه عملکرد آنان و مسیری که در آن قدم برمیدارند، خود ابزار سنجشی در دست جوانان ایران است که بیش از آنکه چیزى یا روایتی راجع به گزارهای در تفسیر و تحلیل رخدادی تاریخى بشنوند، راجع به خود راوى و مکانش در دنیاى امروز حکم میدهند بر اساس همان عملکرد و مسیری که راویان رخدادهای تاریخی در آن بسر میبرند.
از همین رو جای تردید نیست که همه نیروهای سیاسی و اجتماعی که تا پیش از این در مقابل تنها اپوزیسیون واقعی ایران (ملت) قرار گرفته و آبی بر آسیاب رژیم مستبد جمهوری اسلامی بودند، برای جبران آنچه بر سر ایران آوردند، و برای سرافرازی این مُلک و ملت، به آنچه خواست مردم ایران است تن در داده و در راه آزادی و استیفای حقوق این ملت، صادقانه پای به میدان بگذارند.
امروزه روز متاع باورهای ایدئولوژیک سازمانها، احزاب و گروهها ی سیاسی، نزد مردم ایران خریداری ندارد.
آنچه ملت با جان خریدار آن است، برپایی خرگاه پادشاهی و بازگشت فرّ و شکوه به مُلکِ ایران است.
و شاید که مَخلص کلام در پایان این نوشتار، به مدد چکامهای از یک شاعر بهتر به گوش جان بنشیند که از دیرباز گفتهاند «هر سخن کز دل بر آید، لاجرم بر دل نشیند»:
گفت یاری تا بگویم شِمّهای
از فساد و فتنهی عمامهای
گفتهام دیوانه میسازد مرا
گر شکافم زخمِ نو و کهنه را
گرچه دودِ آتشِ دردِ نهان
بگذرد از آسمانِ بیکران
ترسم ار گویم بسوزد دفترم
یا نیارد تابِ آن خاکسترم
شرح آنچه بگذرد بر مردمان
در دو صد دیوان نگردد ترجمان
کل تاریخ جهان هرگز ندید
همچو ملایان منفورِ پلید
حاکم میهن چو باشد قاتلی
چیست جز جرم و جنایت حاصلی
دور آن قاتل جمیع فاسدان
غاصبان و رهزنان و سارقان
جاهلانی اجنبی و خرسوار
خودفروشان کثیف جیرهخوار
پای اهریمن چو بر میهن رسید
تیغ کینه بر سر ملت کشید
مذهبی کاندر درون پرده بود
پرده از اهداف نحس خود گشود
مذهبی بیگانه و ضد بشر
با رسالاتی پر از احکام شرّ
ارتجاع و فتنه سرخ و سیاه
حاکمند بر مردمان بیپناه
با ترور یا حکم اعدام یا که جنگ
میهن از خون جوانان لالهرنگ
صد هزاران خانواده بیگناه
گشته از بیداد آن دونان تباه
رعب و حیرت، سایه بر میهن فکند
بند در افکار مرد و زن فکند
تا بکارند بذر وحشت ظالمان
بر دل مرد و زن و پیر و جوان
ملغمه از ایدهها برساختند
بیاصالت بر هویت تاختند
هر بهانه کان خبیثان یافتند
بین ملت تفرقهانداختند
دشمن مِلیّت و آیین ما
ضد علم و حکمت دیرین ما
حقهبازان با دروغ و سفسطه
خویش را خوانند دلیل و واسطه
زان ریاکاران پر دوز و کلک
در رسیده داد ملت تا فلک
تیشهها بر ریشهی انسانیت
برزدند در کسوت روحانیت
اهل تحقیق در بن زندان و چاه
اهل تقلید اختلاس و مال و جاه
عاشقان را حکم اعدام و طناب
خود به خلوت در پی دود و شراب
تولههای دزدشان گرد جهان
مردمان با شرف در فکر نان
چیست آخوند منشأ آلودگی
چیست ابزارش غم و افسردگی
انگلی بیمصرف و بیخاصیت
حقهبازی عاری از انسانیت
بیهویت بیشرافت بیسواد
در فن مردمفریبی، اوستاد
با دروغ و با فریب و مغلطه
عالمی را میکشد در مهلکه
خدعه و نیرنگ باشد کار او
ابلهان بیتعقل یار او
قتل و غارت مذهب و آیین او
جانیان در خدمت و تمکین او
خودفروشانی وقیح و بیحیا
کاسبان خون و منفور و گدا
با وقاحت میفروشند خاک ما
خاک اجداد نجیب و پاک ما
در فساد مافیای حاکمان
در تحیُر مردمان مهربان
خوان یغما و گدایان بیحیا
گرم بازار خرافات و ریا
خون دل در سفرهی آزادگان
مملکت در قبضهی بیگانگان
شهر پرآشوب و دزدان چیرهدست
تیغ بُرّان در کف اوباش مست
جای شادی را غم و ماتم گرفت
زان فقیه زشت و سفاک و خرفت
در تمام طول تاریخ هر زمان
بود میهن در هجوم دشمنان
از مغول تا تازیان و رومیان
محو گشتند در دل فرهنگمان
من نمیدانم چه گشته کاین زمان
حاکم ما گشتهاند این ابلهان
آری آری فتنهی بیگانگان
بود بیشک حامی این غاصبان
لیک هرچند تلخ باشد حرف راست
آنچه آمد بر سر ما هم ز ماست
ای دریغا قدر خود نشناختیم
کشور آباد خود را باختیم
خائنان با اجنبی بنشستهاند
قلب شاه مهربان بشکستهاند
گول بیگانهپرستان خوردهایم
آبروی خود به عالم بردهایم
مام میهن را به دشمن دادهایم
زان همه فرّ و شکوه افتادهایم
روزگاری شهر دلها بود این
کشور شادی و گلها بود این
مهربانی گویی از دل رفته است
مهر گویا چشم خود را بسته است
مردمان فکر بنی آدم بُدند
در غم و شادی هم همدم بُدند
گر غمی بود بوده غمخواران بسی
همدلان و همدم و یاران بسی
گوییا هرگز نبود اهل دلی
تا که بگشاید گره از مشکلی
این زمان یعقوب لیثم آرزوست
شور لیلی، عشق قیسم آرزوست
سهم ما در فرّ و دانش کم نبود
کیش ما اندوه و رنج و غم نبود
پس کجا شد حکمت پیشان ما
مهرورزان پاکاندیشان ما
سرو سرکج وان قد و بالا کجاست
شور و رقص و شادی نیکا کجاست
رهنوردان و دلیران را چه شد
کو سهیلا وان رخ زیبا چه شد
کو سپهری و کجا استارهاش
با دل پر خون پاره پارهاش
وامدار آن دلیرانیم ما
غارم شیران ایرانیم ما
روزگاری مهد آزادی بُدیم
مظهر داد و جوانمردی بُدیم
پیر خرقان پور سیناییم ما
ملت آگاه و داناییم ما
مردم وهم و خرافات نیستیم
جاهلان پای اللات نیستیم
مذهب ما خرّمی و زندگی
ننگ بر تقلید و بند و بردگی
راه ما کردار پاک و فکر پاک
گر سخن گوییم زلال و تابناک
با بت موهوم تازیمان چکار
با دروغ و پرده بازیمان چکار
شور شهناز نغمهی تاجیم ما
راستی و عشق حلّاجیم ما
بوریا و آتش عینالقضات
همچو مولانا برونیم از جهات
افتخار ما به خوارزمی بود
علم خیام دانش جامی بود
سوز تنبور خراباتیم ما
نوربخشان سماواتیم ما
عشق حافظ شور سعدی در سخن
یار تنهایی و زیب انجمن
مهستی و قرهالعین کبیر
بانوانی در شهامت بینظیر
قرنها که شرق و غرب این جهان
بردهداری بوده کار وحشیان
سرزمین عدل و قانون بودهایم
در فنون و علم کانون بودهایم
جندی شاهپور و مدائن داشتیم
نور بینش بذر دانش کاشتیم
خسروان حکمت شاهنامهایم
زلف شیرین سخن را شانهایم
فارغیم ما از مطاع کفر و دین
رستهایم از یاوههای آن و این
صد هزاران شعر زیبا آن ماست
دانش تقویم خیام زان ماست
از ریاضی و نجوم و کیمیا
خاستگاه و پیشگامانیم ما
هر چه گویم زین سبق تا سالیان
قطرهای باشد ز بحری بیکران
لیک آنچه گفتهام افسانه نیست
هیچ ایرانی از آن بیگانه نیست
هموطن تاریخ را باید نوشت
دست ما باشد، اینک سرنوشت
هموطن مائیم و این بار گران
وارثان شوکت شاهنشهان
شاه یعنی حاکم گفتار خویش
حاکم اندیشه و کردار خویش
شاه یعنی راستی وارستگی
شاه یعنی از منیّت رستگی
شاه یعنی دوستدار مردمان
مهربان و یاور و یاریرسان
شاه یعنی صاحب این خانهایم
واله و شیدای این کاشانهایم
شاه یعنی این وطن از آن ماست
این وطن ارزندهتر از جان ماست
ما همه شاهیم و شاهنشاه ما
هست امید و چراغ راه ما
چون خدانور و نوید و رهگذر
یا همه جاویدنامان سر به سر
در بهای جان شیرین بیگمان
باز پس گیریم وطن زین ناکسان
*کاریز: قنات که ابتکار ایرانیان باستان در آبرسانی و آبیاری است.