هوشنگ اسدی (سوادکوهی) – این مقاله به بهانه مطلبی با عنوان «پاسخ به یک سلطنتطلب افراطی» از «احمد پورمندی» نوشته شده است.
«ببین چه میگوید، نه که چه کسی میگوید»، ضربالمثلی گرانبها از میراث فرهنگی ماست. اما این سخن اگر بدون توجه به بستر زمان و حوادث تاریخی در نظر گرفته شود، دارای نقصی جدی است. هیچ سخنی، حتی اگر درست و شورانگیز باشد، فارغ از نسبت آن با زمینههای تاریخی و عملکرد گوینده، قابل ارزیابی نیست. باورپذیری هر سخن، وابسته به این دو ستون است: زمان و کارنامه. بدون این معیارها، سخن به تبلیغاتی فرصتطلبانه و کاسبکارانه تنزل مییابد— و این شامل همه میشود: از احزاب و چهرهها گرفته تا فعالان به ظاهر مردمی.
با این نگاه، بحث من نه درباره صحت یا سقم بخشهایی از انتقادات آقای پورمندی است— که بسیاری از آنها بر همگان آشکار است— بلکه تمرکز من بر انگیزه، زمانبندی و دلیل انتخاب این لحظه برای بیان آنهاست.
حتی اگر آقای رضا پهلوی بهترین ساختار تشکیلاتی را نمایندگی کند، میلیونها حامی داشته باشد، مشاورانی فرهیخته در کنارش ایستاده باشند، و با فرضی نزدیک به محال، بیش از شصت درصد آرای مردم را پشت سر خود داشته باشد، برای کسانی مانند پورمندیها، که با «کینه شتری» از خاندان پهلوی فاصله گرفتهاند، تغییری حاصل نمیشود. آنها تصمیم خود را گرفتهاند: ایستادن در صف نخست دشمنی با پهلوی. امروز هم، در فضایی که امکان تبلیغ علیه او بیشتر فراهم است، این مخالفت راحتتر بروز میکند.
یک نسل کامل، در صد سال گذشته، تحت سلطه هژمونی ایدئولوژیک چپ تربیت یافته است؛ نسلی که برای زنده نگهداشتن نوستالژی هویتی خود، راهی جز ستیز ایدئولوژیک نمیبیند. ستیزی که امروز بیشتر در هیئت پهلویستیزی بروز میکند. این گروهها، متحدان دیروز «ارتجاع سیاه» و گرفتار در پیچ و خم عصر دیجیتال و هوش مصنوعی، هنوز میخواهند با ابزار کهنه، در میدانی نو بازی کنند، اما زمان شکستشان را اعلام کرده است. آنها بجای همراهی با نیروهای صادق لیبرال-دموکرات، ملی و نوگرا برای مقابله با فاشیسم منطقهای، راستگرایی جهانی و بحران محیط زیست، مشت بر دیوار همسایه دلسوز میکوبند و از این ستیز علیه پهلوی، هویت سیاسی میسازند.
این نیروها، نه بر پایه تفکر مستقل و نه با هدف مبارزه با ریشه اصلی تباهی سیاسی، بلکه صرفاً با نفی پهلوی تعریف میشوند. از این منظر، شباهت زیادی به افراطیترین دشمنان خود دارند: هر دو، در عمل به تخریب میپردازند و میدان را از گفتگو و نقد سازنده تهی میکنند. برخی در قالب «جمهوریخواه ملی» یا «سوسیال دموکرات» ظاهر میشوند، اما در عمل، همان چهرههای شکستخورده سیاسی گذشتهاند که سالها در خدمت رژیم، رنگآمیزی سفرههای انتخاباتی بودهاند.
برخی دیگر، همزمان با ژست اصلاحطلبی دروننظام و بروننظام، به تجارت سیاسی در فضای مجازی مشغولند؛ پهلویستیزانی حرفهای که با نقد تند و گزنده و رفتارهای نمایشی، بازار خود را گرم نگه میدارند. تناقضات درونی این نیروها، آنقدر عیان است که حتی تلاش برای پنهانسازی آن نیز، کارساز نیست. با ادعای وفاداری به مردم، درست در چشم همین مردم انگشت میگذارند و با بیپروایی، آنها را تحقیر میکنند.
«پورمندی»ها نشسته در ایستگاه فرسوده ایدئولوژی ۵۷، آنقدر درگیر بوی کهنه سیاستورزی خویشاند که دیگر توانایی درک تحولات امروز را ندارند. با جسارتی توخالی، به میدان میآیند— همچون فالفروشی خیابانی که مشتریان را با پرندهای در قفس میفریبد. این نمایش پر زرق و برق اما تهی، بیش از آنکه کنشگری سیاسی باشد، نوعی فریب جمعی است.
در چنین فضایی، سلطنتطلبان افراطی نیز بیکار نیستند؛ با هیاهو و رفتارهای تند، دقیقاً همان خوراکی را فراهم میکنند که «پورمندی»ها برای اثبات ادعاهای خود نیاز دارند. یک دوگانه ویرانگر شکل گرفته است: افراطیون سیاسی سلطنتطلب در کنار کاسبکاران حرفهای چپنما، ارکستری از تخریب، جداسازی و دوپارگی ملی را رهبری میکنند.
با اینحال، من شخصاً برخی از انتقادات پورمندی در مورد نقش افراطگرایان سلطنتطلب را وارد میدانم. درواقع، ضعفهای ساختاری در تمام طیفهای اپوزیسیون— چه در داخل و چه در خارج— قابل انکار نیست. اما باور دارم که شاهزاده، تاجزاده، نرگس محمدیها، توماج صالحیها و صدها نفر دیگر، همه سرمایههای ملی ما هستند؛ کسانی که هم باید مورد حمایت قرار گیرند و هم نقد شوند— با انصاف، نه با ستیز.
پورمندی نه سیاستورزی فهمیده است و نه کاسبکاری صرف؛ او کاریکاتوری از یک کنشگر ورشکسته را به میدان آورده، مشابه برادر ناتنیاش فرخ نگهدار، با این تفاوت که او فاصله خود را صراحتاً فریاد نمیزند. دوران دنکیشوتهای خسته با شمشیری کج و کمری خمیده بسر آمده است. امروز، زمان کنش عقلانی، اتحاد هدفمند و عبور از گذشتههای مسموم به سوی آیندهای است که همه نیروهای دلسوز باید در ساختن آن سهیم باشند.