دکتر علی خلیفه (استاد دانشگاه بیروت) – آیا عمامه، حتی در میان سرسختترین مدافعان نقش ادعایی آن در سیاست و نظم اجتماعی شیعه، توانسته است به برنامه هستهای، فرهنگ یا توسعهای قابل توجه منجر شود؟ پس از بیش از چهار دهه حکومت اسلامگرایان در ایران، پاسخها روشن و غیرقابل انکار است.
یکی از شاخصهای ملموس وضعیت اقتصادی، نرخ ارز است؛ میلیونها تومان که در کیسههای زباله بزرگ انباشته شدهاند، ارزشی کمتر از چند اسکناس از هر پول معتبر جهانی دارند. در حوزه فرهنگ نیز، جمهوری اسلامی ایران سهم قابل توجهی در دستاوردهای بشری نداشته است؛ هیچ نظریه علمی معتبر و قابل اتکایی در علوم انسانی و اجتماعی تولید نشده است.
حتی برنامه هستهای ایران، که اکنون به عنوان نماد قدرت و فناوری رژیم قلمداد میشود، در دوران محمدرضا شاه پهلوی آغاز شد؛ زمانی که شاه به غرب گرایش داشت و پایههای این برنامه توسط کارشناسان اسرائیلی گذاشته شد. امروز، اسرائیل در حال تلاش برای برچیدن این برنامه است و احتمال دارد این تلاشها به حذف کامل رژیم اسلامی نیز گسترش یابد. چنین اقداماتی نیازمند پوشش و حمایت بینالمللی است، همانطور که در گذشته انتقال خمینی توسط ایرفرانس به ایران و دخالت او در امور داخلی کشور تضمین شد تا قدرت را به دست گیرد.
در روند تحولات پس از انقلاب، افرادی مانند صادق قطبزاده مسیر ظهور دوران «عمامه» را هموار کردند، اما در نهایت خود قربانی توطئهها شدند و به اعدام محکوم گردیدند. مرتضی مطهری با پوششی اسلامی به تفصیل مسائل را توضیح میداد، اما نهایتاً توسط یک گروه اسلامی ترور شد. ابوالحسن بنیصدر پس از بازگشت به ایران، توسط خمینی به اتهام ارتباط با مخالفان مخفیانه به پاریس فرار کرد. موسی صدر نیز به شکلی مشابه به ترور رسید. حزبالله لبنان نیز به عنوان جناح مسلحی تأسیس شد که توسط شبکهای از خشونت، اقتصاد زیرزمینی و ایدئولوژی تغذیه میشود.
جنایات و فسادهای خمینی به تمام کشورهای همسایه، منطقه و امنیت آنها سرایت کرد و حتی به نزدیکانش نیز آسیب رساند. این وضعیت بر تاریخ فرهنگی، اجتماعی و سیاسی ایران، کشوری با سابقه و فرهنگ غنی، تأثیرات عمیقی گذاشت. زرتشت پیامبر بزرگ ایران هرگز شاهد چنین انحطاطی نبود. خمینی پس از آنکه فرهنگها و ادیان مختلف بر این سرزمین افزوده شده بودند، سرزمین را سوزاند؛ زندگی را تقبیح کرد و مرگ را تحمیل نمود. نظریه ولایت فقیه او، رویکردی سیاسی و اجتماعی بود که آزادی، کرامت انسانی و حق اختیار را ترور کرد. این نظریه جامعه را خفه، رشد آن را متوقف و هویتهای فرهنگی گروهها را محو کرد.
اما پرسش این است: آیا روح مردم ایران خواهد مرد؟ یا آنها آزادی خود را بازخواهند یافت و زمان رهایی را برای کل منطقه اعلام خواهند کرد؟ آیا تاریخ تنها به شکل هگلی آن معتبر است؟ آیا سرنوشت مردم ایران در زیر سایه عمامه منجمد خواهد شد، همچون دورانی که عمر خیام را در جام فراموشی فرو برد؟ یا زرتشت از آسمانهای بلند خود بازخواهد گشت و خامنهای و همه خدایان ستم را به خاطر انسانها و بشریت به چالش خواهد کشید؟