محمدرضا حسینی – یکی از دوستان که از قرنطینه خانگی شدیدا حوصلهاش سر رفته بود با پرسشی، نمیدانم با ربط یا بی ربط، مرا به دورانی از زندگیام پرتاب کرد که معمولا از یادآوریاش اجتناب میکنم. دورانی که (۱۳۶۰ تا ۱۳۶۶) میتوانست شادترین روزهای جوانی باشد ولی به تلخترین دانشکدهی زندگیام تبدیل شده بود. دورانی که در زندانهای اوین، قزلحصار و گوهردشت سپری شد و به دلیل شرایطِ ویژهی مرگ و زندگی، خاطرهاش شده است سایهی همیشگی من و امثال من. سایهای که همواره، در خواب و بیداری، به دنبال ماست و در انتخاب دوست و دشمن و قضاوتهایمان نقشی بسیار پر رنگ ایفا میکند. اصلا شده است یکجور معیار برای ما که عریانترین چهره حکومت اسلامی را در زندانهایش دیدهایم. با این معیار است که مخالف سرسخت هر نیرویی هستیم که، مستقیم یا غیرمستقیم، در ماندگاری حکومت اسلامی ایفای نقش میکند. فرقی نمیکند که این نیروی حافظ حکومت اسلامی، کشوری دیگر باشد یا تشکیلاتی بینالمللی و یا شخصیتی معروف؛ که دفاع آنها از این رژیم بر اساس منافع خود است و یا به دلیل مخالفت با «امپریالیسم». در ذهن من، حکومت اسلامی، نمونه عینی ارتجاع است و ضد مردمی، و هیچ دلیل و استدلالی دفاع از آن را مجاز نمیکند.
بگذریم.
در جواب پرسش آن دوست، به سال ۱۳۶۱ رفتم و دوره انفرادی در بند معروف ۲۰۹ در اوین. به او گفتم یکی از خوششانسیهای من مطالعه کتابی بود قبل از دستگیر شدنم. کتاب «انسان در جستجوی معنا» نوشته دکتر فرانکل. سه مورد مشخص از کتاب به یادم مانده بود و، در آن دوران، بطور مرتب در ذهنم میچرخید و میتوانم بگویم که یادآوری مکرر آنها توانست مرا در آن شرایط حفظ کند.
ویکتور فرانکل، روانپزشک، عصبشناس و پدیدآورندهی روش معروف به لوگوتراپی ، یهودی اسیریست در چنگال فاشیسم هیتلر. پدر، مادر، برادر و همسرش یا در اردوگاهها جان سپردند و یا به کورههای آدمسوزی سپرده شدند ولی خودش بطوری معجزهآسا زنده ماند و نجات یافت. او یک اصل معروف دارد:
«انسان وقتی که چراییِ زندگی خود را بداند با هر چگونگیای خواهد ساخت».
به همین دلیل بود که او از همه بیماران خود ابتدا میپرسید که برای چه زندهاند. هر کس به دلیلی زنده است. چراییِ زندگیِ آدمها گرچه متفاوتند اما «دلیل» هستند و «انگیزه» برای ادامه دادن زندگی و تحمل سختیها.
دکتر فرانکل در نهایت، در بدترین شرایط، در جایی که دیگر هیچ انگیزه و امیدی به ادامه دادن نبود به خود میقبولاند که در خواب بسر میبرد و حتما پس از مدتی از این خواب بیدار خواهد شد، کابوس پایان خواهد یافت و روز دیگری در زندگی آغاز میشود. او با تصویر کردن خود در حالت موقتی خواب، «فردا» را برای خود امکانپذیر میکرد.
دکتر فرانکل میداند که آدمی، نیازمند به داشتن «آینده» است. انسانی که امید و آینده ندارد و شرایط «حال» را اصلا مطلوب نمیبیند چارهای ندارد جز زیستن در «گذشته» و واکاوی خاطراتِ بجا مانده در مغز. مغز ما نیاز به دریافت اطلاعات و پردازش آنها دارد و معمولا در تکرارِ مکررِ خاطرات گذشته، انسانها، به دامِ «خودمقصربینی» میافتند. سرزنش دائم خود، سرآغاز روانپریشیهای مختلف است. من در همان دوران شاهد روانپریشیهای اندوهبارِ نوجوانان و جوانانی بودم که فشارها بیش از «آستانه تحمل» آنها بود. بعضی از آنها شب را ظاهرا سالم میخوابیدند و صبح با روانی از همگسیخته برمیخاستند. زندگیها تباه میشدند و از دست هیچکدام از ما برای آنها کاری ساخته نبود.
حکومت اسلامی، با آگاهی از این مسئله، یعنی از بین بردن امید به آینده، زندانیانی که حکمشان به پایان رسیده بود و شرایط غیرعادی برای آزادی را نمیپذیرفتند در حالت بلاتکلیفی نگه میداشت به گونهای که هیچکدام از آنها نمیدانستند آیا روزی آزاد خواهند شد یا اینکه…
حکومت اسلامی از همان زمان استفاده از این شیوه را نه تنها در زندانهایش بلکه به نوعی در کل جامعه آغاز کرده بود: کشتنِ «آینده» و نابود کردن «امید به فردا».