الاهه بقراط – مبادا گمان کنید من خواهان مرگ کسی هستم. منظور از این تیتر اولا چیزی جز مرگ طبیعی نیست که ربطی به خواست من و شما ندارد. دوم اینکه بیشتر مرگ اندیشه و تفکر یکی دو نسلی مطرح است که ظاهرا تنها با دادن عمر حاملان خود به نسلهای جدید میتواند پوسیدگی قرون را با خود به گور ببرد.
پیش از این هم نوشتهام که یکی دو نسلی واقعا باید از چرخه زیست خارج شوند تا شاید نسلهای جدید ایران بتوانند بدون زهری که آنها در کام هر حرکتی میچکانند، تکانی به خود بدهند. زهری که آکنده از کینهتوزی، ایدئولوژی، کیش شخصیت، حریمهای مقدس، خودشیفتگی، تبختر و یک تاریخ جعلی و تحریف شده است.
خوشبختانه مثل اینکه برخی از متعلقان به این یکی دو نسل خودشان هم به این نتیجه رسیده و بر این حقیقت آگاه شدهاند که تا آنها و تفکرشان وجود دارد، گشودن گره از کار این ملت و این مملکت با دشواری و مشکل روبرو خواهد بود. پرسش تنها اینجاست که آنها با وجود این آگاهی، چرا از یکسو به گرهها میافزایند و از سوی دیگر اصرار دارند تا با حذف عنصر مردم و منافع ملی، جمهوری اسلامی را به صیغهی آمریکا درآورند؟
درد
برخی از سفر جرج بوش رییس جمهوری آمریکا به ویتنام دوباره فیلشان یاد هندوستان کرده است. اینان که به بیماری مقایسههای بیجا دچارند، پدیدهها را بدون در نظر گرفتن پیشینه و عناصر متشکله و مناسبات و تأثیرات متقابل آنها در کنار یکدیگر قرار میدهند تا جایی که میتوان «جمهوری اسلامی» در ایران را خیلی ساده با «جمهوری سوسیالیستی» ویتنام یکی شمرد و به زمامداران حکومت اسلامی و آمریکا توصیه کرد دشمنیها، از جمله مثلا ۲۸ مرداد را از این طرف و گروگانگیری کارکنان سفارت آمریکا را از آن طرف فراموش کنند!
رابطه آن دو کشور اما سالها پیش از این و تقریبا همزمان با روی کار آمدن جمهوری اسلامی در ایران و به ویژه پس از فروپاشی اتحاد شوروی و پایان گرفتن جنگ سرد به حالت عادی درآمده بود.
کاش واژه و مفهوم دیگری در زبان فارسی برای «فرصتطلبی» وجود میداشت. واژهای که هزار هزار بار فرصتطلبی در آن بیان شود. واژهای که بتواند تفکری را توصیف کند که ظاهرا یک گام از سینهزنی برای «۲۸ مرداد» کوتاه نمیآید لیکن اگر پای سازش آمریکا با جمهوری اسلامی در میان باشد، حاضر است فراموشی آن را توصیه کند! تفکری که به گونهای سخن میگوید که گویا جمهوری اسلامی نه تنها حکومت منتخب و نماینده راستین مردم ایران، بلکه یکی از طرفین مغبون ۲۸ مرداد است و از همین رو میتواند آن را با آمریکا مورد معامله قرار دهد! تفکری که حاضر نیست به مشروطهخواهان روشنفکر، دمکرات، سکولار، لائیک، صلحدوست و امروزین که ظاهرا یکی از طرفین ۲۸ مرداد هستند، ذرهای مهر نشان دهد، در حالی که خروار خروار محبت و حمایت نثار جمهوری اسلامی تاریکفکر، خودکامه، جنگطلب و واپسمانده میکند که دورانش در هیچ زمینهای، از جمله سرکوب نیروهای سیاسی، مطلقا با ۲۸ مرداد و سالهای پس از آن مقایسهپذیر نیست. تفکری که حاضر است مداخله در امور داخلی ایران و «سرنگونی محمد مصدق» و حمایت از «شاه خائن» را به قیمت سازش با جمهوری اسلامی بر آمریکا ببخشاید. تفکری که حاضر است سرکوب بینظیر و خشن نیروهای سیاسی ایران و همین اعدامهایی را که در روزهای اخیر به بهانههای مختلف در سراسر ایران به مورد اجرا در میآید، نادیده بگیرد تا شاید جمهوری اسلامی تشویق شود پا در راه ویتنام سوسیالیستی بگذارد. و این همه در حالیست که زمامداران ایالات متحده آمریکا در سالهای اخیر همواره حساب رژیم حاکم بر ایران را از مردم ایران جدا کردهاند! یعنی آنها در آن سوی جهان تفاوتی بین مردم و حکومت ایران قائل هستند، تضاد منافع آنها را میبینند، لیکن این فعالان سیاسی که بر گفتار و کردار آنها دست کم تا به امروز همواره مهر ابطال خورده است، آنچنان مرز حکومت و مردم و حساب سود و زیان آنها را با هم مخلوط میکنند که حتی نگهداران نظام اسلامی در کیهان تهران و تمامی نهادهای حفاظت و حراست آن به این خوبی از عهده آن بر نمیآیند.
به راستی در پشت این منطق چه منافعی خوابیده است؟ بر اساس کدام منطق یا منافع میتوان دست رد به سینه هموطنان دمکرات و سکولار که به گونهای دیگر میاندیشند زد و به درگاه خودکامگان داخلی و مداخلهکنندگان خارجی «اسبق» دریوزگی کرد؟ و چنان از «میهن من» و «کشور من» سخن گفت که حتی «شاهزاده» رضا پهلوی هم که از قرار معلوم ادعایش بر «تاج و تخت» ایران به اندازه اینان نیست، چنین سخن نمیگوید! اگر کسی نداند و این افراد را نشناسد گمان میکند رییس یک دولت رسمی یا رهبر یک اپوزیسیون معتبر در یک تریبون بینالمللی در برابر افکار عمومی جهان سخن میگوید و نه در یکی دو سایت فارسیزبان که قلمروی معین دارند و حتی خبر محکومیت رفسنجانی در یک دادگاه آرژانتینی را که همه رسانههای معتبر جهان با تیتر درشت از آن نوشتند، یا به روی خود نیاوردند یا لابلای خبرهای کوچک پنهان کردند.
دوا
توجه داشته باشید که این افراد مطلقا به جمهوری اسلامی توصیه نمیکنند مثلا راه لیبی را در پیش گیرد [کوتاه آمدن از برنامه اتمی]. آنها از کره شمالی شدن هم هراس دارند [اصرار بر برنامه اتمی] ولی از صمیم قلب میخواهند جمهوری اسلامی مثلا مانند ویتنام پشت میز مذاکره با آمریکا بنشیند: پاک و پاکیزه و پیروز و البته در اوج «غرور ملی»!
در این میان گذشته از وسعت و جمعیت و اهمیت سیاسی و اقتصادی و استراتژیک ویتنام که مطلقا با موقعیت ایران در منطقه حساس سیاسی و اقتصادی خاورمیانه مقایسهپذیر نیست، اینگونه القا میشود که گویی آنچه مانع مناسبات جمهوری اسلامی و آمریکا شده و میشود، مثلا ۲۸ مرداد و گروگانگیری کارکنان سفارت آمریکاست، و نه برنامه مشکوک هستهای، حمایت از تروریسم، اخلال در ثبات و امنیت کشورهای منطقه و زیر پا نهادن حقوق بشر، که همگی بر بستر ایدئولوژی مذهبی و بنیادگرایی اسلامی صورت میگیرد که سودای ابرقدرتی در منطقه، کشورهای اسلامی و سرانجام جهان را در سر میپروراند و جامعه بین المللی آن را چالشی سهمگین در برابر خود میشمارد. اگر اوضاع به سادگی فراموش کردن ۲۸ مرداد بود و به دو سه مورد مشابه محدود میشد، در همان زمانی که خاتمی به عنوان «رییس جمهوری اصلاحات» در نشست هزاره سران کشورها شرکت کرد ولی جرأت نداشت به کلینتون دمکرات نزدیک شود و خود را از آن عکس تاریخی حذف نمود، جمهوری اسلامی در موقعیت مناسبتری بسر میبرد تا امروز که در آستانه تحریم اقتصادی و حمله نظامی قرار گرفته و رییس جمهور پیشیناش برای دومین بار در دادگاه یک کشور دیگر به ترور و کشتار محکوم شده و هر روز یک نهاد بینالمللی علیه سرکوب زنان، کارگران، روزنامهنگاران و دانشجویان در ایران بیانیه صادر میکند.
حتی اگر فرض کنیم ایالات متحده آمریکا منتظر سبزترین چراغها از سوی جمهوری اسلامی است تا هر آنچه دارد در طبق اخلاص بگذارد و دو دستی تقدیم زمامداران جمهوری اسلامی کند، ولی منادیان، مشوقان و مبلغان سازش آمریکا با جمهوری اسلامی باید به این پرسش پاسخ دهند که به راستی چه تغییری در جمهوری اسلامی، از بینش و بنیاد ایدئولوژیک آن تا ساختار سیاسی و سیاستهای داخلی و خارجی آن رخ داده که این رژیم را آماده پذیرش رابطه با آمریکا ساخته است؟ کسانی که مخالف سازش آمریکا با رژیم ایران هستند دلایل خود را دارند که در صدر آنها همانا تفاوت میان منافع مردم و منافع ملی با منافع رژیم قرار دارد. منادیان این سازش اما با هزار بندبازی تا کنون نتوانستهاند منافع ملی را که امروز دمکراسی و حقوق بشر بیان خلاصهی آن است، در این سازش نشان دهند.
جالب اینجاست که این دلالان محبت خود را چپ، دمکرات، ملی، سکولار و خلاصه هر آن چیز خوب و پسندیده میخوانند در حالی که در فکر و عمل به یک حکومت راست، خودکامه، غیر ملی، مذهبی و زشت و پلشت خالصانه خدمت میکنند.
به نظر میرسد نظرات این افراد در منافع دیگری غیر از خیرخواهی برای رژیم و آمریکا و آخر از همه در منافع مردم ایران و آمریکا ریشه داشته باشد. وگرنه سادهترین پرسش که به ذهن هر انسان معمولی در این سازش میرسد این است که آیا میتوان با آمریکا نه حتی رابطه دوستانه، بلکه مناسباتی کاملا عادی داشت لیکن شعار محو اسراییل از نقشه جهان را داد؟! آیا میتوان همچنان پشت و پناه تروریستها بود، در افغانستان و عراق و لبنان آتشافروزی کرد، ولی مناسبات عادی با آمریکا داشت؟ آیا میتوان نه یک گام، بلکه یک گام اساسی در برنامه اتمیعقب نشینی نکرد و با آمریکا روابط عادی برقرار کرد؟ اگر برقراری مناسبات عادی با آمریکا چنین تغییرات بنیادینی را در پندار و کردار رژیم میطلبد، پس بر اساس کدام واقعیت این متعلقان به یکی دو نسل گذشته سازش آمریکا با جمهوری اسلامی را توصیه میکنند؟ مگر نمیبینند از درونِ سالها رهنمود مداوم ایشان سرانجام احمدی نژاد در آمد؟! شما بگویید این طایفه را آخر دوا چیست؟
۲۱ نوامبر ۲۰۰۶