چرا خودکامگان ابله‌اند؟!

- کدام خطر ایرانیان را تهدید می‌کند و منتظر کدام خطر باید بود هنگامی‌ که جامعه تا گلو در خطر فرو برده شده است؟! کسانی که درست بر اساس سیاست جمهوری اسلامی تلاش می‌کنند توجه مردم و نیروهای سیاسی را نه به مسئولیت زمامداران سیاسی و اقتصادی، بلکه به کشورهای خارجی جلب کنند، درواقع در همان راه هیاهوی اتمی‌ و اسلامی نظام گام بر می‌دارند.
- خطر از سوی حکومت ایران است که نه تنها مردم ایران، بلکه منطقه و صلح جهانی را تهدید می‌کند. این واقعیت را نه می‌توان در زرورق‌های تئوریک پنهان کرد و نه برای درک آن به هوش و دانشی بیش از آنچه همه دارند، نیاز هست. مگر نه این است که جمهوری اسلامی، با هر دولتی که در آن بر سر کار باشند، در صورت پذیرفتن قطعنامه‌های شورای امنیت سازمان ملل و گام برداشتن در جهت جلب اعتماد جامعه جهانی و شفاف کردن برنامه‌های اتمی‌خود که ظاهرا صلح‌آمیز هستند، به آسانی می‌تواند حربه را از «آمریکا» و «اسراییل» که «خطر» قلمداد می‌شوند، برباید؟
- شبح خطری که بر فراز ایران در گردش است و همه از آن سخن می‌گویند، سال‌هاست در یک دور بسته حرکت می‌کند. علت اصلی تداوم این خطر را باید در ناتوانی حکومت ایران برای در پیش گرفتن یک سیاست خارجی خردمند و همچنین برنامه‌ریزی‌های هدفمند و عملی برای حل مشکلات داخلی دید. لیکن تا زمانی که جمهوری اسلامی نه تنها در جهت گشایش درهای قدرت به سوی نیروهای فعال و پویای جامعه گامی‌بر نمی‌دارد، بلکه بیش از پیش دایره قدرت را به نیروهایی محدود می‌کند که اهداف ایدئولوژیک و رسالت مذهبی خویش را در ذهن می‌پرورانند، نباید انتظار داشت آن خطر کاهش یابد.

یکشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۸۷ برابر با ۱۳ آپریل ۲۰۰۸


الاهه بقراط – خطر و فرصت همواره از درون یک کشور برمی‌خیزد. چه در سیاست داخلی و چه در سیاست خارجی همواره این حکومت‌های خودی هستند که نقش تعیین‌کننده را بازی می‌کنند. تجربه نشان داده است تا کنون کشورهای خارجی زمانی وارد عمل شده‌اند که از دو عامل اساسی، دست کم یکی از آنها به شکلی فعال باشد که به تنهایی کمبود عامل دیگر را جبران کند. آن دو عامل چیزی جز حکومت‌ها و مردم نیستند.

خمینی، خامنه‌ای، رفسنجانی

خطر از سوی کی؟

انقلاب اسلامی در نخست نه بر اساس دشمنی با شاه و سلطنت و نه در مقابله با «امپریالیسم جهانی بسرکردگی امپریالیسم آمریکا» شکل گرفت. تا آخرین روزهایی که هنوز سرنوشت ایران معلوم نبود، بیشترین و مؤثرترین اطرافیان آیت‌الله خمینی کسانی بودند که هم مناسبات خوبی با کشورهای امپریالیستی محل اقامت خود از جمله آمریکا، فرانسه، انگلیس و آلمان داشتند (و هنوز دارند) و هم باور نداشتند که بتوانند «پایه‌های محکم سلطنت» را براندازند.

تشدید شعارهای ضدسلطنتی و ضدامپریالیستی بخشی از سهم تئوریک و عملی نیروهای چپ سنتی وابسته به اتحاد شوروی و متمایل به چین و همچنین چریک‌های مذهبی و کمونیست بود که سردمداران انقلاب اسلامی خیلی زود آن را جذب کرده و به بهترین شکل توانستند استفاده مطلوب را از آن در جهت کسب قدرت و تثبیت نظام جمهوری اسلامی به عمل آورند. در عین حال، جمهوری اسلامی نمی‌توانست بدون غرب‌ستیزی و به ویژه آمریکاستیزی نهادینه شده در چپ که با تفکر اسلامی آن همخوانی کامل داشت، بر سر پا بایستد. همین آمریکاستیزی و مخالفت شعاری با امپریالیسم سبب پیوند کاسبکارانه برخی از چپ‌های ایران در آغاز شکل‌گیری جمهوری اسلامی (و همچنین امروز) با آن شد و اکنون نیز نه تنها برخی نیروهای چپ در سراسر جهان و همچنین رژیم‌های چپگرا، بلکه نئونازی‌ها نیز که بر طبل ناسیونالیسم و منزه‌طلبی ملی می‌کوبند، با رژیم ایران احساس نزدیکی می‌کنند.

امروز دیگر کسی نیست که بخواهد آرمان چندپاره ملتی را که به دنبال انقلاب اسلامی به راه افتاد تا به مدینه فاضله برسد، انکار کند. حتی آیت‌الله منتظری نیز به مثابه یکی از شخصیت‌های مهم و مؤثر آن دوران که تئوری «ولایت فقیه» را منسوب به خود می‌داند، ظاهرا آرزویی غیر از آن در ذهن داشت که سال‌هاست در برابر چشم همگان به واقعیت پیوسته است. اگرچه همین آرزو را به کسی نیز نسبت می‌دهد که جامعه آرمانی خود را نه تنها به روشنی در کتاب «حکومت اسلامی» بیان کرده است، بلکه بعدها نیز در ده سالی که پس از انقلاب اسلامی زنده بود، سخنی نگفت و عملی نکرد که نشان دهد انقلاب اسلامی از مسیر آنچه وی می‌خواست، خارج شده است! او خود رهبری مسیری را بر عهده داشت که امروز نظامی که وی بنیانگذارش بود، از آن سر در آورده است.

نه انقلاب اسلامی به بیراهه رفته و نه جمهوری اسلامی راهی غیر از آنچه در توانش می‌بود در پیش گرفته است. اگر این مسیر گاه دچار دست‌انداز شده و تکانی به جامعه داده است، به دلیل مقاومت و ظرفیت‌هایی است که در جامعه جوان، پویا و تشنه ایران تلنبار شده است و اگر نتوان راهی خردمندانه برای مصرف و تخلیه این انرژی یافت، قطعا نباید انتظار دیگری جز انفجار داشت. چه کسی باید به دنبال راه و چاره باشد جز حکومت؟ و این همان عامل فعال است که بجای چاره‌جویی، در جهت تشدید خطر حرکت می‌کند و با حذف عامل مردم، خود به تنهایی جای خالی آن را برای انواع مداخله خارجی مهیا می‌سازد.

به راستی نیز، کدام خطر ایرانیان را تهدید می‌کند و منتظر کدام خطر باید بود هنگامی‌ که جامعه تا گلو در خطر فرو برده شده است؟! کسانی که درست بر اساس سیاست جمهوری اسلامی تلاش می‌کنند توجه مردم و نیروهای سیاسی را نه به مسئولیت زمامداران سیاسی و اقتصادی، بلکه به کشورهای خارجی جلب کنند، درواقع در همان راه هیاهوی اتمی‌ و اسلامی نظام گام بر می‌دارند. قرار دادن معلول بجای علت تا کنون به هیچکس کمکی نکرده است که اینبار بتواند با انحراف از «خطر اصلی» اندکی یاری به مردمی‌ برساند که بی‌خبر از همه جا به تنازع بقای روزانه مشغولند.

خطر از سوی حکومت ایران است که نه تنها مردم ایران، بلکه منطقه و صلح جهانی را تهدید می‌کند. این واقعیت را نه می‌توان در زرورق‌های تئوریک پنهان کرد و نه برای درک آن به هوش و دانشی بیش از آنچه همه دارند، نیاز هست. مگر نه این است که جمهوری اسلامی، با هر دولتی که در آن بر سر کار باشند، در صورت پذیرفتن قطعنامه‌های شورای امنیت سازمان ملل و گام برداشتن در جهت جلب اعتماد جامعه جهانی و شفاف کردن برنامه‌های اتمی‌خود که ظاهرا صلح‌آمیز هستند، به آسانی می‌تواند حربه را از «آمریکا» و «اسراییل» که «خطر» قلمداد می‌شوند، برباید؟

آیا جمهوری اسلامی که پنهان کردن برنامه‌های اتمی‌خود را با این دلیل توجیه می‌کرد که ممکن بود کشورهای دیگر نگذارند وی به این برنامه صلح‌آمیز ادامه دهد، حالا که همه چیز رو شده است، دیگر چه چیزی برای پنهان کردن دارد؟! چرا همه چیز این برنامه صلح‌آمیز را روی دایره نمی‌ریزد تا همگان ببینند و تا سیه‌روی شود هر که در او غش باشد؟! خطر اصلی در اینجا و در این سیاست است و نه در آمریکا یا اسراییل که که برای مقابله با این خطر خود به خطر دیگری تبدیل می‌شوند.

خطر علیه کی؟

جمهوری اسلامی از همان آغاز سنگ بزرگی در سیاست خارجی برداشت. حمله صدام حسین به ایران نیز این توهم را به وجود آورد که رژیم نوپای ایران می‌تواند با تکیه بر ارتشی که شاه آن را مجهز کرده بود و با هجوم نیروهای انسانی که آنها را گله‌وار و بی‌سلاح به سنگرها گسیل می‌داشت، از طریق کربلا به قدس و از آنجا به نیویورک نقب بزند. آن سنگ بزرگ اما کمر حکومت اسلامی را خم کرد و برای راست کردنش چاره‌ای جز نوشیدن جام زهر و پذیرفتن قطعنامه ۵۹۸ وجود نداشت. آرمان آیت‌الله خمینی و حکومت اسلامی‌اش اگرچه همانگونه که در نامه معروف وی معلوم است، با شکست و گسست روبرو شد، لیکن از میان نرفت. [نامه مربوط به پذیرش قطعنامه ۵۹۸ و آتش‌بس در جنگ ایران و عراق]

اما نیرویی که با فراغت از جنگ باید به حل مسائل سیاسی، اجتماعی و اقتصادی مردم می‌پرداخت با کوهی از مشکلات روبرو بود که اتفاقا بدون مشارکت همگانی نیروهای فعال جامعه نمی‌توانست از پس آنها بر آید. این مشارکت به نوبه خود نمی‌توانست بدون آزادی عمل دیگران تحقق یابد. خطری که امروز از آن سخن می‌رود نطفه‌اش با شکل‌گیری حکومت اسلامی بسته شد و هرچه زمان گذشت، همچون گلوله برفی در طول زمان غلتید و غلتید تا به امروز [اردیبهشت ۱۳۸۷] که در مارپیچ تاریخ به نقطه‌ای رسیده است که سی سال پیش در نقطه‌ای مشابه آن قرار داشت: بهمن! گلوله برفی مشکلات به آن حجم و سنگینی رسیده است که چاره‌ای جز ریزش بهمن‌وار ندارد. حتی اگر همین امروز و در همین ساعت برای جلوگیری از ریزش آن اقدامات اساسی به عمل آید، باز هم تضمینی برای پیشگیری از پیامدهای ویرانگر آن وجود ندارد چه برسد به آنکه آن را به حال خود نهاد و همه چیز را به گردن آمریکا و اسراییل انداخت. این آسان‌ترین و عوام‌فریبانه‌ترین ترفند ممکن برای برداشتن بار سنگین مسئولیت از روی شانه‌های خود است. [یک سال بعد از این گزارش تحلیلی، جنبش ۸۸ روی داد که با هدایت از درون نظام به شدت سرکوب و همزمان منحرف به «دوران طلایی امام» شد]

شبح خطری که بر فراز ایران در گردش است و همه از آن سخن می‌گویند، سال‌هاست در یک دور بسته حرکت می‌کند. علت اصلی تداوم این خطر را باید در ناتوانی حکومت ایران برای در پیش گرفتن یک سیاست خارجی خردمند و همچنین برنامه‌ریزی‌های هدفمند و عملی برای حل مشکلات داخلی دید. لیکن تا زمانی که جمهوری اسلامی نه تنها در جهت گشایش درهای قدرت به سوی نیروهای فعال و پویای جامعه گامی‌بر نمی‌دارد، بلکه بیش از پیش دایره قدرت را به نیروهایی محدود می‌کند که اهداف ایدئولوژیک و رسالت مذهبی خویش را در ذهن می‌پرورانند، نباید انتظار داشت آن خطر کاهش یابد.

در پس پرده جمهوری اسلامی یک مافیای اقتصادی و سیاسی قدرتمند قرار دارد که حتی اگر ایران به نابودی کشیده شود، تا آخرین لحظات نیز قادر به درک این خطر نیست. این قدرت نه تنها در نمی‌یابد که سرچشمه خطر در خود وی است، بلکه هنگامی‌ که واکنش دیگران در برابر این خطر، خود به یک خطر تبدیل می‌شود (و از اینجاست که پای کشورهای قدرتمند از جمله آمریکا و اسراییل به میان می‌آید) باز هم هنوز قادر نیست نه منافع مردم، که هرگز به آن نیندیشیده و نمی‌اندیشد، بلکه منافع خود را تشخیص دهد.

به راستی چرا حکومت‌های خودکامه و بسته از سرنوشت دیگران نمی‌آموزند؟
چرا تجربه سرنگونی و فروپاشی قابل انتقال نیست؟
چه چیز در ذهن زمامداران یکه‌تاز عمل می‌کند که آنها را کر و کور می‌سازد؟
آنها به کدام آرمان، کدام آینده و کدام پایان چشم امید دارند که کاهش و فرو شدن خود را در نمی‌یابند؟
چرا آنها درک نمی‌کنند که با حذف دیگران از صحنه سیاسی و اقتصادی و فرهنگی جامعه، پایه‌های اجتماعی خود را فرو می‌کاهند و سطح اتکای خود را سست و لرزان می‌کنند؟
اگر آنها بر این مسئولیت خود آگاهند که برای حفظ منافع ملت و مملکت در آن جایگاه قرار گرفته‌اند، چرا از همه کسانی که برای خود نیز چنین مسئولیتی را قائلند، یاری نمی‌خواهند؟
چرا حتی سرچشمه غریزی تنازع بقای طبیعی در آنها می‌خشکد؟

در یک سخن، چرا خودکامگان ابله‌اند؟! این راز سر به مُهر تمامی‌ حکومت‌های خودکامه اعم از دیکتاتوری‌های کلاسیک قرن بیستم و دیکتاتوری‌های ایدئولوژیک مدرن است که تا کنون هیچ دانشمند و تحلیلگری پاسخی برای آن نیافته است: چرا خودکامگان خطر نابودی خویش را تشخیص نمی‌دهند؟!

 

 

 

 

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۱ / معدل امتیاز: ۵

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=277454