یکی نغز بازی کند روزگار؛ پلیس قاتل دانشجوی ۲ ژوئن ۱۹۶۷ جاسوس آلمان شرقی بود!

- مجله «اشپیگل» هفته گذشته با انتشار گزارش مفصلی درباره قتل دانشجویی که در دوم ژوئن  ۱۹۶۷به هنگام دیدار شاه و ملکه پیشین ایران از برلین توسط یک پلیس آلمان غربی به قتل رسید و تازه پس از چهل سال معلوم شد این پلیس عضو حزب کمونیست آلمان شرقی و جاسوس سازمان امنیت آن رژیم بوده است، می پرسد: «اگر کارل هاینس کوراس عضو حزب کمونیست آلمان شرقی بود پس چگونه می توان با قطعیت تاریخی درباره اسکندر کبیر و ژولیوس سزار سخن گفت؟!»

چهارشنبه ۶ خرداد ۱۳۸۸ برابر با ۲۷ مه ۲۰۰۹


الاهه بقراط – سال گذشته در اروپا به ویژه در دو کشور آلمان و فرانسه چهلمین سال آنچه «جنبش ۶۸» نامیده می‌شود با برنامه‌های مختلف بزرگ داشته شد. آلمانی‌ها حتی یک فیلم سینمایی به نام «بادرماینهوف» ساختند که نامزد دریافت جایزه اسکار سال ۲۰۰۸ در بخش فیلم های غیرانگلیسی زبان نیز شد.

جرقه «جنبش ۶۸» در روز دوم ژوئن ۱۹۶۷ در برلین زده شد. یک روز پیش از آن، در دانشگاه برلین غربی، که توسط آمریکاییان و در منطقه زیر نظارت خودشان ساخته شده و برای دهان‌کجی به رژیم کمونیستی آلمان شرقی، آن را مانند رادیو و تلویزیون برلین غربی، دانشگاه «آزاد» برلین می‌نامیدند، جلسه بزرگی برگزار شد. در این جلسه ایرانیان «چپ» و مخالف رژیم شاه که برخی از آنان امروز در سنین هفتاد هشتاد سالگی همچنان به همکاری با آلمانی‌ها مشغولند، گزارش مشروحی از «جنایت» و «شکنجه» در «رژیم شاه» دادند چرا که شاه و ملکه ایران برای یک دیدار رسمی در آلمان بسر می‌بردند و قرار بود روز دوم ژوئن در برلین به تماشای اپرای «نی سحرآمیز» اثر موتزارت بروند.

بنو اونه زورگ؛ اپرای آلمان؛ برلین ۲ ژوئن ۱۹۶۷

در تظاهرات بزرگی که توسط همان دانشجویان و همکاران آلمانی  و «انترناسیونال» آنان از جمله «احزاب برادر» سازماندهی شده بود، کار به درگیری کشید. در این درگیری دانشجویی به نام «بنو اونه‌زورگ» با گلوله پلیس به قتل  رسید. «اونه زورگ» جزو تظاهرکنندگان نبود. وی که تازه چند ماه پیش ازدواج کرده بود، با همسر باردار خود از نزدیکی محل تظاهرات می‌گذشت. همسرش به خانه رفت و او از روی کنجکاوی به محل تظاهرات نزدیک  شد. گلوله پلیس به پشت  جمجمه او اصابت کرد.

دروغ همه جا هست

تا به امروز نیز بسیاری از تحلیلگران بر نقش تظاهرات دوم ژوئن ۶۷ در شکل‌گیری گروه تروریستی بادرماینهوف و اساسا تقویت خشونت دوجانبه از سوی پلیس آلمان و چپ ها که از طرف جمهوری دمکراتیک آلمان و بلوک شرق مستقیم و نامستقیم پشتیبانی می‌شدند، تأکید می‌کنند. حتی یک گروه چپ نیز خود را به همین مناسبت «جنبش دوم ژوئن» نامید و در مبارزه با «امپریالیسم» و «فاشیسم جمهوری فدرال آلمان» دست به گروگانگیری و ترور زد. پس از عملیات، آلمان شرقی به آنها پناه می‌داد. برخی از آنان پس از فرو ریختن دیوار برلین، دستگیر و محاکمه گشتند.

با قتل «بنو اونه‌زورگ» پلیس و دولت آلمان متهم به جنایت شدند. پلیسی که «اونه زورگ» را کشته بود به اتهام قتل غیرعمد محاکمه و طبیعتا با پشتیبانی دولت آلمان که مایل نبود چنین ننگی را بر پلیس آلمان فدرال بپذیرد، تبرئه شد. امروز اما گذشت زمان نشان می دهد، جنایتکار و خلافکار را، چه خودی و چه غیرخودی، حتی اگر جنایت و خلاف غیرعمد مرتکب شده باشد، باید به دست عدالت سپرد. راز اصل تفکیک قوا و استقلال قوه قضاییه در همین نکته نهفته است. اگر دولت فدرال آلمان چهل سال پیش چنین کرده بود، یعنی درست عمل کرده بود، امروز یک برگ برنده بی‌نظیر که تاریخ به ندرت در اختیار سازندگانش قرار می‌دهد، در دست داشت چرا که پلیسی که دانشجوی آلمانی را در روز دوم ژوئن ۶۷ کشته بود، نه «مزدور امپریالیسم» و «عامل فاشیسم» بلکه جاسوس سازمان امنیت آلمان شرقی و یک کمونیست مؤمن بود! چنین برگ‌های برنده‌ای پاداش  تاریخ برای افراد و حکومت‌هایی هستند که عدالت و حقیقت را برتر از همه چیز، حتی برتر از آبروی خود و نظام خویش قرار می دهند.

سال‌ها بعد جمهوری فدرال آلمان یادبودی برای آن دانشجوی جوان در برابر ساختمان اپرای آلمان بنا نمود و اتحادیه پلیس آلمان نیز سال گذشته به مناسبت چهلمین سال آن واقعه با نهادن تاج گلی بر این یادبود، رسما پوزش خواست. لیکن آن دستگاهی که باید پوزش می‌خواست سال‌هاست به تاریخ پیوسته و اسناد و مدارکش در دست «دشمن» قرار گرفته بود. و آن کس که شلیک کرده بود سال‌هاست در منطقه‌ای در غرب برلین زندگی می‌کند. او اینک یک الکلی هشتاد و یک ساله است و حاضر نیست به پرسش‌های خبرنگاران پاسخ بدهد و به جایش با صدای بلند به «خارجی‌ها» دشنام می دهد.  نظامی که وی برای خدمت خالصانه در دستگاه جاسوسی‌اش التماس کرده بود و حزب کمونیستی که وی را با منت تمام به عضویت خود پذیرفته بود، ناتوانی خود را تا آن سوی نابودی در برابر «دشمن» به اثبات رسانده بودند. پرونده جاسوسی این پلیس که «کارل هاینس کوراس» نام دارد، به طور تصادفی در مرکز بررسی اسناد اشتازی پیدا شد. این پرونده تاریخ معاصر آلمان و تحلیل‌های مشعشع همگان را که به ویژه به مناسبت چهلمین سال «جنبش  ۶۸» همه رسانه‌ها را پر کرده بودند، با یک علامت سؤال بزرگ روبرو ساخت.

تاریخ ادامه دارد

مجله «اشپیگل» که در رابطه با ایران همواره یکی از آتش بیارهای معرکه به ویژه در دوران شاه بوده است و تا به امروز نیز منابع خبریش همان دانشجویان چپ‌زده هفتاد هشتاد ساله دهه شصت میلادی هستند، هفته گذشته با انتشار گزارش مفصلی در این باره پرسید: «اگر کارل هاینس کوراس عضو حزب کمونیست آلمان شرقی بود پس چگونه می توان با قطعیت تاریخی درباره اسکندر کبیر و ژولیوس سزار سخن گفت؟!»

«کوراس» البته منکر واقعیتی است که به اندازه کافی برایش اسناد و مدارک به دست آمده است. آنچه امروز در مورد آن تحقیق می شود این است که آیا قتل آن دانشجو به عمد و به دستور سازمان امنیت آلمان شرقی و برای به هم ریختن ثبات آلمان غربی صورت گرفته و یا اینکه واقعا غیرعمد بوده است. این همه اما در آنچه روی داده است، تغییری به وجود نمی‌آورد. تاریخ مسیر خود را طی کرده است. تاریخ «غلط» و «درست» ندارد. منبع تغذیه تاریخ چیزی جز سخن و عمل انسان‌ها نیست. مهم این است که از کدام زاویه، دریچه حقیقت را به سوی گذشته بگشایید.

همین امروز، نه تنها روایت‌های گوناگون از تاریخ معاصر ایران وجود دارد که البته همگی مدعی به تکیه بر «اسناد و مدارک تاریخی» هستند، بلکه جمهوری اسلامی تمامی نیروی خود را به کار گرفته است تا حتی تاریخ باستان ایران را بازنویسی کند و آنگونه در اختیار نسل‌های امروز و آینده قرار دهد که با ایدئولوژی اسلامی آن همخوانی داشته باشد. بی‌تردید همه این تلاش‌ها نیز بر اساس «اسناد و مدارک تاریخی» صورت می‌گیرد. این نکته خود بیانگر این نکته مهم است که همه این سرمایه‌گذاری‌ها نه به دلیل اهمیت خود تاریخ و رویدادهای آن، بلکه به دلیل اهمیت نگاهی است که می‌باید از لابلای سطور تاریخ به خواننده و به آیندگان منتقل شود.

جالب است که واژه «تاریخ» در زبان آلمانی با واژه «داستان» یکیست: هر دو را Geschichte می‌گویند. شباهت دو واژه «تاریخ» و «داستان» در زبان انگلیسی نیز history و story جای تأمل دارد. آیا «تاریخ» واقعا «داستان‌سرایی» نیست؟

من تازه دو سه هفته پیش ترجمه مقاله‌ای از اشپیگل ۱۹۵۲ را درباره وضعیت سیاسی و اجتماعی ایران با مقدمه کوتاهی که بر تردید در تاریخ تأکید داشت، به پایان رسانده بودم که شاهد «۲ ژوئن ۶۷» از غیب رسید و یک بار دیگر آنچه را همه به عنوان «حقیقت و واقعیت تاریخی» پذیرفته و برخی نیز با غرور و افتخار بر آن تکیه زده بودند، دستخوش تردیدی انکارناپذیر ساخت. من این تردید را اینگونه بیان کرده بودم که «تاریخ» به آن معنی که بیانگر واقعیاتی باشند که واقعا اتفاق افتاده‌اند، وجود ندارد. آنچه ما به عنوان «تاریخ» می‌خوانیم و می‌آموزیم، از هرودوت و پلوتارخ تا امروز، در واقع حاصل برداشت‌ها، تفکرات، شنیده‌ها،  حدس و گمان‌ها و سرانجام ذهن مورخ و نویسنده از واقعیات است که خود با تأثیرپذیری از ده‌ها عامل فردی و اجتماعی، روانی و سیاسی، آن را پرورانده و به صورت نوشته و «تاریخ» به دیگران انتقال می‌دهد. آن اسناد تاریخی نیز که به آنها  استناد می‌شوند، جز بدینگونه نوشته نشده‌اند چه برسد به شنیده‌ها و خاطرات که جای خود دارند. حتی از همین چند خط نوشته نیز هر خواننده روایت خود را دارد که جدا از روان و تربیت فردی و اجتماعی او نیست و به همین ترتیب نمی‌تواند از مواضع سیاسی و جهان‌بینی او تأثیر نگرفته باشد.

نگاه تاریخی به «جنبش ۶۸» نیز نمی توانست خارج از تأثیر این عناصر تعیین‌کننده باشد. ولی چه بازی نغزی! نقطه عطف تروریسمی که زیر عنوان «جنبش» با قتل و گروگانگیری، نفس دولت آلمان فدرال را گرفته بود، در میان اسناد جاسوسی «اشتازی» سازمان امنیت آلمان شرقی پنهان شده بود!

دوم ژوئن ۱۹۶۷ بر سرنوشت ما ایرانی‌ها نیز اگرچه نامستقیم، لیکن به هر حال تأثیرات خود را برجای نهاد. آلمان و فرانسه دو کشوری بودند که ایرانیان مخالف رژیم وقت ایران را اعم از چپ و مذهبی درون خود  پروراندند، آنها را زیر بال و پر خود  گرفتند، با جت اختصاصی به ایران منتقل کردند و تا به امروز نیز از یک سو به معامله با حکومت ایران مشغولند و از سوی دیگر بقایای آن مخالفان را در خود جای داده و به آنها نان و آب می‌رسانند و از آنها در «تحلیل‌های» خود بهره می‌گیرند بدون آنکه از خود بپرسند چگونه است که در طول چهار دهه هیچ کدام از ارزیابی‌های آنها با آنچه در واقعیت بر ایران می‌رود همخوانی ندارد!

با افشای واقعیات جدید، گذشته‌ای که به تاریخ پیوسته است البته ورق نمی‌خورد، بلکه نگاه به آن دقیق و شفاف می‌شود. بازی نغز روزگار همواره برای همه طرفین چیزی برای آموختن دارد. به شرط آنکه نگاه  آنها از «قطعیت تاریخی» اندکی فاصله گرفته باشد و ببیند که «داستان» یا «تاریخ» با زوایای پنهان و پیش بینی‌ناپذیر همچنان ادامه دارد…
۲۷ مه ۲۰۰۹؛ هفته‌نامه کیهان لندن

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۲ / معدل امتیاز: ۴٫۵

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=117875