شرایط موافق و ناموافق استقرار سکولاریسم در ایران (اسماعیل نوری علا)

شنبه ۹ اسفند ۱۳۹۳ برابر با ۲۸ فوریه ۲۰۱۵


[دیدگاه]

کیهان آنلاین – ۹ اسفند ۹۳ – در مورد انتقال مفاهیم مدرن پروریده در غرب به جوامعی غیرغربی، نوع «فرهنگ» و نحوهء شکل‌گیری «نهادهای اجتماعی» جوامع «دریافت‌کننده» از جمله تعیین‌کنندگان اصلی امکان توفیق روندهای انتقال و جا افتادن محسوب می‌شوند. لذا، می‌توان پرسید که در این زمینه وضعیت «فرهنگ» و «نهادهای اجتماعی» کشور ما چگونه است؟

اسماعیل نوری علا
اسماعیل نوری علا

و برای پاسخ دادن به این پرسش است که ضروری می‌شود تا نخست نگاهی به گذشتهء پرورش این مفاهیم در مغرب زمین افکنده و، با گرفتن آگاهی‌هائی در مورد آن گذشته، به بررسی شرایط امروز و امکانات واقعاً موجود کشورمان بپردازیم.

پیشگفتار

به نظر من، اگر تصور کنیم که استقرار هر یک از آحاد محموعهء مفاهیمی متشکل از دموکراسی، سکولاریسم، پلورالیسم، سوسیال دموکراسی، یا لیبرال دموکراسی در ایران کار ساده‌ای است سخت اشتباه کرده‌ایم. این کار نه ساده است و نه آسان.

در توضیح این سخن باید برخی توضیحات جامعه‌شناختی را مطرح ساخته و در ابتدا بگویم که، معمولاً، انتقال مفاهیمی که در سرزمین و فرهنگی دیگر پرورش یافته‌اند، به سرزمین‌هائی که در جریان رشد و نمو آنها شراکت نداشته‌اند، لازمهء توجه به لوازمی است که امر انتقال را ممکن می‌سازند، و نیز در نظر داشتن شرایطی است که در سرزمین‌های «میزبان» وجود دارند. در این مورد مدد گرفتن از مثال انتقال گیاهان از خاکی به خاکی دیگر می‌تواند مفید باشد.

هر گیاهی به نوع خاصی از آب و هوا احتیاج دارد. گیاه استوائی را نمی‌توان در سرزمین‌های سردسیر رشد داد. در جامعه‌شناسی به این «آب و هوا» نام «فرهنگ» داده‌اند. در عین حال نوع خاک سرزمینی که «پذیرا» یا «میزبان» گیاهان غیربومی است نیز باید به گونه‌ای باشد که گیاه بتواند به راحتی در آن رشد و نمو کند. در جامعه‌شناسی از این «خاک» می‌توان با نام «نهادهای اجتماعی» یاد کرد. بر این قیاس، برای استقرار مفاهیمی که مخلوق مغرب زمین‌اند در کشورمان، ایران، ما به فرهنگی مناسب و نهادهائی پذیرا نیازمندیم تا بتوانیم روند انتقال را با کمترین هزینه به انجام رسانیم.

در زبان علوم انسانی و اجتماعی، روند انتقال این مفاهیم از یک مکان به سرزمینی دیگر را «متوطن کردن» (یا «طبیعی شدن» naturalization) می‌خوانند؛ همان گونه که وقتی شما از کشور خود به کشور دیگری «مهاجرت» می‌کنید در ابتدا «بیگانه» (alien، مثلاً به صورت به کار رفته در اصطلاح «اتباع بیگانه» در زبان اداری ایران) محسوب می‌شوید و آنگاه، پس از طی روندی خاص و برآوردن شرایطی چند، در آن کشور «متوطن می‌شوید»؛ یعنی آن کشور «وطن دوم» شما می‌شود، انگار که حضور شما «طبیعی» شده باشد، و شما مقام «شهروندی» (citizenship) آن کشور را به دست می‌آورید که مهمترین خاصیت‌اش آن است که همهء قوانین و حقوق و وظایف ناظر بر شهروندان دیگر این «وطن دوم» بر شما نیز مترتب می‌گردد و، از جمله، حق شرکت در انتخابات و نیز حق انتخاب شدن را می‌یابید. مفاهیمی نیز که از جائی دیگر به کشور ما وارد می‌شوند باید از این مرحلهء «توطن» بگذرند و به اصلاح «اهلی» و «بومی» شوند تا جا بیافتند و مستقر گردند.

همین جا توجه کنید که روندِ «توطن» مورد نظر من هیچ ربطی به قلب ماهیت و تبدیل شدن مفاهیم به معانی دیگر، و اغلب ضد خود، ندارد. مثلاً، دموکراسی را نمی‌توان به ایران برد و «اسلامی» کرد. این دو، در گوهر، متضاد هم‌اند. سکولاریسم اسلامی و حکومت سکولار اسلامی هم مفاهیمی جعلی و بی معنا هستند. اما اگر بتوانیم از «دموکراسی ایرانی» و «سکولاریسم ایرانی» سخن بگوئیم در واقع از این حکایت کرده‌ایم که ایرانیان توانسته‌اند این مفاهیم را اخذ کرده و با رنگ و بوی فرهنگ خودشان، در آمیزند؛ آن سان که، پس از طی روند «توطن»، دیگر نمی‌توان آنها را مفاهیمی «مهاجر» یا «بیگانه» دانست.

آمادگی فرهنگی

         آیا به راستی فرهنگ (آب و هوای معنوی)ی جامعهء ما ایرانیان آمادگی پذیرائی از مفاهیمی همچون پلورالیسم (کثرت‌مداری)، دموکراسی (مردم‌سالاری) و سکولاریسم (جدا نگاه داشتن نهاد دین از نهاد حکومت) را دارد؟ و یا باید پذیرفت که این “آب و هوا” قادر به پذیرفتن و رشد و نمو دادن به آن گیاهان نیست و باید دندان طمع را کند و به دور افکند؟

         به باور من، آب و هوای فرهنگی ما، هم از لحاظ تاریخی و هم از لحاظ وضعیت کنونی، به دلایل زیر کاملاً آمادگی این میزبانی را دارد:

  1. جامعهء ما جامعه‌ای رنگارنگ و متشکل از اقوام و فرهنگ‌ها و زبان‌ها و مذاهب گوناگون است؛ یعنی جامعه‌ای «متکثر» است. پس پلورالیسم (یا کثرت‌مداری) نیاز گوهرین چنین جامعه‌ای است. اما در صورت تسلط تنها یکی از این «پدیده‌های گوناگون» بر بقیه، آن «بقیه» را می‌آزارد و تحت ستم قرار می‌دهد؛ حال آنکه باور به کثرت‌مداری و دامن زدن به اندیشه‌ها و رفتارهای مربوط به آن جامعه را در وضعیتی «طبیعی» قرار داده و آزادی رشد و شکوفائی هر یک از اجزاء فرهنگی آن را میسر می‌سازد.
  2. باید توجه داشت که برای رسیدن به «کثرت‌مداری» ضروری است که «قدرت حکومتی» صرفاً به دست یکی از اقشار فرهنگی نیافتد و، در پی آن، قشر به قدرت رسیده نتواند همهء لوازم و ارزش‌های خود را بر «بقیه» تحمیل کند. یعنی، حکومت باید از تعهد صرف به یک فرهنگ و مذهب و قومیت خاص معاف باشد تا بتواند چتر حمایتی خود را بر سر همهء این پدیده‌ها بگستراند. این چتر حمایتی را «سکولاریسم» و امروزه «سکولاریسم نو» می‌خوانیم. سکولاریسم، با ایجاد فیلتری در سر راه نفوذ پدیده‌های «تک ساحتی»، ما را قادر می‌سازد تا به حکومتی دست یابیم که آزادی همهء عقاید و گروه‌بندی‌ها را تأمین و تضمین، و خود در مسیر حمایت از آزادی‌های رنگارنگ حرکت کند. بنا بر این، به علت متکثر بودن جامعهء ایران، و به خاطر ضرورت استقرار کثرت‌مداری در این جامعه، استقرار حکومت‌های سکولار در ایران یک نیاز انکار ناپذیر و حیاتی است. خوشبختانه، در این زمینه، فرهنگ تاریخی ما نیز، که در آثار ادبی و هنری و تاریخی‌مان منعکس است، همواره بر گریز از تعصب و خشک مغزی و تأکید بر تساهل و تسامح تأکید داشته است.
  3. از آنجا که نمی‌توان کثرت‌گرا بود اما، در شکل دادن به حکومت، از توجه به خواست‌ها و توقعات عموم «مردم» امتناع کرد، یکی از شرایط برقراری «سکولاریسم پلورال» (حکومت بی طرف و کثرت‌گرا) آن است که به «مردم‌سالاری» روی کنیم. یعنی، در سرزمین ما، پیوند زدن «جدا نگاه داشتن مذاهب و مکاتب از حکومت» (بخصوص در قانون اساسی جامعهء آینده) به سندی هم‌چون «اعلامیهء جهانگستر حقوق بشر»، امری کاملاً شدنی و آسان است؛ البته اگر ارادهء آنان که به قدرت دسترسی دارند بر فراهم آوردن رفاه و آسایش مردم باشد. در این مورد نیز، خوشبختانه، در جامعه جهانی، ما بنیان‌گذار تفکر سکولار و حقوق بشر بوده‌ایم و این تفکر را کمتر از سه هزاره پیش در منشور کورش بزرگ به دست تاریخ بشر سپرده‌ایم و، علیرغم همهء اعوجاجات و انحرافاتی که بر اثر وجود حکومت‌های تحمیل‌گر وجود داشته، آن را در گوهر فرهنگ منتشر خویش مخمر کرده‌ایم.

بدین‌سان می‌توانیم، با خیال جمع، بگوئیم که، اگر مسئله به عموم مردمان ساکن ایران‌زمین تفهیم شود، کمتر می‌توان به دلیلی برخورد که در برابر استقرار یک حکومت سکولار و دموکرات (و در نتیجه، پلورال) در ایران مقاومتی وجود داشته باشد. یعنی، اگرچه امروزه، به دلیل یک غفلت تاریخی از جانب همهء سکولار دموکرات‌های ایران، گروهی زمام قدرت را در اختیار گرفته‌اند که با هر سه مفهوم کثرت‌مداری، جدا نگاه داشتن مذاهب از حکومت، و مردم‌سالاری مخالفند، و یا اگر یکی از آنها را تصدیق می‌کنند بی شک دروغ می‌گویند اما، در صورتی که شرّ تحمیل و سرکوب و زور، که به وسیله این حکومت اعمال می‌شوند، از سر مردم ایران کم شود و مردم بتوانند نوع حکومت خود را با آزادی برگزینند، شاید کمتر بتوان ملتی را هم‌چون ملت ایران یافت که آماده استقبال از کثرت‌مداری، جدا نگاهداشتن مذاهب از حکومت، و مردم‌سالاری باشند.

مکثی در مورد نهادها

اما در مورد رشد گیاهان گفتم که نوع «خاک»، و در مورد مفاهیم مدرن پروریده در غرب، نوع «نهادهای اجتماعی»، نیز از جمله تعیین‌کنندگان اصلی امکان توفیق روندهای «جا افتادن و متوطن شدن» محسوب می‌شوند. می‌توان پرسید که در این زمینه وضعیت «خاک نهادهای اجتماعی» کشور ما چگونه است؟

برای پاسخ دادن به این پرسش، لازم است که نخست نگاهی به گذشته پرورش این مفاهیم (یا گیاهان معنوی) در مغرب زمین افکنده و، با گرفتن آگاهی‌هائی از آن گذشته، به بررسی شرایط امروز کشورمان برگردیم.

از نظر من، مهمترین روندی که در مغرب زمین به متحقق شدن «سکولاریسم» کمک کرده آن بوده که «نهاد دین» در سیر تطور و تحول خود در قرون وسطی، هرچه بیشتر متعین و سازمان یافته شده؛ به طوری که می‌توانیم به طور مشخص پدیده‌هائی مادی را در مد نظر قرار داده و آنها را مصالح نهاد اجتماعی «دین» بدانیم؛ پدیده‌هائی همچون دینکاران، معبد، و آداب و رسوم سنگ شده که اغلب با نام «مذهب» از مفعوم «دین» متشخص می‌شوند.

در مغرب زمین «مذهب» را معمولاً «نهاد اجتماعی دین» می‌دانند و آن را در اشاره به شکل متعین «کلیسا» بیان می‌دارند. کلیسا، بنا به تعریف، یک نهاد اجتماعی مستقل، سازمان یافته، سلسله مراتبی، و متمرکز است. و همین «تشخص دقیق» امر جدا نگاه داشتن «نهاد دین» از «نهاد حکومت» را ممکن می‌سازد، چرا که اگر کلیسا واجد ساختار منسجم و سلسله مراتب و دینکاران مزدبگیر نبود معلوم نبود که کدام نهاد را از باید از نهاد حکومت جدا ساخت یا جدا نگاه داشت. به همین دلیل نیز سکولاریسم را، در زبان‌های غربی، به صورت «جدا نگاه داشن کلیسا از حکومت» و نه «جدائی دین از حکومت» تعریف می‌کنند؛ چرا که دین، بنا به تعریف، امری منتشر و شخصی است و رابطهء فردی اشخاص را با عالم غیب، از طریق توجه به آموزه‌های یک پیامبر، منظم می‌کند. اما کلیسا «نهاد سازمان یافته»ای است که، با قرار دادن خود در بین فرد مؤمن و خداوندی که می‌پرستد، می‌تواند زمام «افکار عمومی» (و نه لزوماً فرداً فردی) را در دست گیرد و با این «موج‌سواری» به قدرت سیاسی تبدیل شود؛ بدین معنا که یا مقامات حکومتی را در تحت نفوذ خود بگیرد و یا خود صاحب حکومت شود. حدوث این گونه اتفاقات در دوران سروری کلیسای روم به خوبی قابل مشاهده است.

بدین‌سان، متفکران عصر روشنگری، در مبارزهء خود برای آزادی، با یک نهاد مشخص مذهبی روبرو بودند که «کلیسا» نام داشت و خواستار «جدا سازی و جدا نگاه داشتن کلیسا از حکومت» شدند و چنین امری را ممکن ساختند؛ عملی که بعدها نام «سکولاریسم» به خود گرفت. این اتفاق در مورد «کلیسا»های بعدیِ برخاسته از «جنبش مسیحی اعتراض» (پروتستانتیزم) و نیز در برخی از ادیان دیگر، همچون یهودیت و بهائیت، هم صائب بود و نحوه شکل‌گیری و سازمان یافتگی آنان به گونه‌ای انجام گرفت که آنها نیز دارای «نهاد‌های دینی» خاص خود گشتند که عموماً با نام «کلیسا» مشخص می‌شدند.

اما، با پیدایش رشته «جامعه‌شناسی ادیان»، ابتدا متفکران این رشته کوشیدند تا به واژه «کلیسا» مفهوم گسترده‌تری از مفهوم «نهاد سازمان یافته مسیحیت» بدهند. در این راستا آنها کنیسه و آتشکده و مسجد را نیز «کلیسا» خوانده و در متون خود به «کلیسای اسلامی» یا یهودی اشاره می‌کردند. لکن، با گسترشی که در رشته جامعه‌شناسی دین پیش آمد، و متفکران غیرمسیحی نیز به قلمروی این رشته وارد شدند، کارائی این گونه استفاده متوسع از واژه «کلیسا» مورد تردید قرار گرفت و کوشش شد تا، به جای آن، اصطلاح دیگری به کار گرفته شود که شامل همه نوع «نهاد سازمان یافتهء دینی» باشد. این گونه است که امروز به جای اصطلاح «کلیسا» از اصطلاح «دین سازمان یافته» (organized religion) یاد می‌شود و سکولاریسم را نیز به جای «جدا نگاهداری حکومت از کلیسا» به صورت «جدا نگاهداری حکومت از دین سازمان یافته» تعریف می‌کنند.

بدین سان، فرمولی که در جهان امروز می‌توان برای سکولاریسم ساخت چنین است: هر کجا نهادی به نام «دین سازمان یافته» (مذهب) وجود دارد، سکولارها می‌کوشند از حضور و دخالت آن در نهاد حکومت جلوگیری کنند، خواه این «نهاد سازمانی» کلیسا نام داشته باشد و خواه کنیسه یا مسجد.

تفاوت در چگونگی نهادسازی

توجه کنیم که همه این واژه‌بازی‌ها و اصطلاح‌سازی‌ها نمی‌تواند مانع از آن شود که ما به نحوهء شکل‌گیری نهادهای مختلف در اجتماعات گوناگون توجه نکرده و وضعیت آنها را از دیدگاه چگونگی پدیداری و رشد نهاد سازمان یافتهء دین مورد مطالعه و مقایسه قرار ندهیم. و اگر از این دیدگاه به آن منظره یا مناظر بنگریم بلافاصله متوجه تفاوت‌های شگرف تمهیدات بشری در تنظیم روابط بین دو پدیده «نهاد دین» و «نهاد حکومت» نیز می‌شویم؛ تفاوت‌هائی که بی شک به روند متوطن ساختن سکولاریسم در هر جامعه‌ای شکلی منحصر به فرد می‌دهند.

در این زمینه، واقعیت بسیار مهم و اندیشه برانگیز آن است که تجربه مشرق زمین به طور عام، و تجربه ایران ما به طور خاص، با سرگذشت پدیده آمدن مفهوم سکولاریسم در مغرب زمین، تفاوت‌هائی عمده دارند و عدم توجه به این تفاوت‌ها می‌تواند، در آینده، در راه استقرار سکولاریسم در ایران موانعی صعب العبور به وجود آورد.

عموماً، در حکومت‌های ایرانی پیش از اسلام از یک سو، و حکومت‌های اسلام سنی، از سوی دیگر، به جای پرداختن به «جدا نگاه داشتن نهاد سازمان یافته دین از نهاد حکومت» کوشیده شده که «نهاد دین» استقلال نداشته و در درون نهاد حکومت به وجود آید و همواره در زیر سایه نهاد حکومت سازمان یابد و همواره تحت سلطه حکومت باشد.

من در این مورد چند سال پیش گزارش مفصلی را با نام «سابقهء جداسازی مذهب از حکومت در ایران»* تدوین کرده‌ام که در سایت شخصی من وجود دارد و در این مورد شما را به آن گزارش رجوع می‌دهم. اما در اینجا به اختصار بگویم که، صرف نظر از سوابق تاریحی این امر در دوران هخامنشی و اشکانی و ساسانی، هنگامی که حکومت‌های مسلط بر ایران، و کل قلمروی خلافت اسلامی، «مذهب تسنن» را اختیار کردند، الگوی پیش از اسلام ایران را سرمشق قرار داده و کوشیدند تا از تشکیل «نهاد مستقل و سازمان یافتهء دینی» (به گونهء کلیسای روم) در بیرون از دیوان‌سالاری (یا بوروکراسی bureaucracy)ی خود جلوگیری کنند. این تمهید، با اعلام فتوای «انسداد باب اجتهاد» در دوران سلجوقی، رسمیت عمومی یافت و کلیهء دینکاران سنی به صورت کارکنان دیوان‌سالاری حکومتی و وزارتخانه‌های دینی حکومت در آمدند. هنوز هم در سرزمین‌های سنی‌نشین این قاعده باقی است و، از مصر گرفته تا ترکیه، نهادهای دینی در درون دیوان‌سالاری حکومت قرار داشته و با بودجه و نظارت دولتی اداره می‌شوند و تا انجا که مقدور باشد از دخالت آنها در امور حکومتی جلوگیری می‌شود.

اما، از آنجا که تا پیش از استقرار صفویان در ایران، مذهب تشیع (در شعبات متنوع خود)، جز موارد کوتاهی همچون عهد آل بویه، به دین رسمی جوامع اسلامی تبدیل نشده بود، دینکاران‌اش هم، از یک سو، آزادانه (حتی اگر به صورت مخفی) به کار خود مشغول بودند و، از سوی دیگر، هرگز نتوانستند «نهاد سازمان یافته»ای را برای خود به وجود آورند. ارتباط‌شان با یکدیگر افقی بود و سلسله مراتب و مرکزیت خاصی نداشتند. در واقع، قدرت حکومت (که نهاد دینی تسنن را در شکم داشت) به صورتی گسترده علیه آنها بود و اجازه ایجاد نهادهای سازمان یافته را به آنها نمی‌داد.

آنگاه، با به قدرت رسیدن صفویان در ایران، و اعلام تشیع دوازده امامی به عنوان مذهب رسمی قلمروی حکومت‌شان، این وضع هم عوض شد و صفویان نیز، با اندکی تأخیر، راه حکومت‌های سنی را در پیش گرفته و نهاد سازمان یافتهء دینی را در داخل بوروکراسی خود (و به صورت ایجاد منصب «ملاباشی» به معنی وزیر امور دینی) به وجود آوردند.

بدین‌سان، از لحاظ عامل «خاک»، وضعیت حکومت‌های اسلامی بخصوص در ایران، تا پایان انقراض سلسله صفویه، صورتی جدا از تجربهء سرزمین‌های مسیحی داشت و «کلیسای اسلامی»، چه در شکل سنی و چه در وجهه شیعی خود، مستقل از حکومت نبود، بلکه جزئی از آن و حقوق‌بگیر آن محسوب می‌شد.

وضعیت جدید

با انقراض صفویه، شروع دوران هرج و مرج سیاسی، فرارسیدن دوران حکومت نادرشاه افشار، فروپاشیدن دستگاه «ملاباشی ِ» ساخته شده در دیوان‌سالاری صفوی، و قطع ارتباط دینکاران شیعه با حکومت، مسیر تحولات رابطه دو نهاد دین و حکومت در ایران، پیچش تازه‌ای به خود گرفت که نه شباهت به ماجراهای اروپا داشت و نه ربطی به صورتی که پیش از این در سرزمین‌های تحت قیادت اسلام پیدا کرده بود.

به عبارت دیگر، در این دوران، کشورمان با وضعیت جدیدی روبرو شد که تا آن روز سابقه نداشت و آن وضعیت نیز شرایطی را آفرید که تا امروز «آب و خاک» وطن ما را چنان مسموم ساخته که حاصل آن همین که، در سه دهه و نیم اخیر، دینکاران امامی قادر شده‌اند حکومت مستقل از خود را منحل ساخته و زمام امور حکومت و قدرت را در دست بگیرند و در واقع حکومت را ضمیمه دیوان‌سالاری خود کنند!

از آنجا که این «وضعیت جدید» طبعاً «شرایط جدید»ی را به وجود آورده است، می‌توان انتظار داشت که رویه و روش استقرار ضروری حکومتی سکولار و دموکرات در ایران نیز باید با توجه به این وضعیت برنامه‌ریزی شود و، در نتیجه، ضروری است تا در این مورد به صورتی مفصل‌تر به اندیشه و توضیح بنشینیم.

من اما انجام این امر را به مطلب هفته آینده‌ام موکول می‌کنم.

۸ اسفند ۱۳۹۳ ـ ۲۷ فوریه ۲۰۱۵

_______________________________________________

*سابقه جداسازی مذهب از حکومت در ایران: بخش اول؛ بخش دوم

[email protected]

 [email protected]

http://www.puyeshgaraan.com/NoorialaWorks.htm

https://www.facebook.com/esmail.nooriala.5

 

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۰ / معدل امتیاز: ۰

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=5941