گزارش تصویری از تظاهرات علیه اعدام در کلن

شنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۳ برابر با ۰۷ مارس ۲۰۱۵


اختر قاسمی – به دعوت جمعیت دفاع از زندانیان سیاسی (کلن) دیروز، جمعه ۷ مارس ۲۰۱۵ تظاهراتی با حضور ده‌ها تن از فعالین حقوق بشر در اعتراض به اعدام ۶ جوان کرد در زندان رجایی‌شهر برگزار شد. 

تظاهرکنندگان با در دست داشتن عکس اعدام‌شدگان، عکس مهنا دختر ۶ ساله حامد احمدی و هم‌چنین عکس جواد فرزند ۸ ساله سیدهادی حسینی را در دست داشتند. برخی تظاهرکنندگان در همبستگی با مهنا و جواد، نقاشی‌ها و هدایایی از جانب فرزندانشان آنان آورده بودند.

مهنا و جواد به همراه خانواده‌هایشان از شب تا صبح مقابل زندان رجایی‌شهر کرج در انتظار دیدار پدران‌شان بودند. عکس مهنا در کنار نرگس محمدی وکیل مدافع حقوق بشر و محمد نوری‌زاد در شب اعدام زندانیان در رسانه‌های مجازی بازتاب وسیعی داشت. بهرام بیگدلی از مسئولین جمعیت دفاع از زندانیان سیاسی کلن، بهرام آبار از فعالین سیاسی، عباس خرسندی از جبهه دمکراتیک ایران، ابراهیم علی پور از فعالین کرد سخنانی در رابطه با موقعیت جمهوری اسلامی و شرایط ایران ایراد کردند. نامه خانواده‌های زندانیان اعدام شده نیز زیر عنوان «دل‌نوشته‌های خانواده‌های دل‌سوخته شهدای مظلوم اهل سنت کُرد» توسط هاله باقرزاده فعال حقوق بشر خوانده شد که متن آن را در ادامه می‌خوانید.

دلنوشته های خانواده‌های دل‌سوخته شهدای مظلوم اهل سنت کُرد

سه شنبه ۱۳۹۳/۱۲/۱۲مصادف با ۳ مارس ۲۰۱۵ ساعت ۹صبح بود که تلفن زنگ خورد، از آن طرف خط مردی صحبت می‌کرد و خود را این‌گونه معرفی کرد که از زندان رجایی شهر کرج تماس می‌گیریم که تا ساعت ۱۶فرصت دارید که خود را به کرج رسانده و آخرین ملاقات را با فرزندان خود داشته باشید که فردا صبح ساعت ۴ اعدام خواهند شد.
اصلا متوجه نشدیم چگونه خود را آماده کردیم و چند دقیقه بعد خود را در ماشین راهی کرج یافتیم، اصلا متوجه دوری ۶۰۰ کیلومتری سنندج تا کرج و سرمای زمستان نبودیم با هزار بیم و امید ساعت‌ها دعا می‌کردیم که این یک کابوس باشد و هر چه زودتر بیدار شویم یا اینکه خبر دروغ باشد و این آخرین ملاقات نباشد یا باز هم این بار مثل سه بار گذشته بعد از بردن فرزندانمان به پای چوبه دار در آخرین لحظات، اجرای حکم به تعویق بیافتد. در این افکار بودیم که خود را مقابل در زندان رجایی شهر یافتیم.

بعد از انتظاری طولانی که انگار قصد تمام شدن نداشت و درخواست پاسخگویی از مسئولین زندان و بی اعتنایی و توهین آنها و مسخره کردنمان، حوالی ساعت ۲۰ اولین خانواده ما بودیم؛ خانواده حامد احمدی؛ به همراه مهنا دخترک ناز حامد به ملاقات جگرگوشه‌مان رفتیم. بعد از چند دقیقه حامد را دست‌بند به دست و پابند به پا و زخم‌های زیاد در قفس یافتیم و مهنا بود و حامد که فقط به هم خیره شده بودند و مهنا که مبهوت، پدر را در آن وضعیت نگاه می‌کرد. نه توان جلو رفتن داشت و نه می‌خواست چشم از پدر بردارد چون می‌دانست تا چند ساعت آینده ، پدر دیگر به او نگاه نخواهد کرد و نوازش گرم پدرانه خود را تا چند ساعت دیگر از دست خواهد داد، خواست که جلو برود اما مامورین اجازه نداده و با توهین و تمسخر و خنده، مهنا و ما را از حامد دور کرده و با قساوت تمام حتی اجازه لمس مادرانه و آغوش گرم مادر حامد را از فرزندش دریغ کردند، مهناخواست که با پدرش صحبت کند اما بغض گلویش را گرفته بود و فقط اشک بود که ازچشمانش جاری بود، خواست که بگوید: پدر نقاشی تازه کشیدم که من و تو و مادر با همیم اما نتوانست! خواست که بگوید: پدر چرا صورتت زخمی است اما نتوانست! خواست که بگوید… و حامد بود که از داخل قفس نگاه گرمش را از مهنا و پدر و مادر و همسرش دریغ نمی‌کرد و آنها را به صبر و استقامت و ادامه راه مبارزه، تشویق می کرد ولی مامورین با دیدن روحیه بالای حامد، نتوانستند این ایمان و صبر حامد را  تحمل کنند و حامد را با توهین از ما و دخترش جدا کرده و ما را به بیرون از زندان راهنمایی کردند.
خانواده بعدی، خانواده جمشید و جهانگیر دهقانی بود که باید با دو فرزند جوان خود، آخرین دیدار را داشته باشند؛ دو فرزندی که تنها یاور پدر و مادر پیر و ضعیف خود بودند، مادری که از سختی اسارت شش ساله دو جوانش کمرش خم شده و پدری که دیگر مثل گذشته  نمی‌توانست نه خوب ببیند و نه خوب بشنود اما با این حال تمام توان خود را به کار گرفت و تا آنجا که می‌توانست به جمشید و جهانگیر دست و پا بسته در قفس نزدیک شد اما مامورین اجازه ندادند به آنها نزدیک شود ، سکوت مطلق حکم‌فرما بود و فقط به همدیگر خیره شده بودند و دیگر هیچ… 
اشک بود که از چشمان پدر و مادر پیر جمشید و جهانگیر جاری بود ولی این دو جوان، پا برجاتر از همیشه، پدر و مادر و خواهرنشان را دلداری داده و می‌گفتند که در برابر قاتلین فرزندانشان ضعف نشان ندهید و محکم و پا بر جا و با روحیه باشید و صبر کنید که پیروزی نزدیک است. ۱۵ دقیقه گذشت و ملاقات آخر خانواده با دو جوانشان تمام شد.
خانواده سوم، خانواده کمال مولایی بود؛ کمالی که از کودکی پدر خود را از دست داده و تمام زحمت بزرگ کردنش بر گردن مادر بود و حالا در این وداع آخر، مادر به دلیل پیری و مریضی، توان حضور در زندان را نداشته و در بستر بیماری بود و فقط برادر کمال بود و بس… 
مادری که سال‌ها برای بزرگ کردن کمال زحمت کشید و شب و روز برای آزادی و دیدار مجدد کمال دعا می‌کرد، اکنون توان برخاستن از بستر مریضی را نداشت و از دیدن کمال، پسر جوانمردش برای همیشه محروم شد. کمال از همه بیشتر زخمی بود ولی با وجود همه سختی‌ها و جراحات پابرجا و استوار ایستاده، برادر را دلداری داده و می‌گفت که سلامم را به مادرم برسان و از طرف من به پیشانی او بوسه بزن. ۱۵ دقیقه وداع آخر کمال هم تمام شد.
خانواده بعدی، خانواده سید هادی حسینی بود. همسر و پسر ۸ ساله هادی به اسم جواد به همراه مادر پیر هادی بودند که با امید فراوان راهی ملاقات آخر با عزیزشان شدند. جواد نیز مثل مهنا به محض دیدن پدر با دست‌بند و پابند در قفس و آن هم زخمی، شوکه شده و رو به مادر کرده و با لحن کودکانه گفت: مادر، پدر چرا با همیشه فرق دارد و این چنین زخمی است اما مادر نتوانست جوابی برای کودکش پیدا کند و فقط اشک مهمان چشمان مادر بود. مادر پیر هادی بود که با مهر مادری خود گفت: هادی، پسرم بیماریت چطور است؟ هادی گفت شکر خدا خوبم و تا چند ساعت دیگر نیز بهتر خواهم شد. آخر هادی مریض بود و در طول دوران اسارتش وضعیت جسمانی او روز به روز هم بدتر شده ولی مسؤلین کوچکترین اهمیتی به سلامتی او نمی‌دادند. دوباره سکوت حکم‌فرما شد تا اینکه هادی شروع به صحبت با خانواده کرد و رو به جواد گفت: پسرکم جواد، تو از این پس مرد خانواده‌ای و مراقب مادر و مادربزرگت باش و بدان که پدرت در راه حق، جان خود را فدا کرد. و ۱۵ دقیقه وداع هادی هم به پایان رسید.
بعد از همه نوبت به خانواده صدیق محمدی رسید، مادر پیر صدیق بود که جوان خوش صحبت خود را در قفس می‌دید که با چهره خندان منتظر مادر است به محض دیدن این صحنه مادر شروع به گریستن کرد که صدیق گفت مادر گریه نکن که با گریه تو قاتلان پسرت خوشحال خواهند شد و صبر کن که پسرت در راه مبارزه حق اعدام خواهد شد.
این بود آخرین ملاقات ما با فرزندانمان در آن شب سخت و طولانی. ساعت حدود دوازده نیمه شب بود که همه در آن سرمای سخت زمستان دست به دعا برداشتیم و تا ساعت ۵ صبح گریه می‌کردیم و دست به دعا بودیم که خبر خوبی بشنویم. مهنا و جواد با لحن کودکانه‌شان از خدا می‌خواستند که پدرانشان را دوباره ببینند، اما این بار مثل گذشته نبود. ساعت ۵/۵ صبح بود که با رسیدن ۵ ماشین پلیس و باز شدن در زندان و خروج آمبولانس همه متوجه شدیم که همه چیز تمام شد.
ولی اکنون اذیت و آزار فرزندانمان تمام شده و آزار و توهین به خود ما تازه شروع شد و این بود که تا عصر آن روز ما را به سخره گرفته و جنازه دلبندان‌مان را تحویل ما نداده و اجازه ندادند که خود، فرزندانمان را غسل داده و تدفین نمایم و تنها از هر خانواده فقط و فقط یک نفر به عنوان نماینده اجازه دیدن جنازه‌ها را داشت و بعد از دفن آنها در آرامستان بی بی سکینه کرج ما را تهدید کردند که اجازه برپایی مراسم یادبود فرزندانمان را نداریم. در نتیجه با دل‌های شکسته و چشمانی اشک‌بار برای همیشه کرج و زندان رجایی‌شهر آن را با دستانی خالی ترک کرده و به سمت سنندج حرکت کردیم.
این شرح مختصری از وقایع ۲۴ ساعت تلخ زندگی همه ما بود و تنها توانستیم در این چند سطر گوشه‌ای از آن را برای جهانیان بنویسم به امید آنکه آزادگان جهان بدانند این رژیم دیکتاتور و ظالم چه بر سر ما و فرزندانمان در این چند سال آورده.
حال روی سخن ما به سازمان ملل و نهادهای بین‌المللی حقوق بشر و کشورهای اروپایی و آمریکاست.
آیا فقط وظیفه این سازمان‌ها و کشورها این است که بعد از اعدام و پرپر کردن جوانان این مرز و بوم بیانیه صادر کرده و این جنایت را محکوم کنند؟ 
آیا فقط باید در دقیقه نود و آخرین لحظات با انتشاز بیانیه از رژیم ایران خواستار توقف اعدام‌ها باشند؟ و دیگر همه چیز بعد از اعدام تمام گردد؟ 
آیا در نشست‌های رژیم ایران با سایر کشورها مخصوصا ۵+۱ و حضور ایران در این اجلاس و نشست‌ها، ایران را وادار به توقف صدور و اجرای حکم اعدام کرده‌اند؟ 
پس چرا با این حال اعدام جوانان و فرزندان این مرز و بوم هم‌چنان ادامه داشته و آنان هیچ کاری انجام نمی‌دهند؟
آیا فقط وظیفه آنان محکوم کردن است؟
آیا این خود، چراغ سبز نشان دادن به ایران برای اجرای احکام ظالمانه اعدام توسط رژیم نیست؟
چطور است که در سه روز، تکرار می‌کنیم، فقط سه روز شصت نفر را اعدام می‌کنند و جوامع بین‌المللی و در راس آنان سازمان ملل و نهادهای حقوق بشری هیچ کاری جز انتشار بیانیه غیرالزام‌آور نمی‌توانند انجام دهند؟ 
آیا این فقط سکوت است یا سقوط؟ سقوط انسانیت و شرافت؛ سقوط آزادمردی و مردانگی؛ سقوط …؟
انسان تا به کجا به قهقرا رفته که با دیدن این همه ظلم و ستم رژیم ایران مخصوصا به جامعه اهل سنت کُرد همیشه مظلوم، هیچ کاری انجام نداده و فقط منتظر واقعه و اعدام بعدی هستند که دوباره یادشان بیفتد که بیانیه منتشر کرده و محکوم نمایند؟
آیا یادشان هست که غیر از این شش شهید، هم اکنون بیش از سی زندانی اهل سنت کرد دیگر در همان سالن ده رجایی شهر است و با احکام ظالمانه و سنگین اعدام رو برو هستند؟
آیا یادشان هست که غیر از اینان چند صد نفردیگر منتظر اجرای حکم اعدام خود هستند؟
پس چرا باید همه ما منتظر بنشینیم تا چشمان اشک‌بار مهنا و جوادهای دیگر را ببینیم؟ 
پس چرا باید منتظر بنشینیم تا ضجه مادران و پدران پیر دیگری را بشنویم؟ 
تا کی؟ تا کی…؟
از طرف خانواده شش شهید اهل سنت کرد ایران 
به تاریخ ۱۳۹۳/۱۲/۱۵
مصادف با  ۶مارس ۲۰۱۵

Kayhan London ©
Kayhan London ©
Kayhan London ©
Kayhan London ©
Kayhan London ©
Kayhan London ©
Kayhan London ©
Kayhan London ©
Kayhan London ©
Kayhan London ©
Kayhan London ©
Kayhan London ©
Kayhan London ©
Kayhan London ©
Kayhan London ©
Kayhan London ©
Kayhan London ©
Kayhan London ©
Kayhan London ©
Kayhan London ©
Kayhan London ©
Kayhan London ©
Kayhan London ©
Kayhan London ©
Kayhan London ©
Kayhan London ©
Kayhan London ©
Kayhan London ©
Kayhan London ©
Kayhan London ©
Kayhan London ©
Kayhan London ©
Kayhan London ©
Kayhan London ©
Kayhan London ©
Kayhan London ©
Kayhan London ©
Kayhan London ©
Kayhan London ©
Kayhan London ©
Kayhan London ©
Kayhan London ©
Kayhan London ©
Kayhan London ©
Kayhan London ©
Kayhan London ©
Kayhan London ©
Kayhan London ©
Kayhan London ©
Kayhan London ©
Kayhan London ©
Kayhan London ©
Kayhan London ©
Kayhan London ©
Kayhan London ©
Kayhan London ©
Kayhan London ©
Kayhan London ©

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۰ / معدل امتیاز: ۰

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=6351