تجربه یک لحظه آزادی

جمعه ۱۶ مرداد ۱۳۹۴ برابر با ۰۷ اوت ۲۰۱۵


از هفته گذشته فیلم «تاکسی»  جعفر پناهی در سینماهای شهرهای مختلف آلمان در سآنس‌هایی به زبان اصلی با زیرنویس و هم‌چنین دوبله به آلمانی به نمایش در آمده است. فیلمی که با کمترین امکانات ساخته شده و رسانه‌های آلمان چه در زمان نمایش‌اش در ماه فوریه گذشته در جشنواره فیلم برلین و چه این روزها زیاد به آن پرداخته‌اند. در اینجا مقاله‌ای از هفته‌نامه معتبر دیتسایت را می‌خوانید.

جعفر پناهی که اجازه ساختن فیلم ندارد، پشت فرمان یک تاکسی که مجهز به دوربین است، می نشیند. صحنه‌اش خیابان است و قهرمانان‌ا‌ش مسافران.

حدود بیست میلیون نفر در تهران زندگی می‌کنند، بخش بزرگی از این مردم روزانه در راه‌اند. در راه دفتر، مدرسه، کارخانه، دیدار از خویشاوندان و گاهی حتی در راه زندان، چون زندان خوفناک اوین درست در شهر قرار دارد. این کاروان بی پایان همین طور تمام روز و شب خیابان‌های تهران را زیر پا می‌گذارد، کاروانی که با قصه میلیون‌ها انسان پر شده، با امیدهای کوچک و بزرگ‌شان، با نگرانی‌هاشان. جمعیت عظیمی که در خیابان‌های پر دود و دم این شهرمی‌روند و موتورحرکت‌شان میل به ادامه زندگی در جنگلی به نام شهر و تحت کنترل رژیمی خودکامه است که هر روز می‌تواند هر کسی را که خواست بگیرد و به زندان بیاندازد.

تاکسی اینجا وسیله‌ نقلیه‌ای محبوب است، خودش را با نیازهای مردم هم‌ساز کرده، گران نیست و همیشه پیدا می‌شود. می‌شود کنار مسافر قبلی نشست، کمی حرف زد و بعد هم پیاده شد. کسی که در تهران سوار تاکسی شده باشد، می‌داند که مسافران چقدر اهل درد دل‌اند. تاکسی جانشین فضای آزاد بحث و گفتگویی شده که به علت کنترل رژیم وجود خارجی ندارد.آنچه را نمی‌شود بیرون گفت به درون فضای تنگ تاکسی می‌برند. اینجا فرهنگ جدلی و زنده‌ انسان ایرانی مجال نشو و نما پیدا می‌کند، آن هم به این دلیل که برای لحظه‌ای کوتاه خود را تحت کنترل نمی‌بیند. «تاکسی تهران» جعبه سیار آزادی است.

طبیعتأ حرف زدن بی پرده در تاکسی ریسک هم هست، همیشه این امکان وجود دارد که راننده جاسوس باشد. از سوی دیگر همه چیز خیلی سریع پیش می‌رود، شاید سریع‌تر از انچه نگهبانان رژیم میل دارند. مسافر سوار می‌شود و سفره دل را می‌گشاید، از گلایه و اعتراض تا شوخی و خنده در باره‌ بالایی‌ها و هر چیز دیگر. بعد هم دوباره در معجون هفت‌جوش کلان‌شهر تهران فرو می‌رود و ناپدید می‌شود. شانس ناشناس ماندنش به راستی بالاست. هر مسافر شکاری‌ست که از دست شکارچی جان سالم به در برده است.

فیلم تاکسی جعفر پناهی
پوستر آلمانی فیلم «تاکسی»

کارگردان ایرانی، جعفر پناهی پشت فرمان یک تاکسی نشست و از همانجا فیلم جدیدش را کارگردانی کرد. او از سال ۲۰۱۰ اجازه ساختن فیلم ندارد و به جرم« تبلیغات علیه سیستم» به شش سال زندان و بیست سال محرومیت از کار محکوم شده است. اما پناهی صاف و ساده به کارش ادامه می‌دهد. او در فیلم‌های مربوط به خودش  ظاهر می‌شود و یا اصلأ نقش اصلی را بازی می‌کند. «تاکسی تهران» برنده‌ خرس طلایی جشنواره‌ برلین (۲۰۱۵) سومین فیلم پناهی پس از محرومیت کاری اوست. در «تاکسی تهران» پناهی می‌راند و دوربینی که در ماشین تعبیه شده، روشن است.  در صحنه‌های جاری، زندگی‌های موازی مثل توفان به تاکسی پناهی سرازیر می‌شوند. نمی‌شود جلوی‌شان را گرفت. در برابر چنین حضور نفس‌گیری فقط یک کار می‌شود کرد: حیرت. همان کاری که پناهی به عنوان راننده تاکسی می‌کند: او از مردمی که با آنان برخورد می‌کند، حیرت‌زده می‌شود. به نظر می‌رسد، نمی‌تواند آنچه را می‌بیند و می‌شنود، باور کند.البته  پیامی هم به رژیم هم هست. چون اگر بخواهد می‌تواند به چشم خود ببیند که ایرانیان مردمانی خطرناک نیستند تا احتیاجی به بگیر و ببند داشته باشند، بلکه موجوداتی لطیف هستند که اگر لازم باشد خلاقانه راه‌های مبارزه‌ خود را پیدا می‌کنند.

در فیلم جیب‌بری را می‌بینیم که موافق مجازات اعدام است و معلمی که با همان شدت و حدت با اعدام مخالفت می‌کند. موضوع یک بحث سرسری میان دو نفر که تصادفأ با هم برخورد کرده‌اند، نیست. بلکه گفتگوی محوری با دلایل تند و تیز است که در متن جامعه جریان دارد. ایران بعد از چین در تمام دنیا بالاترین آمار اعدام را دارد. شنیدن چنین گفتگویی در تاکسی که به شکلی تکان‌دهنده، زنده و جدی در گرفته، نشان از ظرفیت فرهنگ دمکراسی در جامعه دارد، توان رویارویی برای به دست آوردن آزادی.

پیش‌پرده «تاکسی» به آلمانی:

به دلیل حکومت اسلام بر ایران به راحتی فراموش می‌شود که این کشور یکی از پیشاهنگان دمکراسی در منطقه بوده است. در سال ۱۹۰۸ شاهد انقلاب مشروطه هستیم و دلایل زیادی حاکی از آن است که الگوی بهار عربی حرکت اعتراضی مردم به تقلب در جریان انتخاباتی بود که محمود احمدی نژاد را دوباره به رئیس جمهوری رساند. پناهی نیز در همان دوران از حامیان جنبش سبز  بود، چیزی که خشم رژیم را علیه او برانگیخت.

فشار شدید بر این جامعه رو به رشد به حوادث سال  ۲۰۰۹ (۱۳۸۸) انجامید و حالا پناهی همان جامعه را در تاکسی تهران به نمایش در می‌آورد. مردمی از نسل‌ها، طبقات اجتماعی و مشاغل مختلف، از خلاف‌کار گرفته تا فعال حقوق بشر همه سوار تاکسی می‌شوند، روبروی دوربینی که در جلوی ماشین جاسازی شده، قرار می‌گیرند، مسافتی را طی می‌کنند و پیاده می‌شوند.

روزمرّگی که اینجا دیده می‌شود، فقط پوسته ظاهری‌ست. در واقع صحبت بر سر مرگ و زندگی‌ست، اعتقاد و خرافات، حق و ناحق، اعتراض و بی‌تفاوتی، حقیقت و دلخوش‌کنک. موضوع بر سر مسائل بزرگ است. در سیستم خشن جمهوری اسلامی ایران که مردم به مجازات‌های سنگین تهدید می‌شوند و دورنمای سیاسی و اجتماعی روشنی در برابرشان وجود ندارد،  طرح سوالاتی چنین بنیادی اجتناب ناپذیر است. آنها حتی وقتی می‌خواهند صاف و ساده زندگی‌شان را بکنند و مثلأ فیلم ببینند باید خود را مخفی کنند و به کاری «خلاف» دست بزنند. فیلم پر از صحنه‌های تکان دهنده است. امید که جوانی معلول است و ویدیوهای غیرمجاز پخش می‌کند، باورش نمی‌شود که شانس آشنایی با کارگردان معروفی که چندین سال پیش برایش فیلم غیرمجاز می‌برد، پیدا کرده باشد. زن و مردی که باید به بیمارستان رسانده شوند، مرد در تصادف موتور زخمی شده و چون می‌داند در صورت فوت همسرش حق و حقوقی نخواهد داشت، همانجا در تاکسی وصیت می کند تا زن اسیر حرص و طمع برادرانش نشود. فقط در محدوده‌ خصوصی، پناهی هست، بیرون قانون جنگل حکم فرماست.

در جمهوری اسلامی فقط پناه بردن به مذهب برای آرامش و تسلی کافی نیست. دلیل رشد خرافات هم همین است یا بهتر بگوییم دلیل ظهور دوباره‌اش که در صحنه‌ای از فیلم پناهی می‌بینم.

چطور می‌شود در این سرزمین زندگی کرد؟ چطور می‌شود زنده ماند؟

بیشتر مسافران تاکسی پاسخ خودشان را به این پرسش پیدا کرده‌اند، هر چند موقتی. در این کشور راه دیگری وجود ندارد. همه چیز موقتی و شکننده است. حنا سعیدی خواهرزاده ده ساله جعفر پناهی جوان‌تر از آنست که راهش را پیدا کرده باشد. با دلخوری جلوی در مدرسه به انتظار ایستاده و همین جاست که فیلم و واقعیت به شکل جالبی در هم می‌آمیزد. در تاکسی دخترک که قراراست برای مدرسه فیلمی بسازد به این پرسش برخورده که چه چیزی مجاز و چه چیزی غیر مجاز است. سعی می کند راهی پیدا کند و از دایی هم می‌پرسد که تا کجا می‌شود پیش رفت؟ اما به سرعت می‌فهمد که به بن‌بست برخورده.

این در مورد دیگر مسافران هم صادق است. بیرون گرگ و میش است، هر کسی باید به فکر سرپناهی باشد، باید جان بدر ببرد، چون حتی آرزوهای خیلی معمولی هم می‌تواند خطرناک باشد. ایرانی‌ها باید مثل روباه زرنگ و تیزپا باشند، با این همه گاهی هم شکارمی‌شوند، در حالی که اصلأ حق‌شان نیست.

منبع: روزنامه آلمانی دیتسایت، ۲۳ ژوییه ۲۰۱۵

*نویسنده: کاسپار شالر

*مترجم: گلناز غبرایی

 

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۰ / معدل امتیاز: ۰

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=19990