پلّه برقی

شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۴ برابر با ۲۲ اوت ۲۰۱۵


شمس لنگرودی- در شعر پایانی این مجموعه که خطاب به «رضا مقصدی» نوشته‌ام تمام این بی اعتباری و بی اعتمادی و شکنندگی که پیرامون من و هستی وجود دارد به چشم می‌خورد و یک نوع نقد گذشته در آنها وجود دارد.

شمس لنگرودی و رضا مقصدی
شمس لنگرودی و رضا مقصدی

من مشخصا در آن شعر که خطاب به «رضا مقصدی» نوشته‌ام گذشته خودم را به‌ طور کلی تخریب می‌کنم و در واقع گذشته را به سُخره می‌گیرم. وقتی تو گذشته را به سُخره می‌گیری، اگر قرار باشد زنده باشی، باید تدبیر متفاوتی را تدارک ببینی. باید یک تعریف دیگر از زندگی داشته باشی. این بازتعریفی، یکی از مشخصه‌های مدرنیته است، برای اینکه در سنت هرگز بازتعریفی وجود ندارد و معنا از قبل وجود دارد(ازیک مصاحبه).

برای شاعرم رضا مقصدی

مگریز مداد من از من مگریز
بگذار بنویسم، صله‌ام را بگیرم
به حرمت شادی است که از اندوه می‌گویم.

مگریزید دست‌های من
ازمن مگریزید
عمر
پله برقی بی مقصدی بود
که قمریان پربریده فقط
به دیدن مان بال می‌زدند.

جوانی‌مان
اقیانوسی بود
که در تۀ استکانی غرق شد
شادی
میوه دزدانه‌یی
که نچیده فرو ریخت

مگریزید صفحات سفید
از من مگریزید!
و به شکل نمکزاری در نیایید
رویاهای‌مان
عظیم‌تر از ما بودند
و ما قطرات برفی
که در شن رویا فرو غلتیدیم.

و او زیبا بود
ماچون بوفی از درخشش نیمروز به خرابه پناه برده بودیم
زیبا بود بال‌های او
و کناره‌هایش از لیموها و عسل بارور بود
عسل، که از کف شیرینش می‌چکید
و بهار، مست در کف راهرو ها دراز می‌کشید

زیبا بود زندگی
در چرکین جامه ما
مسکین به نظر می‌رسید
ما
ملاحان نقشه‌های پارچه‌یی بر دیوار
که طعام حباب‌ها شدیم
خودکارهای‌مان را به هم چسباندیم 
و پلی ساختیم 
تا از خود بگذریم

و آنان بازگشتند
پیچیده در مۀ اشک‌های ما

و ما که از اتاق‌های کوچک‌مان دور می‌شدیم
در ستایش‌شان کف زدیم.

مگریزید کاسه‌های صدف! مگریزید!
ما به چنین مقصدی که رضا نبودیم.

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۰ / معدل امتیاز: ۰

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=21143