پیامبران سیاره جدید میمون‌ها

پنج شنبه ۵ شهریور ۱۳۹۴ برابر با ۲۷ اوت ۲۰۱۵


اسماعیل نوری‌علا- در این مقاله می‌کوشم به مخاطراتی اشاره کنم که نشانه‌هاشان را می‌توان از دل مباحث علم نوینی به نام «آینده‌نگری» استخراج کرد. این «آینده‌نگری» اگرچه با «پیش‌بینی» از یک سو و «برنامه‌ریزی» از سوی دیگر، همسایگی دارد اما از نوعی «جبر فن‌سالارانه» نیز حکایت می‌کند که در سایه آن همه مفاهیم پیش‌بینی و برنامه‌ریزی ابعادی هستی شناختی می‌یابند و از ماجرای دردناکی حکایت می‌کنند که همچون یک «سرنوشت محتوم علمی» پیش روی انسان امروز ایرانی نشسته است.

اسماعیل نوری علا
اسماعیل نوری علا

در این مقاله می‌کوشم تا، با زبانی حتی المقدور ساده، به مخاطراتی اشاره کنم که نشانه‌هاشان را می‌توان  از دل مباحث علم نوینی به نام «آینده نگری» (futurism) استخراج کرد. این «آینده نگری» اگرچه با «پیش بینی» (forecasting) از یکسو و «برنامه ریزی» (planning)، از سوی دیگر، همسایگی دارد اما از نوعی «جبر فن سالارانه» نیز حکایت می‌کند که در سایه آن همه مفاهیم پیش بینی و برنامه ریزی ابعادی هستی شناختی می‌یابند و از ماجرای دردناکی حکایت می‌کنند که همچون یک «سرنوشت محتوم علمی» پیش روی انسان امروز ایرانی نشسته است.

مفهوم انباشت و سرعت آن

از چند مفهوم به کار گرفته شده در «آینده نگری» آغاز کنم: نخستین آنها مفهوم «انباشت تصاعدی یا هندسی» است که در برابر مفهوم «انباشت خطی یا حسابی» قرار می‌گیرد.

فکر نمی‌کنم مفهوم «انباشتن» نیاز به توضیح داشته باشد و آشکار است که مصدری است که با مصادر ترکیبی دیگری همچون «گرد آوردن» و «روی هم گذاشتن» و «جمع کردن» معادل است و ما، مثلاً، بسیار شنیده ایم که در مورد «انباشت سرمایه» (به لحاظ مادی) و «انباشت تجربه» (به لحاظ معنوی) سخن گفته می‌شود.

اما مفهوم ریاضی «تصاعد»، لااقل برای کسانی که با مفاهیم ریاضی کمتر سر و کار دارند، محتاج به توضیح است: وقتی ما از مصدری همچون «انباشتن» سخن می‌گوئیم در واقع به وجود «روند»ی اشاره داریم که در آن یک وضعیت معین تدریجاٌ به وضعیت دیگری تبدیل می‌شود یا ارتقا می‌یابد و یا فروکاسته می‌شود؛ و چون سخن از «تغییر» در میان است خود بخود مفهوم «سرعت تغییر» (یا در مورد انباشتن، سرعت انباشتن) نیز در میان می‌آید.

معمولاً، در ریاضیات، «سرعت خطی» عبارت است از سرعتی تدریجی که از افزودن دانه به دانه موارد افزودنی حکایت می‌کند. شما عدد ۲ را (که می‌تواند معرف دو کتاب یا دو کشور باشد) با عدد ۳ «جمع» می‌کنید و نتیجه می‌گیرید که دارای ۵ عدد از امر مورد نظر خود هستید. چندی بعد ۴ عدد دیگر را بر آن می‌افزائید و حاصل جمع می‌شود ۹ عدد از آنچه انباشت کرده اید. به این می‌گویند «افزایش خطی یا حسابی».

اما گاهی سرعت تغییر با شتاب خاصی افزایش می‌یابد. نمونه این مورد را در حکایت‌های تاریخی خودمان هم داریم: اینکه بوذرجمهر حکیم از طرف مربوطه می‌خواهد که در خانه اول صفحه شطرنج یک «دانه گندم» بگذارد و آن را در هر خانه همسایه دو برابر کند. داستان بظاهر ساده و عملی به نظر می‌رسد اما، اگر دست به محاسبه بزنید، خواهید دید که برای پر کردن خانه آخر صفحه شطرنح محتاج به تمام گندم یک مملکت هستید. خانه اول یک دانه می‌نشیند، در دومی‌۲ دانه و در سومی‌۴ دانه و در چهارمی‌۱۶ دانه و الی آخر. اینگونه «سرعت انباشت» با صفت «تصاعدی یا هندسی» مشخص می‌شود.

در قرن بیستم که قرن پیشرفت‌های شگفتی آفرین ِ فن آوری (تکنولوژی) بود، مسئله بررسی و شناخت «سرعت رشد فن آوری» نیز مورد توجه قرار گرفت و نظریه «رشد تصاعدی تکنولوژی» مطرح شد؛ بدین معنی که هرچه از اعماق تاریخ به دوران معاصر نزدیک می‌شویم سرعت رشد تکنولوژی بصورتی تصاعدی بیشتر می‌شود؛ بطوری که، مثلاً، من می‌توانم ادعا کنم که در طول عمر هفتاد و دو ساله ام بیش از کل ِ تاریخ ِ بشری شاهد رشد تکنولوژی بوده ام و، در عین حال، هرچه به سن و سال امروزم نزدیک شده ام این سرعت بصورتی تصاعدی بیشتر شده است.

برآیش ِ انسان در روند انباشت و انفصال (۱)

در کنار مفاهیم انباشت و سرعت مفهوم دیگری به نام «نقطه انفصالی انباشت» نیز مطرح است. یعنی در مواقع خاصی از روند رشد موجباتی فراهم می‌شود که حامل رشد (بگیریم زندگی انسان) یکباره جهشی بزرگ می‌کند و از یک مرحله پیشین و معتاد «منفصل» و «منقطع» می‌شود تا به مرحله کاملاً جدیدی از روند انباشت متصل گردد.

در علم فیزیک، داستان به جوش آمدن آب یکی از این مقولات است. کاسه آب را روی گازِ روشن می‌گذارد و آب شروع می‌کند به «انباشت گرما» اما تنها در «لحظه جوش» است که آب از وضعیت آرام خود منفصل شده و مرحله تلاطم و جوشش را آغاز می‌کند. پس، «نقطه انفصال» نقطه ای در روند انباشت است که به تغییرات کمی‌و کیفی خاصی می‌انجامد.

در نظریه‌های زیست شناسی نیز بحث «تحولات تکنولوژیک طبیعت» به این «نقاط انفصالی» اشاره دارند. «تبدیل میمون به انسان اولیه» یک جهش تکنولوژیک در طبیعت محسوب می‌شود؛ جهشی که از روزگاران کهن نیز مورد توجه اهل تفکر بوده و برای توضیح آن نظریه‌های گوناگونی مطرح شده است. حتی در کتاب‌های دینی و افسانه‌های آفرینش نیز می‌توان به اینگونه کوشش‌های توضیحی اشاره کرد. مثلاً، در قرآن گفته شده که «الله» ابتدا پیکری را از گل و لای می‌سازد و «سپس»، از «روح خود» در آن پیکر «می‌دمد» (نفخت فیه من روحی[۲]) و آن پیکر زنده شده و «آدم» نام می‌گیرد. کاملاً روشن است که در اینجا نیز با نوعی نقطه انفصالی استوره ای روبرو هستیم. یا حافظ درباره «حَیَوانی که ننوشد می‌و انسان نشود» سخن می‌سراید. از دیدگاه زیست شناسی داروینی، و بخصوص نئو داروینی، این‌ها همه شرح آن «نقطه انفصالی» است که طی آن انسان از میمون جدا شده و حیوان تبدیل به انسان می‌شود.

همانگونه که تحول طبیعیِ تبدیلِ میمون به انسان از نقطه انفصالی روند انباشت تکنولوژیک طبیعت نشان داشت، پیشرفت تکنولوژیکِ «اختراع چرخ و رام کردن اسب‌های وحشی» نیز توانست انسان محصور در محدوده قدم‌هایش را یکباره به جهان نوینی پرتاب کند که در آن بتواند در سراسر جهان بتازد و امپراتوری‌های کهن را بیافریند و زندگی اجتماعی خود را بکلی تغییر دهد و، در سایه این تغییر، خود به موجود جدیدی تحول یابد.

بر این اساس، علمی‌که اکنون با نام «آینده نگری» شناخته می‌شود می‌کوشد تا از هم اکنون آن انسان و جامعه ای را که به نقطه انفصالی بعدی می‌رسد حدس بزند و، اگر بتواند، خود را برای آن روز چنان آماده کند که چون نقطه انفصالی پیش بینی شده از راه رسید، بر آن، همچون سفینه ای راهوار، بنشیند و عازم فردا شود.

به نظر من، آدمی، در عین غفلت از مبانی علمی‌موضوع، همواره به وجود این گونه برآیش نیز آگاه بوده است و به همین دلیل در استوره‌هایش مفهوم «ابر انسان» یا «ابر مرد» (superman) را آفریده است. پهلوانان افسانه ای شاهنامه و زیگفرید آلمانی یا سوپرمنِ واگنر و نیچه و برنارد شاو، همگی از این انتظار رسیدن به نقطه انفصالی بر آمده اند(۴).

سیاره میمون‌ها

در بحث علمی‌مربوط به «سرعت رشد و انباشت تکنولوژیک» مفهوم «نقطه انفصالی» جایگاه ویژه ای دارد. «ری کورتز وِیل» (Ray Kurzweil)، آینده نگر بزرگ، و همفکران اش معتقدند که هم اکنون یکی از این نقاط انفصالی در پیش روی ما قرار گرفته است؛ نقطه ای که، به ابتکار آنها، و به دلایلی که موضوع بحث کنونی ما نیستند، «سینگولاریتی» (Singularity) یا «وحدانیت» (به زبان کهن) یا «یکتائی» (به تعبیر سام قندچی، متفکر و آینده نگر ایرانی که نوشته‌هایش در زمینه این بحث همواره الهام بخش من بوده است) نام گرفته است.

آنها رسیدن به این نقطه انفصالی را در زمانی می‌بینند که سرعت «پردازش مغزِ کامپیوترها (processors)» از سرعت «پردازش مغز آدمیان» جلو بزند.

«پردازش» (processing)، که از مصدر «پرداختن» می‌آید، به معنی محاسبه «داده»ها (data) و «درونخورد»ها (inputs) ی اطلاعاتی است.

در حال حاضر مغز انسان دریافتنی‌هایش را با سرعتی بیش از سرعت کامپیوترها «می‌پردازد» اما سرعت رشد تکنولوژی چنان است که گفته می‌شود تا دو دهه دیگر کامپیوترها از لحاظ سرعت پردازش از انسان جلو می‌زنند و نقطه  انفصالی موسوم به «لحظه یکتائی» فرا می‌رسد؛ لحظه ای که طی آن انسان به موجودی برتر از خود تبدیل شده و زندگانی نوینی را، که با زندگی کنونی ما تفاوتی فاحش دارد، آغاز می‌کند.

سام قندچی، بیش از سه دهه پیش، در مورد فرا رسیدن «نقطه انفصالی آینده» چنین می‌نویسد:

«آن‌هائی که در تمدن‌های پیشرفته زندگی کرده و برای این نقطه انفصالی آماده می شوند، مانند میمون‌هائی هستند که اجداد “همو سپین‌ها” (homo sapiens) (یا «انسان‌های اولیه ابزار ساز») بودند. آنها، وقتی که این بشریت به نقطه انفصالی جدید برسد، با قطار سریع السیری که وضعیت کنونی بشر را ترک می کند خواهند رفت؛  اما آنها که در لحظه حدوث آن نقطه انفصالی بر روی این قطارِ «ترانس-هومانیسم» («دگرگونی انسانی» یا، به تعبیر قندچی، «انسان گذاری») سوار نشوند، مانند شامپانزه‌هائی خواهند بود که در جنگل باقی ماندند، وقتی که «هموسپین‌ها» شرایط زیستی میمون‌ها را ترک کردند».(۵)

پرسش اکنونی ما

از نظر من، پرسشی که انسان ایرانی معاصر، که سال‌ها است با سوراخ کردن زمین و استخراج و فروختن نفت و گاز زندگی خود را گذرانده و به این زندگی عادت کرده است، هم اکنون باید از خود بکند آن است که «آیا می‌خواهد بیست سال دیگر در میان کدام گروه باشد؟ گروهی که آمادگی برجهیدن به سوی تکاملی والاتر را یافته اند یا گروهی (که همچون میمون‌ها) از قافله پیشرفتی جهشی عقب افتاده و وا مانده اند؟»

در این مورد بخصوص باید به یک نکته مهم  توجه داشت: این «عقب ماندگی» دیگر از آن «عقب ماندگی‌های قابل جبران» نیست که بتوان با خرج پول و انجام برنامه‌های عمرانی پنح ساله و ده ساله ترمیم اش کرد. در واقع، اینگونه خوش بینی‌ها به قرنی تعلق دارد که، در پشت سر ما قرار داشته و بسرعت از زمانه ما دور می‌شود.

قندچی می‌نویسد:

«من فکر می کنم که کشورهای عقب مانده، بخاطر منابع طبیعی و کار ارزان شان، مستعمره شدند. و چون این دو را داشتند، پول هم بدست آوردند و این پول بازاری ایجاد کرد که موجب شد برخی از شرکت‌های استعماری، برای فروش محصولات خود، به آن مناطق توجه کنند. اما امروز، که دیگر منابع طبیعی کشورهای مستعمره چندان قابل توجه نیستند، و نیروی کاری مناسب برای پروسه‌های تولید امروزی در این کشورها وجود ندارد، و حتی کار ارزان شان هم مورد توجه کسی نیست، و نتیجه این می شود که بازار واقعی برای فروشندگان استعماری هم بوجود نمی آید. نتیجه نهائی هم آن چیزی است که در برخی کشورهای آفریقائی می بینیم؛ که نه منابع طبیعی مورد نظر کسی را دارند و نه نیروی کاری که برای پروسه‌های تولید کنونی شایسته باشد، و در نتیجه درآمد ملی آنها شدیدأ تنزل کرده، و انتظار عمر در آن کشورها کمتر از ۳۰ سال است، آن هم در جهانی که انتظار عمر ِ بالاتر از ۶۰ سال در کشورهای پیشرفته واقعیتی تردید ناپذیر است»(همانجا).

می‌بینیم که این تحلیل، که در راستای آمادگی جوامع برای رویاروئی با «نقطه انفصالی آینده» صورت می‌گیرد، پاسخگوئی به پرسشی را که در بالا ذکر شد به امری حیاتی تبدیل می‌کند.

پیامبران بازگشت

من در اینجا می‌خواهم مسئله دیگری را نیز بر آنچه قندچی به روشنی توضیح می‌دهد بیافزایم اما، قبل از طرح آن، محتاج بیان یک قاعده اجتماعی انکار ناپذیر هستم:

در واقع، این توضیحات لزوماً بیان کامل آن وضعیتی نیستند که طی آن جامعه ای نتواند، به دلایلی طبیعی همچون تمام شدن ذخایر طبیعی اش، خود را به مرحله سوار شدن بر قطار فردا برساند. فاجعه واقعی و دردناک آنجائی شکل قاطع بخود می‌گیرد که نخبگان یک جامعه نیز دست به ایجاد موانع گوناگون برای تسریع عقب ماندگی‌ها زده و فاصله جامعه عقب مانده خود با جهان پیش رونده را عامداً صد چندان کنند.

در این مورد البته قاعده ای جامعه شناختی نیز در کار است: انسان حیوانی «تراکنشی» (transactional) است، یعنی در جامعه اش بصورت «کنش» (action) و «واکنش» (reaction) عمل می‌کند. حال اگر کنش مسلط بر بخش بزرگی از جامعه دارای صفت «پیش رونده» باشد، بخشی که به دلایل گوناگون نمی‌تواند خود را با این «پیشرفت» همسو کند دچار «واکنش پس رونده» می‌شود، واکنشی که به دو صورت «مقاومت در برابر پیشرفت» و سپس «بازگشت به زهدان سنت‌ها و باورهای گذشته» متجلی می‌شود.

مثال بارز این وضعیت را ما در دویست ساله اخیر کشورمان شاهد بوده ایم: دو قرن پیش، ایرانیان، در جنگ با روس‌ها، شکست خوردند و با سرافکندگی سرزمین‌های بزرگی را از دست دادند، آنگونه که اصطلاح «قرارداد ترکمانچای» رفته رفته در فرهنگ ما معنای «سرشکستگی ملی» را پیدا کرده است. اما همین شکست موجب پیدایش یک «واکنش جبرانی» در میان نخبه گان جامعه شد. آنها از خود پرسیدند: «چه شد که بخشی از جهان پیش رفت و ما عقب ماندیم؟»

یک قرن بعد، همین پرسش ساده پاسخ خود را با انقلاب مشروطه گرفت. در آن لحظه تاریخی، «ایرانی ِ پیشرفت گرا» به «غربی شدن»، «اخذ تمدن غربی» و «وارد کردن ارزش‌های عصر روشنگری مغرب زمین» رأی داد و این تمایل را در قانون اساسی مشروطه (پیش از آنکه در تهاجم «متمم»‌ها قرار گیرد) فرموله کرد؛ هرچند که، متأسفانه و به دلایلی که جای پرداختن به آنها در این مقاله نیست اما توانسته اند همچون دست اندازهائی عمل کنند که راه پیمائی ِ مای ایرانی به سوی «اخذ مظاهر مادی تمدن فرنگی» با کوشش در راستای «اخذ مظاهر فکری و ارزشی آن تمدن» موازی نشود و در نتیجه «عدم توازنی» شکست آور پیش آید، توان آن را نیافت تا این «پروژه» را به تمام و کمال اجرائی کند.

این «عدم توازن» در روند «اخذ تمدن غرب»، عملاً موجب ظهور واکنشی شد که این بار، بر خلاف دوران جنگ‌های ایران و روس، فاقد ماهیت «پیشرفت گرا» بود؛ چرا که بخشی از شخصیت‌های ماجراجو و مؤثر جامعه مشکل را در «پیشرفت» یافتند و در مقابل آن جبهه گرفتند. تسلط این «دریافت» باعث شد که «پیامبران دعوت به عقب ماندگی»، همچون جلال آل احمد در مقوله «غربزدگی» (همچون وبازدگی و سن زدگی)، و علی شریعتی (در راه حلی ارتجاعی به نام «بازگشت به خویشتن خویش») و روح الله خمینی (با استقرار حکومت اسلامی‌و ولایت فقیه) حرکت به سوی ایجاد جامعه ای خواستار عقب ماندگی را عملی کنند.

توجه کنیم که «بازگشت» و «ارتجاع» (به معنی رجوع به گذشته)، از لحاظ معنائی معادل هم اند. و از آنجا که «پیشرفت» یک روند مداوم و با سرعت تصاعدی محسوب می‌شود، آنکه در برابر این روند پس می‌زند و در خود جمع می‌شود و به سوی گذشته می‌گریزد «واکنشی ارتجاعی» دارد و بر اثر آن از جهان پیش رونده بیشتر و بیشتر عقب می‌ماند و، اگر نفوذ کلامی‌داشته باشد، جامعه را نیز به پس رفت می‌کشاند. پس رفتی که عملاً با تسلط حکومت اسلامی‌بر کشورمان، صورت تحقق بخود گرفت.

اینگونه است که ما در عصر علم، در زمانه «ننو تکنولوژی»، در هنگامه سفر به سیارات دیگر، دچار حکومتی شده ایم که مصرانه ما را به بازگشت و عقب ماندگی هر چه بیشتر فرا می‌خواند و قضا و قدر و تشبث به دعا و نذر و نیاز و چاه جمکران و انتظار فرج را، همچون نسخه ای زهر آلوده، بخورد نسل‌های جوان تر می‌دهد و آنها را به تدریج چنان در عقب افتادگی ذهنی اسیر می‌کند که وقتی قطار نقطه انفصالی بعدی فرا رسید آنها توان برجهیدن و سوار شدن بر آن را از دست می‌دهند و همچون آن میمون‌هائی که نتوانستند سوار قطار «هموسپین»ها شوند، در جنگل‌های تاریک خرافات و عقب ماندگی باقی می‌مانند.

بقول قندچی: «تمام کشورهای عقب مانده، از جمله آنها که بخاطر منابع طبیعی نظیر نفت شان در رونق هستند، می توانند براحتی مبدل به جنگل عقب مانده میمون‌هائی شوند که از قطار تکامل میمون به انسان جا ماندند، و در پشت نقطه انفصالی درجا زدند… حتی کشورهائی نظیر ایران، اگر نتوانند زیربنای پیشرفته ای برای تکنولوژی‌های جدید، نظیر ننوتکنولوژی، بسازند آینده ای نخواهند داشت، و خوش خیالی بخاطر پول نفت، می تواند بضرر مردم کشورهائی نظیر ایران تمام شود»(همانجا).

چاره اندیشی

هنگامی ‌که به شمارش ضررهای ناشی از تداوم عمر حکومت اسلامی‌در ایران می‌اندیشیم، لازم است که بر اینگونه نتایج دهشتناک حاصل از نداشتن یک «برنامه ملی» برای برجهیدن هرچه زودتر از وضعیت کنونی نیز تأمل کنیم.

برای من، نخستین مرحله از روند «جبران از دست داده‌ها به مدد داشتن یک برنامه ملی» همانی است که در اصطلاح «انحلال طلبی» خلاصه می‌شود. حکومت اسلامی‌(با اضلاع بنیادگرانه، داعشیانه، و اصلاح طلبانه خوشخیالانه خود) همچون خرسنگی دهشتناک بر سر راه پیشرفت جامعه جوان ما فرو افتاده و ادامه راه را ناممکن کرده و فرمان بازگشت را جانشین فرمان پیشرفت کرده است. در این کار، حاکمیت را از ملت گرفته، به تبذیر و هدر دادن سرمایه‌های ملی پرداخته، و فرهنگ خرافات و تسلیم را جانشین اندیشه آباد و آزادساز اصیل ایرانی کرده و در مجموع همه وسائل را برای انصراف نسل جوان از سوار شدن بر قطار پیشرفت و کوشش در راستای بازگشت به اعماق تاریک قرون وسطای خلافت اسلامی‌فراهم ساخته است. در نتیجه، اگر فکر جبران از دست داده‌ها، و رساندن خود به قافله جهان پیش رفته ای که با شتابی تصاعدی عازم نقطه انفصالی آینده است، در میان باشد هیچ کاری بر پرت کردن این تخته سنگ راهبند به اعماق دره «انحلال» اولویت و مزیت ندارد.

ظهور اتحاد ملت ایران اسلامی!

از این روزن که بنگریم می‌توانیم عمق خطر ناشی از افکار اصلاح طلبانه اسلامی‌را بهتر دریابیم. برای نمونه، بد نیست به جریانی که هم اکنون در پیش روی ما آغاز شده توجه کنیم.

در پی امضا توافق هسته ای، و شروع کوشش برای چهره آدمی‌دادن به هیولای حکومت اسلامی، اصلاح طلبان، از ملی ـ مذهبی‌ها (به رهبری دکتر ابراهیم یزدی) گرفته تا مشارکتی‌ها (به رهبری برادران خاتمی) و آبادگران (با شرکت نوچه‌های رفسنجانی) و نیز خمینی زادگان سر از تخم درآورده، کلاً رخصت یافته اند تا با اعلام موجودیت «حزب اتحاد ملت ایران اسلامی» در صحنه سیاسی کشورمان فعال شوند.

خیلی‌ها از این موضوع شادمانند و آن را نشانه ای از گشایش افق و بازگشت کشور به جمع کشورهای متمدن جهان می‌دانند. اما اگر از دیدگاه «آینده نگری» بر این صحنه خیره شویم خواهیم دید که تازه نفسان برخاسته از خاکستر آل احمد و شریعتی و خمینی آمده اند تا راه حلی برای تداوم حکومت عقب مانده و ارتجاعی اسلامی‌مسلط بر کشورمان بیابند و این نیت را در بند اول اهداف حزب خود چنین به روشنی توضیح داده اند: «زنده نگه داشتن آرمان‌های اصلی انقلاب اسلامی‌در سایه تعالیم و موازین دین مبین اسلام!»(۶)

براستی این «هدف» چه معنائی دارد جز شلیک تیر خلاص بر شقیقه جامعه ای که تنها با استقرار حکومتی سکولار و دموکرات می‌تواند بصورتی شتابنده و جبران کننده از مدار عقب ماندگی رهیده و، تا زمان باقی است، خود را به قطار جوامعی که عازم نقطه انفصالی فردایند برساند؟

ما چهار دهه است که نتایج «تداخل تعالیم و موازین دین مبین اسلام در حکومت» را دیده ایم؛ نیز بیداد داعشیان اسلامی ‌را در سراسر منطقه شاهدیم و می‌دانیم که هدف همه این کوشندگان بازگرداندن جامعه به قرون تاریک خلافت اسلامی‌و باز داشتن جوامع دچار شده به «بیماری اسلامیسم» از پیشرفتی است که از یکسو آزادی و رفاه و آبادی را برای جوامع به ارمغان می‌آورد و، از سوی دیگر، آنها را برای ملاقات با فردا آماده می‌سازد.

بر این اساس است که مشفقانه می‌گویم که اگر در اصلاح طلبان دینی هنوز وجدانی باقی مانده باشد باید آن را متوجه اینگونه خطرات مهلک آینده نیز ساخت؛ چرا که این یک «داستان خیالی علمی» نیست و واقعیتی است که با شتابی تصاعدی و انفصالی بسوی انسان کنونی می‌تازد.

_________________________________________

  1. واژه «برآیش» پیشنهاد دوستم ابراهیم هرندی است، به عنوان جانشینی فارسی برای واژه «تحول» (evolution).
  2. قرآن، سوره حجر، آیه ۲۹
  3. See: Ray Kurzweil – The Singularity Is Near – Penguin Books 2005.
  4. http://larryavisbrown.homestead.com/files/ring/Wagner_Nietzsche_Shaw.htm
  5. http://www.ghandchi.com/423-Singularity.htm
  6. http://www.iran-emrooz.net/index.php/news1/56829/

http://www.puyeshgaraan.com/NoorialaWorks.htm
[email protected]

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۰ / معدل امتیاز: ۰

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=21676