رامین کامران- دخالت نظامیمستقیم و عیان روسیه در جنگ داخلی سوریه آخرین نمونۀ عرض اندام این کشور در صحنۀ جهانی و در مقابل ترکتازیهای آمریکاست و مثال دیگری از برتری قابلیت استراتژیکاش بر حریف.
بعد از داستان کریمه، این بار دوم است که روسها چنین مانور موفقی انجام میدهند و حریفان غربی را در تنگنا قرار میدهند. مسئله فقط از بابت توجه به آیندۀ خاورمیانه نیست که قابل اعتناست، اصولاً دقت در ظرافتهای این ترتیب عمل، برای همۀ آنهایی که به مسائل ژئوپولیتیک علاقه دارند، مفید است، بخصوص جوانهایی که اهل فعالیت سیاسی هستند و برای آیندۀ ایران طرح و خیالهایی دارند.
روسیه با ورود نظامی به سوریه، قدم جدیدی در تثبیت حضور خویش در این کشور و مهمتر از آن، در تقویت موضع خود در صحنۀ جهانی برداشت. درست است که در این صحنه، همه صحبت از نامطلوب بودن تنش و مطلوب بودن ثبات میکنند، ولی حرف همان قدر ظاهرالصلاح است که بی پایه. ثباتی در کار نیست، چون همۀ اعضای نظام بینالمللی فعالاند و همه هم در پی منافع خویش. تعریف هر کدام از ثبات، مثل تعریفشان از صلح است: موقعیتی که مطلوب خودشان باشد. ولی تازه رسیدن به این موقعیت هم ضامن ثبات نیست، چون بقیه در تکاپوی تغییر وضعیت هستند تا موقعیت خود را بهبود بخشند. وضعیتی هم که مطلوب همه باشد، وجود ندارد، شاید تعادلها و رضایتهایی گذرا بتوان دید، ولی استثنای مطلق است. دل بستن به این ثبات خیالی، فقط راه به انفعال میدهد و به باخت.
کوتاه یا دراز مدت؟
در تحلیل حرکت حساب شدۀ روسیه، میتوان گفت که دولتمردانش با موقعشناسی و در موقع مناسب عمل کردهاند. بسیار خوب، ولی مقصود این نیست که در «ساعت سعد» دست به کار شدهاند. این عبارت «موقع مناسب» در حقیقت خلاصه کنندۀ عوامل مثبتی است که درستی تصمیم را تأیید میکند، عواملی که الزاماً در ذهن همه یکی نیست و همیشه هم از سوی گوینده فهرست نمیشود. برای درک درست مطلب، بهتر است ببینیم که چه چیزهایی را در خود خلاصه کرده است.
انگیزۀ دخالت روسیه، در خطر افتادن ناگهانی دولت اسد نبود. او مدتهاست که ضرب اول حملۀ مخالفان اسلامگرا را با یاری روسیه و جمهوری اسلامی و نیز جنگاوران حزبالله لبنان، از سر گذرانده است و وارد جنگ داخلی فرسایشی شده. اوضاع جنگ هم کمابیش روالی عادی پیدا کرده است: از یک سو فشار ثابت بر دولت سوریه و بخصوص بر مردمش توسط اتحاد غربیـ عربیـ ترکیـ اسرائیلی و از سوی دیگر کمکهای متحدان سوریه و در صدر همه روسیه و ایران. تا به حال، نه کوششهای گروه اول قادر به ساقط کردن اسد شده بود و نه کوششهای گروه دوم، در عین رد کردن خطر سقوط از سر حکومت سوریه، توانسته بود کار داعش و دیگر گروههای اسلامگرا را یکسره کند.
عامل درازمدت دخالت روسیه، فرسایش موضع آمریکاست. این فرسایش چند بخش دارد. بخش اول و ابتداییاش این است که دست غربیان در دفاع از داعش و پسرعموهایش که قرار است نسخۀ میانهروی آن باشند و در درندهخویی دست کمی از خودش ندارند، مدتهاست که رو شده است. همه میدانند که داعش و همتایانش که قرار است نقش تندرو و میانه رو را در سوریه بازی کنند، دست پروردۀ دولتهای غربی و متحدان منطقهای آنها هستند و اسبابی که قرار بوده است نه فقط دولت اسد را ساقط کند، بلکه سوریه را از هم بپاشاند، تا بخشی از آن را ترکیه ببرد، بلندیهای جولان به اسرائیل برسد و کردها هم تکهای از آن را صاحب شوند و اگر هم چیزی ماند نصیب آوارگان محلی باشد. سطح جنایت که شاهد اثرات مخرباش بر حیات مردم سوریه هستیم، درست در امتداد رکوردهایی است که از بوش پسر به جا مانده است. ولی این فرسایش امر درازمدت است و از مدتها پیش میتوانست روسیه را به دخالت مستقیم نظامیتشویق کند.
عوامل کوتاهمدت را باید حتماً در نظر داشت. در زمانی که شکست صریح آمریکا در تربیت گروه جدید مسلح که قرار بود هم با اسلامگرایان و هم حکومت اسد مصاف بدهد، به مفتضحترین شکل در سنای خود این کشور مورد انتقاد قرار گرفته و از این گذشته، هجوم پناهندگان به اروپا، توجه جهانیان را هم به جنایات انجام شده در سوریه و هم به پیامدهای فاجعهبار کوشش در ساقط کردن اسد جلب نموده و هم اروپائیان را که در معرض حملات تروریستی داعشیها قرار دارند، مجبور به پرداخت بهای سنگین این سیاست کرده است. در جمع، آمریکا از بابت سیاستاش در سوریه در پستترین موقع قرار گرفته است، چه در برابر مخالفان و چه در بین متحدان.
برای روسها، «موقع مناسب» از تلاقی این دو ضعف دراز و کوتاهمدت تشکیل شده است.
تصاحب گفتار تبلیغاتی حریف
روسها از بابت تبلیغاتی با شعار «مبارزه با داعش» وارد میدان شدند که مورد اتفاق همه و در صدر همه خود آمریکاست و از این بابت نمیتواند مورد ایراد قرار بگیرد. بعد هم تأکید کردند که ما داریم با تروریسم مبارزه میکنیم و درست همانهایی را که غربیها میکوبند، میکوبیم. با این رفتار، آمریکا در موقعیت آچمز قرار گرفته است. نه میتواند اعتراف کند که جنگ ما با داعش شوخی بوده است و شما با جدی کردن کار دارید سیاست ما را خراب میکنید و نه میتواند مدعی شود و بگوید که جنگ کردن با داعش فقط در انحصار ماست که نمیتوانیم از عهدهاش بربیاییم. البته هذیانهای تبلیغاتی که ساعت به ساعت هم تغییر میکند، درست مثل بعد از الحاق کریمه به روسیه، برقرار است، ولی اهمیت چندانی ندارد و کسی را هم قانع نمیکند.
آمریکا و متحدان غربیاش همیشه چنان رفتار کردهاند که گویی هیچ کس غیر از آنها نه حرفی برای زدن دارد و نه در میدان حرکتی میتواند بکند، گویی همه لالاند و منفعل. از داستان کریمه هم که ضربۀ سنگینی بود و میبایست متوجهشان میکرد که حریف توانمند است، اسباب تبلیغاتیاش هم فراهم است و اصلاً خیال سپردن ابتکار عمل را به شما ندارد، درسی نگرفتهاند و دوباره غافلگیر شدهاند.
نکته این است که ایالات متحده، در خاورمیانه، سیاستی نادرست در پیش گرفته و دیگران را هم واداشته دنبالش بیایند. در نبود بهانۀ مبارزۀ با کمونیسم و نداشتن انحصار رسانهای که سالیان سال ضامن اقبال به شعارهای تبلیغاتیاش بود، ضعیفتر از همیشه، همان سیاست قبلیاش را ادامه میدهد، چون در اصل جایگزینی برایش ندارد و حتی در فکرش هم نیست. حرفاش در این خلاصه میشود که یا برتری با زور، یا هیچ! شاهدیم که بسیاری از سیاستمدارانش چنان سخن میگویند و رفتار میکنند که گویی اصلاً و اصولاً اگر چیزی را از راه مذاکره و نه با زور به چنگشان بیاید، مایۀ کسر شأنشان خواهد بود. به هر صورت آن است ادعا و این است امکانات.
هدف
شیوهای که روسیه و جمهوری اسلامی، برای حل بحران عرضه میکنند، اکنون ضمانت اجرای محکمتری پیدا کرده است. طبیعی است که راه حل اساساً سیاسی است. وجه دیپلماتیک آن که در ابتدا میتوانست غالب و کارساز باشد، نقداً تحت الشعاع وجه نظامی کار قرار دارد و حالت حاشیهای و تبلیغاتی پیدا کرده است، ولی در مرحلۀ آخر حل مشکل، دوباره مسلط خواهد گشت.
هدف آمریکا ساقط کردن اسد است به دست اسلامگرایان و هدف روسیه و جمهوری اسلامی، خرد کردن مخالفان اسلامگرای اسد و حفظ نظام وی که هم برای جمهوری اسلامیمتحد ژئوپولیتیک مهمیاست و هم برای روسیه. غربیان البته دائم صحبت از وجود میانهروهایی میکنند که قرار است دمکراسی را در سوریه برقرار نمایند. ولی میدانیم آنهایی که میتوان واقعاً دمکرات و میانهرو خواندشان، طی همان مرحلۀ اول اعتراض به دولت بعثی، از بین رفتند ـ خشونتآمیز شدن مبارزه سرنوشتشان را رقم زد. همان اتفاقی که نزدیک به چهل سال پیش در افغانستان افتاد و نیروهای میانهرو را قربانی ترتیبات تقسیم کمکهای نظامیکرد که از عربستان میآمد و تحت نظارت پاکستان به اسلامگرایان میرسید، در سوریه هم افتاد، ولی بسیار سریعتر. مخالفان میانهرویی که آمریکاییها از آنان سخن میگویند، یکی «شورای ملی سوریه» است که چند نفری هستند که در خارج به میل و با خرج ایالات متحده گرد هم آمدهاند و هفتهای یک بار هم رئیسشان به تصمیم یکی از مسئولین جزء آمریکایی عوض میشود ـ هر بار که در دفترش را میبندید و دوباره باز میکنید، آدم جدیدی پشت میز نشسته است. دیگر هم اسلامگرایانی غیر از داعش، نظیر القاعده و دیگران که چون آمریکا رسماً پذیرفته که خرجشان را میپردازد و تعلیمشان میدهد، نشان میانهروی بر سینهشان سنجاق کرده است.
احتمال اینکه بعد از جنگ، دمکراسی در سوریه برقرار بشود بسیار کم است. اول به این دلیل که نقداً هیچ کس چنین هدفی ندارد، نه نیروهای سوری درگیر و نه نیروهای خارجی داخل در دعوا. دعوا نقداً بر سر ماندن و رفتن اسد است نه چیز دیگر. تا این پرده تمام نشود بحث دیگری مطرح نخواهد شد. دوم از هم پاشیدگی سامان جامعه است و کشتارهای عظیم و آوارگی نیمی از جمعیت و… به هر صورت باید دولتی بیاید و مملکت را جمع و جور بکند تا بعد اصلاً بتوان کاری کرد. ولی ناامید نباید بود… جنگ که تمام شد هزار کار ممکن خواهد شد که امروز حتی فکرش را هم نمیتوان کرد.
وسیله
گفتیم که نقداً وجه نظامی کار تعیین کننده است. در این زمینه، تا به حال نیروهای زمینی، مرکب از ارتش دو کشور عراق و سوریه، به علاوۀ نیروهای حزبالله و انواع میلیشیا، مقابله با داعش را بر عهده داشتند و توانسته بودند جلوی پیروزیاش را بگیرند و عقباش هم برانند. ولی این نیز به مرور هر چه روشنتر شده بود که نقطۀ ضعف اتحاد اخیر، نیروی هوایی است. توان هوایی و ضدهوایی سوریه بسیار پایین است و نه ایران و نه عراق، هیچ کدام در موقعیتی نیستند که بتوانند این ضعف را جبران نمایند. آمریکا برای پایین نگاه داشتن توان هوایی عراق حتی از تحویل هواپیماهایی که به این کشور فروخته و پولاش را هم گرفته، سر باز میزند. این ضعف باعث شده بود تا آسمان سوریه عملاً به روی پشتیبانان داعش نظیر اسرائیل و ترکیه، باز باشد و اینها بتوانند در آن جولان بدهند. تظاهر آمریکا و متحدانش هم به مبارزۀ هوایی با داعش، با اصرار بر اینکه عملیاتشان مطلقاً بدون اجازۀ دولت سوریه انجام میگیرد، نه اثری داشت و نه کسی را قانع کرده بود.
حال وضع تغییر اساسی کرده است. ناگهان نیروی هوایی پرقدرت و کارآمدی وارد میدان شده که بلافاصله شروع به کوبیدن داعش کرده است. هم هدفاش روشن است و هم ارادۀ سیاسی که هدایتاش میکند، محکم. توان ضدهوایی بسیار قوی هم این ناوگان را همراهی میکند که راه را بر دخالتهای بیجای کشورهای منطقه میبندد. شاید اگر از کارشناسان نظامیسؤال شود، بگویند که جای حلقۀ میانی که نیروهای هوانیروز (هلیکوپترهای نفربر و توپدار و موشکدار) باشد، خالی است و برای داشتن بیشترین کارآیی، به آنها هم احتیاج است، ولی تا همین جا کار تغییر اساسی نموده و منظرۀ شکست داعش و دیگر اسلامگرایان، از درازمدت به میانمدت نقل مکان کرده است.
اردوگاه بازندگان
باخت داعش فقط باخت خودش نیست، چون خودش چیزی نیست، لکهایست که پاک خواهد شد؛ باخت پرورندگان و حامیاناش است که همگی باید کاسه به دست، برای گرفتن سهم خود از شکست صف بکشند.
تکلیف آمریکا که روشن است، نمیتواند به صراحت به دفاع از دست پروردگان اسلامگرایش که روسیه هدف قرارشان خواهد داد، بپردازد، دیگر غربیان هم که ذیل آمریکا قرار میگیرند حرفشان این شده که هی بگوید «باید برَه» و روز به روز بهتر معلومشان شود که طرف رفتنی نیست. طرح خاورمیانۀ نوین که قرار بود منطقه را به قد و قامت اسرائیل، از نو طراحی کند، شکست جدیدی خواهد خورد. این را هم اضافه کنم که هیچ معلوم نیست روسیه بخواهد بعد از شکست داعش، پایگاهاش را جمع کند و برود. امکان اینکه در برابر آمریکا و پایگاههای پرشماری که در همه جا ساخته، مهرههای خود را، کم شمار ولی مؤثر، بچیند، کم نیست.
عربستان سعودی شاهد بر باد رفتن تمامی سرمایه گذاریش برای نابودی سوریه، خواهد بود، از پولهایی که به اسلامگرایان داده تا پایین آوردن قیمت نفت برای تضعیف ایران و روسیه که ذخیرۀ ارزیش را به شدت تحلیل برده است. مضافاً به اینکه به هر صورت داعشیها هم مانند القاعده، چشم دیدن ولینعمت وهابی خود را ندارند و اگر از عراق به سوی عربستان کیش داده شوند، اسباب مزاحمت جدی خواهند شد و ممکن است بتوانند به قرینۀ یمن، جبهۀ جدیدی در شمال این کشور بگشایند.
ترکیه هم که خیال گسترش ارضی را باید از سر به در کند و بنشیند به ادارۀ پیامدهای دخالت نابخردانۀ اردوغان در سوریه و تاوان دشمنی با مردم این کشور را بدهد. تازه این اول کار است، چون به هر صورت جریمۀ معامله با کردهای عراق و سوریه مانده که باید پرداخت شود. تشویق تجزیهطلبی در آن سوی مرز به این امید که به ترکیه سرایت نخواهد کرد، خیال بود، در عوض جریمهاش واقعی است.
اسرائیل هم مدعیست به دلایل انساندوستانه به داعشیها کمک میکند، باید برنامۀ دخالت هوایی و بزن و درروهایش را در سوریه متوقف کند و همان طور که از هم اکنون شکایتاش را میکند، شاهد تقویت بی سابقۀ جبهۀ جولان باشد، با حضور مستقیم حزبالله و حضور غیرمستقیم جمهوری اسلامیدر آن سوی مرز. یعنی مشکل استراتژیک سنگین و درازمدت.
کلام آخر
این بود فهرست بازندگان بازی ژئوپولیتیک و باختهای بسیار سنگینشان. ولی همه میدانند که بازندگان اصلی ماجرا مردم سوریه هستند که مملکتشان بر باد رفته است. از حکومت اتوریتری که میشد، به شرط نرفتن به طرف سیاست، در آن زندگانی معمول و معقول داشت (کمابیش آن طور که مردم ایران در دوران شاه داشتند)، افتادند به دامان خشنترین جنگ داخلی و در معرض خطر اسلامگرایانی قرار گرفتند که خمینی و اعوان و انصارش در برابر آنها به نمایندگان صلیب سرخ شباهت دارند.
صحبت که به اینجا کشید، مطلب را با ذکر نکتهای از موضعگیریهای ایرانیان در قبال بحران سوریه ختم کنم تا شاید مختصری از تلخی آن بکاهد. از یک طرف، وراث خمینی که میخواهند قانون اسلام را در همه جا روا سازند، در سوریه کمر به نبرد با اسلامگرایان و دفاع از حکومت غیرمذهبی اسد، بستهاند! از سوی دیگر، طرفداران حکومت پهلوی که میگویند زندگی در دوران شاه بسیار بهتر بود و باید آن حکومت بر جا میماند، امروزه بشار اسد را مسئول همۀ مصیبتها میشمارند و بر لزوم بیرون کردناش از سوریه تأکید میورزند! نباید موضعگیری هیچ کدام را بی منطق شمرد. گروه اول به تجربه دریافته که قدرت دین و ایمان ندارد و کارآییاش هم به اسلام و غیر اسلام بسته نیست و متحد بی دین بهتر است تا دشمن مسلمان. دومیها نیز طی سالها تجربه اندوختهاند و در حقیقت همان منطقی را تعقیب میکنند که خود شاه تعقیب میکرد: فرمانبرداری از آمریکا.
۳ اکتبر ۲۰۱۵