آن کار دیگر؟ کدام کار دیگر!!؟

شنبه ۲۵ مهر ۱۳۹۴ برابر با ۱۷ اکتبر ۲۰۱۵


عبید سن خوزانی- مطابق معمول، آقام که شما باشین، همان طور که بارها پیش ازاین نوشته‌ام، در زبان شیرین اما پر دست‌انداز فارسی، اشعار و ضرب‌المثل‌ها و گوشه و کنایه‌هائی هست، که به صورت ظاهر، فهم آنها خیلی ساده و عادی است، اما وقتی یک قدری درآن تعمق می‌کنی، یا اگر حتا از شرّ این واژه زمخت “تعمق” هم خلاص شوی و مثل آدم به این اشعار و نوشته‌ها یک قدری بیشتر فکر کنی، افکار و خیالات و تعبیرات وتفسیرات بخصوص تجسم‌های صحنه‌ای،  آدم را می‌برند آن دول دول‌ها که آدم واقعا حیران می‌ماند که راستی منظور شاعر همین‌هائی بوده که به فکر من کج خیال کورباطن رسیده که حتا از بازگو کردنش به صورت آشکار و علنی هم عارم می‌آید و زبانم به تته پته می‌افتد؟  یا نخیر، به همان معنائی است که اکنون ده‌ها قرن است به خورد ما ملت داده‌اند و از میلیون‌ها آدم نیز، هیچ کس به این فکرهای عجیب و غریبی که دامنگیر من شده، نیفتاده است؟

من در این سلسله نوشته‌ها به پاره‌ای از آنها قبلا اشاره کرده‌ام و اطمینان دارم شما هم وقت گذاشته و آنها را خوانده اید و اگر هم فرصت نداشته اید، من عناوین پاره ای ازآنها را اینجا دوباره می‌نویسم که وقت کردین یک سری به آنها بزنید و سرسری و گذرا هم شده، آنها را بخوانید و خیلی دلم می‌خواهد زیر این نوشته نظرتان را نیز برایم بنویسید که آیا در شما هم این گونه افکار و خیالات با خواندن این اشعار و ضرب‌المثل‌ها پیدا می‌شود؟  یا دراین میان فقط من یکی هستم که می‌روم ودرست آن معنائی را که قدری درش خرده شیشه هست، پیدا کرده و درباره‌اش فکر می‌کنم یا برای شما می‌نویسم ودر این میان فقط این من بنده هستم که بدنام می‌شوم و بدنام می‌مانم و به قول همین حافظ جان عزیزمان:

صوفیان وا ستدند از گرو می‌ همه رخت

دلق ما بود که در خانه خمار بماند

عبید سن خوزانیاما آنچه تا حال نوشته‌ام:

“تقاضای زشت” قصابان

غنیمتی بدان که این “معامله” تا صبحدم نخواهد ماند

از آن “بهشت پنهان” دری نمی‌گشائی

تن آدمی‌شریف است به جان آدمیت؟

خلق را “تقلید”شان بر باد داد

خدایا یاری بده تا خوب آزارش کنم

و خلاصه ده‌ها مطلب ازاین قرار که درباره هر یک برایتان کلی نوشته‌ام، و بازهم مقداری در چنته دارم که بعدها خواهم نوشت.  به هرحال خودتان حوصله کردید، بروید و بخوانید.

اما در کنار همان‌ها، چند روز پیش که مضمون این شعر عجیب حافظ، باز برگشت و فکرم را اشغال کرد، دگرباره، مثل سابق و مطابق معمول سنواتی، مرتب این پرسش به ذهنم رسید که مقصود شاعر از اینکه می‌فرماید:

واعظان کین جلوه در محراب و منبر می‌کنند

چون به خلوت می‌روند “آن کار دیگر” می‌کنند

واقعا یعنی چه؟

حالا آقا دوربین را همان‌جا نگهدار و جلوتر نرو، آها حالا حسابی زوم کن روی “چون به خلوت می‌روند آن کار….” نخیر اصلا زوم کن یک‌راست روی “آن کار دیگر” آقا پرسش من همین است که “آن کار دیگر” یعنی چه؟ نه، دلم می‌خواد یکی صاف و پوست کنده به ما بگه، “آن کار دیگر” یعنی چه؟ خوب معنای “کار” را، حتا به همان معنای خاصی که شما هم می‌دانید، من هم می‌دانم و به همان معنا حافظ جان هم بارها در غزلیات خود به کار برده است، تازه یک معنای سفت و سخت‌تری هم دارد، اما بگذریم و برگردیم سر همین شعر حافظ و “آن کار دیگر” وبقیه قضایا.  با خواندن این بیت آدم به فکرش می‌ر‌سد که  ازقرار ما باید علاوه بر”کار”  یک “کار دیگر” هم داشته باشیم که با گذاشتن “آن” در پیش از کار دیگر، شاعر خواسته حسابی ما را به کنه مطلب وارد کند. راستی معنای واقعی “آن کار دیگر” آن هم  “در خلوت” چیست؟ جوابی برایش دارید؟

من خیلی روی این بیت، به ویژه این مصراع فکرکردم و بعد که خسته شدم، رفتم سراغ “یک کار دیگر”، نه مقصودم واقعا یک کار دیگر است، سر به سرتان نمی‌گذارم! وقتی یک کار دیگر را تمام کردم و فکرم حسابی باز شد و ذهن‌ام از خستگی کار دیگر راحت شد، باز آمدم سراغ “آن کار دیگر” که راستی مقصود و منظور حافظ رند عالم سوز، از به کار بردن “آن کار دیگر” که کلی هم متلک و شماتت و طعنه در آن است، یعنی چه؟ بالاخره من و شما که حافظ را خوب می‌شناسیم، او ازشاعرانی نیست که قصد و غرض‌اش از آوردن این کلمات همانی باشد که ما می‌خوانیم، آقا بخدا گاه این مفسرین برای هر بیت و هر واژه حافظ، هفت هشت تعبیر و تفسیر پیدا کرده‌اند که همه نیز، دور از استنباط نیست و کلی هم معنا دارد. شاعری که می‌گوید مراقب باشید که محتسب “تیز” است، یا چه می‌دانم، چه کنم که دوستان از “راست” می‌رنجند، که البته من خیلی‌ها را می‌شناسم که اتفاقا از راست خیلی هم خوش خوشانشان می‌شود.  یا وقتی می‌فرماید غنیمتی بدان که این “معامله” تا صبحدم نخواهد ماند، ازاین آدم باید خیلی ترسید و مراقب حرف‌هایش  بود که وقتی می‌گوید “آن کار دیگر” مقصود و منظورش چیست؟

بارها ازخودم پرسیده‌ام، مگه این ملاها و آخوندها در زمان حافظ هنگامی‌که  از های و هوی و سر و صدای “جلوت” رها شده و وارد “خلوت” می‌شدند، دست به چه عملیاتی می‌زده‌اند که  شاعر این گونه با حرص و غضب و طعنه و سرکوفت و لیچار، آنها را به اتهام “آن کار دیگر” این گونه نمدمالی کرده است؟

من با توجه به این اخلاص و رفتار پاک و پاکیزه‌ای که از این زاهدان طی این سال‌ها دیده یا شاهد بوده‌ام و حقیقتا به قول رفیق‌مان، یک نقطه سیاه که چه عرض کنم، حتا یک نقطه خاکستری هم در دامان پاک و مطهرشان ندیده‌ام و “اوشان” هم که فعلا در لندن هستند ندید‌ اند، به حیرتم که اینها در زمان حافظ عزیز ما وقتی به خلوت می‌رفته‌اند، حقیقتا چه‌ها می‌کرده‌اند که این شاعرافلاکی ما را به فغان آورده است. او که در سر تا سرغزلیات دلکش خود بارها از “شیرین پسر” و “خط و خال”، “کرک به” بالای لب و “چشمه نوش” پسربچه‌های “شیرین‌کار” تعریف‌ها کرده و آب از لب و لوچه‌اش آویزان شده وهمه را نیز از راه به در کرده است؟ باید کشف کرد که این زاهدان رذل و پست فطرت درزمان او دست به چه کارهائی می‌زده‌اند که فریاد حافظ یک پا “آن کاره” وگوینده این اشعار را:

گر آن شیرین پسر خونم بریزد           دلا چون شیر مادر کن حلالش

یا

به هوای لب شیرین پسران چند کنی     جوهر روح به یاقوت مذاب آلوده؟

در آورده است؟

والله من که هرچه غور و اندیشه کردم، فکرم قد نداد، شما را نمی‌دانم.  اگر پاسخی پیدا کردید و معنا و موضع “آن کار دیگر” را کشف کردید، لطفا عنایت کرده، این بنده گناهکار روسیاه “این کاره” را هم قدری در جریان امر بگذارید که ماهم بالاخره قبل از پرواز ابدی و “روز واقعه”، برای یک بار هم شده سراغ “آن کار دیگر” برویم و دنیا را چه دیدی، یک باره دیدی مشتری دائم شدیم و اصلا تا آخر خط، تخت و پلاس خود را در کنار همان “آن کار دیگر” پهن کرده  و رحل اقامت ابدی افکندیم و مثل آن زاهدان مورد نظر حافظ جان، تخته گاز دنبال آن کار دیگر رفتیم و به این ترتیب اسم‌مان در تاریخ  به ابدیت پیوست.

تازه ازهمه اینها گذشته، مگه درهمه قصص قران و پیامبران و داستان‌ها و تفسیرها نیامده که وقتی خدا آدم را خلق کرد، یک دنده او را کشید بیرون و از آن “حوا” را ساخت؟ خوب پس چرا قرن‌هاست که ما آدم‌ها، بدون فکر و با وجود این حقیقت یا شایعات  می‌گوئیم “زن یک دنده‌اش کم است؟» راستی هیچ فکرشو کردین؟ خلاصه این بار که می‌خواهید این حرف را به زبان بیاورید ومثال بزنید، جان من قدری فکر کنین، آخه واسه چی به جای آدم،  یه دنده حوا باید کم باشد؟  اما فکرکردن به این مساله باعث نشه که از فکر کردن به “آن کار دیگر” غافل بمانید.  اولویت را درنظر بگیرید شایدم من بعدا این معضل دنده آدم و حوا را هم یک جوری حل و فصل و پت و پهن‌اش  کردم!

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۰ / معدل امتیاز: ۰

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=25659