با علی‌ اصغر معصومی، استادی مغضوبِ استاد

جمعه ۲ بهمن ۱۳۹۴ برابر با ۲۲ ژانویه ۲۰۱۶


با خبر شدیم که علی‌اصغر معصومی هنرمند نقاش و گرافیست و یکی از همکاران قدیمی کیهان در دهه‌ی چهل خورشیدی در بستر بیماری است.

علی‌اصغر معصومی که متولد دوم اسفند ۱۳۱۲ در شهر کنگاور است دوره‌های آموزش هنری را در هنرستان کمال‌الملک و دانشکده‌ی هنر‌های تزیینی در تهران گذراند و چندین نمایشگاه فردی و گروهی پیش از انقلاب ۵۷ در تهران و کشورهایی مانند چین و ایتالیا، و پس از ترک ایران از سال ۱۹۸۳ در کشورهای غربی برگزار کرد. وی سال‌هاست که ساکن شهر مونترال در کاناداست. تابلوهای او تا همین سال ۲۰۱۵ بارها در شهرهای مختلف آمریکا و کانادا و اروپا به نمایش گذاشته شده‌اند. گالری سیحون در تهران نیز در سال ۲۰۰۴ مهمان تابلوهای علی‌اصغر معصومی بود.

برخی از آثار وی در موزه‌های ایران مانند موزه هنرهای معاصر تهران و موزه‌ کرمان نگهداری می‌شوند و بسیاری از آنها در کلکسیون‌های خصوصی در سیدنی، بمبی، تهران، مادرید، لیسبون، استکهلم، فرایبورگ، لندن، مونترال، تورنتو، ونکوور، لس آنجلس، سان فرانسیسکو، واشنگتن و نیویورک جای گرفته‌اند.

آشنایی خودآموز با هنر

علی‌اصغر معصومی در خاطره‌ای که در تابستان ۹۴ در مجله «تندیس» منتشر شد درباره‌ی آشنایی خود با هنر نقاشی چنین می‌نویسد: «من در کرمانشاه و در نوجوانی با کارهای روبنس، رامبراند و تی سین از راه مشاهده کتاب آثارشان آشنا شده بودم و کار کردن با رنگ روغن را بدون معلم خودم شروع کردم. بعدها (۱۳۲۹) در تهران به ‌وسیله شخصی که از دوستان خانوادگی ما بود به استاد حسین بهزاد معرفی شدم و او مرا به مدرسه کمال الملک فرستاد که در آنجا اصول نقاشی سه بعدی- کلاسیک غربی را زیر نظر استادان حسین خان شیخ ، محمود اولیا و رفیع حالتی کار می‌کردم. البته در هنرستان کمال‌الملک دروس نظری معمول نبود،ولی من به اتفاق دو دوست دیگرم محمد صدیق و پارسا جهت جبران این کمبود یک گروه تحقیق تشکیل دادیم تا مبانی نظری هنر غرب را مطالعه کنیم و سوال‌‌ها و تکه‌های افتاده این پازل را در فضای هنری ایران آن روز پیدا کنیم.»

او در زمینه‌ی آشنایی خود با رشته‌های بومی هنر نقاشی چنین توضیح می‌دهد: «در اوایل دهه ۱۳۳۰ در مدرسه هنرهای تزیینی تهران اسم‌نویسی کردم و با فنون و ظرایف هنرهای مینیاتور،تذهیب، نقشه قالی، کاشی و سایر رشته‌های ضمیمه این هنرها آشنا شدم و از تجربه‌ها و نظریات طیف وسیعی از استاد‌کارهای برگزیده ایرانی بهره بردم. این استادان در بخش عملی، حسین بهزاد، محمد علی زاویه، حسین الطافی، علی کریمی، نصرت‌الله یوسفی،عبداله باقی، هادی اقدسیه، پاشایی و علی رخساز و همچنین در بخش نظری،سیمین دانشور، جلال آل احمد و پرویر مرزبان بودند.»

ارزش هنر علی‌اصغر معصومی پنهان نمی‌ماند و فرصتی در اختیار وی قرار می‌گیرد تا در راه رشد و تعالی هنری خود بیشتر بکوشد. او می‌نویسد: «نیمه دوم دهه ۱۳۳۰ در نمایشگاه هنرستان که با حضور آقای مهرداد پهلبد (اولین وزیر فرهنگ و هنر ایران)، استادان، مدیران و هنرجویان برگزار گردید، از طرف وزیر فرهنگ و هنر وقت، یک بورس تحصیلی چهارساله انگلستان به من تعلق گرفت. گفته شده بود که کارهای من شباهتی به نمونه‎های تعلیمی و سنتی هنرستان ندارد و موضوع آنها کار روزمره، چهره‌های مردم کردستان و نحوه زیست ساده آن استان بوده است.»

خشمِ  آشتی‌ناپذیر استاد

معصومی در نوشته‌اش برای  مجله‌ی «تندیس» با طنز به بازی سرنوشت و غضب استاد می‌پردازد و می‌نویسد: «در آن نمایشگاه به طور همزمان من هم تشویق شدم و هم توبیخ! در اصل به‌ قول بکسورها دو عدد هوک چپ بود که نثار شد از این قرار که: اول بورس اهدایی را به واسطه گرفتاری‌های زندگی داخلی‌ام نتوانستم استفاده کنم و دوم اینکه استاد بهزاد به خاطر تمرد من از کپیِ کارهایش، مرا یک ‌سال از تحصیل محروم کرد. گفته بود: «دراین مدرسه یا جای من است یا معصومی».

موضوع جدی بود و ظاهرا بدون وساطت رابطه‌ی شاگرد و استاد ترمیم نمی‌یافت. علی‌اصغر معصومی در ادامه تعریف می‌کند: «خانم سیمین دانشور و آقای آل‌احمد به‌‌ من دلداری می‌دادند و می‌گفتند باید چند روزی صبر کرد. …چند ماه گذشت. در یک بعد از ظهر پاییزی آقای آل احمد را توی کتاب‌فروشی لاروس دیدم. از چند قدمی صدا زد و گفت فردا بیا تالار فرهنگ. بعد از سلام گفتم نمایشگاه؟ گفت: آره، قراره با سیمین وساطت کنیم و از پیرمرد بخواهیم بروی سر درس و مشق‌ات، رییس!»

باری، هنرجوی جوان فردا به نمایشگاه موعود می‌رود: «…افتتاح نمایشگاه مینیاتورهای نوه نتیجه یکی از سلسله‌‌های امپراطوری چین بود. نمایشگاه در تالار فرهنگ (خیابان حافظ) با حضور والاحضرت شمس، آقای مهرداد پهلبد، استادان و سرآمدان هنر و فرهنگ افتتاح می‌شد. این نمایشگاه از چند جهت تازگی و اهمیت داشت. از جنبه عرف سیاسی که بگذریم، حضور استاد بزرگی در حد او تدارک و مدیریت دقیق و سنجیده‌ای را طلب می‌کرد که به ‌وضوح دیده می‌شد. دیگر این‌که آشنایی هنرمندان ملتی با ملت دیگر از بسیاری جهات مهم و مغتنم است. زمانی که پای مقایسه، سنجش و بیداری در میان باشد، یکی دیگر تعریفی قطعی و حتمی از واژه‌هاست که زیر سوال می‌رود. مینیاتورهای ما از زمان صفویه و بعد از نقاشی‌های چهل‌ستون هر روز کوچک و کوچک‌تر شده است. برای نمونه در این نمایشگاه یک کار نصب شده بود در ابعاد تقریبی ۲×۳ متر، گاومیشی را نشان می‌داد که با آب مرکب روی پارچه (شاید ابریشم) اجرا شده بود. خوب، اولین عکس‌العمل من هنرجو این بود که می‌دیدم اگر این کار را با یک مینیاتورساز خودمان مقایسه کنیم که نشسته و روی زاتو داره یک شکوفه را با وسواس تمام پرداز می‌زند، در ذهن من آزادی عمل و جهان‌بینی آنها در دو قطب مخالف قرار می‌گرفت. کارهای نمایشگاه اغلب در اندازه‌های بزرگ بود و به هر حال نشان می‌داد این آثار گویای پختگی و بلوغ هنرمندی بود که در کشور خودش هم جایگاه مهمی دارد. تازگی نمایشگاه را من به این جهت گفتم که هنرمند مهمان با کمک همسرش اجرا و خلق سه اثر متفاوت را در حضور بازدیدکنندگان نمایشگاه تالار فرهنگ گنجانده بودند، کار آنها نوعی نمایش سرعت اجرایی در عین تمرکز بود که از تسلط و مهارتی طولانی حکایت داشت. قطع هر سه تابلو حدود ۳۵ × ۴۵ سانتی‌متر به‌نظر می رسید که روی کاغذ دست‌ساز و مقاوم ساخته می‌شد. نقش همسر نقاش آماده کردن مواد و لوازم کار و تعویض قلم‌موها بود، با سرعتی باور نکردنی. البته من در زاویه‌ای نبودم که ببینم طراحی هم می‌کند یا نه، اما هر سه کار را در مدت زمان محدود نیم ساعت تمام کرد. موضوع کارها یکی منظره، دومی اسب و سومی گل بود که بعداز امضا در حاشیه‌های زیبایی قرار داده شدند و توسط نقاش به والاحضرت شمس تقدیم شد. در تالار از پیش غلغله‌ای در گرفته بود و حضار با حالات هیجانی برای دیدن کارها بی‌تابی می‌کردند…»

همه این هنر و تشریفات به جای خود، آشتی با استاد بهزاد چه شد؟ علی‌اصغر معصومی نوشته‌ی خود را چنین پایان می‌دهد:

«کسی از پشت سر بازوی مرا کشید و گفت: «برو اون طرف تا صدات کنم». آقای آل‌احمد و خانم دانشور بودند. استاد بهزاد را دیدم روی نیمکتی نشسته بود و چند نفر دور‌ و برش جمع شده بودند. آقای آل احمد به طرف او رفت و با تواضع تمام جلو استاد زانو زد و دست‌های او را در دست‌هایش کمی نگه داشت و چیزهایی می‌گفت که نشنیدم. اما شنیدم استاد بهزاد با عصبانیت گفت: هر کسی راجع به معصومی با من حرف بزنه، با او حرف نمی‌زنم. آقای آل‌احمد برآشفته و در سکوت بلند شد و به طرف من آمد و گفت: پیرمرد عصبانی است و با خانم دانشور رفتند…»

همواره رسم بر این بوده است که شاگردان و هنرمندانی که بعدها خود به استادانی تبدیل شدند، خاطراتی از تایید و همراهی استادان‌شان در جوانی تعریف می‌کنند. این غضب و تکذیب استاد بهزاد اما از هر تاییدی صادق‌تر است و این را استاد معصومی در همه‌ی آثاری که به وجود آورد به اثبات رساند.

دعوت کیهان از بریژیت باردو و سالوادور دالی

اینک بابک معصومی، از همکاران کیهان لندن که کارتون‌هایش همواره مورد استقبال خوانندگان کیهان قرار می‌گیرد در یادداشتی خاطره‌ای از پدر درباره همکاری‌اش با روزنامه کیهان در دهه‌ی چهل خورشیدی را یادآوری می‌کند و می‌نویسد:

«این خاطره را یکی دو بار از پدرم شنیدم. اوائل دهۀ ۱۳۴۰ بود که او کار خود را با روزنامه کیهان در بخش روابط عمومی (گرافیک و آگهی) آغاز کرد. همان موقع آقای احمد شاملو هم در کیهان مشغول بود. آقای فرامرزی هم به گفتۀ پدرم در آن زمان در کیهان بود.

آقای مصطفی مصباح‌زاده موسس و مدیر کیهان در نظر داشت یک «کتابِ سال» یا سالنامه برای کیهان منتشر کند. از آنجا که پدرم در بخش آگهی و گرافیک بود از او خواست تا طرحی «نو» و «جنجالی» برای این کتاب بریزد. پدرم، پس از مدتی، طرحی به آقای مصباح‌زاده می‌دهد که شدیداً مورد استقبال وی قرار گرفت.

و اما درباره آن طرح: قرار شد دو نفر را از اروپا برای شب رونمایی از «کتاب سال کیهان» دعوت کنند تا به این ترتیب نظر مردم و نشریات و محافل گوناگون به این سالنامه جلب شود، در عین حال برنامه‌ای جالب برای شب رونمایی باشد. آن دو نفر یکی بریژیت باردو بود و دیگری سالوادور دالی؛ دو چهره سرشناس و کاملاً جنجالی در آن دوران. از سوی کیهان نامه‌های مفصل و دعوتنامه برای این دو هنرمند فرستاده شد. بریژیت باردو در پاسخ بسیار تشکر کرده بود ولی یادآور شده بود که تا دو سال برنامه‌‌اش برای فیلم‌های گوناگون پُر است و امکان سفر به تهران ندارد و افزوده بود که این دعوتنامه از طرف روزنامه کیهان برای او بسیار جالب بوده و سبب خوشحالی وی شده و متأسف است که نمی‌تواند در آن برنامه شرکت کند.

و اما نقاش سرشناس و جنجالی سالوادور دالی دعوت را قبول کرده و گفته بود با کمال میل خواهد آمد. منتها، یک موردی پیش آمد که آقای مصباح‌زاده و پدرم از خنده روده‌بر شدند. دالی یک لیست ۵۰-۶۰ نفره از دوستان خود داده بود و گفته بود که ایشان بدون دوستان‌شان سفر نمی‌کنند معمولاً! در این سیاهه اسم‌هایی نظیر فلانی یک «گدای سرشناس مادرید»، بهمانی یک «نوازنده خیابانی»، یکی دیگر «مَستِ بیکار» و… دیده می‌شد. این لیست پر از انسان‌های جالب با القابی «جالب‌تر» بود. برای رمزگشایی این لیست باید با روحیات دالی آشنا بود.

خلاصه، مصباح‌زاده و پدرم بعد از کلی خنده، از طرح منصرف شدند. یعنی اگر لیست دوستان دالی واقعی هم می‌بود، کیهان نمی‌توانست چندین هزار دلار خرج سفر آنها به ایران بکند. این شد که اصلا از خیر ماجرا می‌گذرند اما خاطرۀ آن بین پدرم و آقای مصباح‌زاده و همکارانی که در جریان طرح بودند باقی ماند.»

اینک علی‌اصغر معصومی در ۸۲ سالگی در بستر بیماری است و کیهان دکتر مصباح‌زاده یک بار دیگر از صمیم قلب با اوست درست مانند زمانی که در سال‌های دور، هنرش را در این روزنامه به کار می‌گرفت.

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۰ / معدل امتیاز: ۰

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=33079