مازیار قویدل – استادِ سخن همچنان که دربخشهای پیشین خواندیم، کوشیده است ما ایرانیان را از چند و چونِ منش و شخصیت ضحاک و ضحاکیان هر دوره از زمان آگاه گرداند، تا مگر پند برگیریم و رای و گزینشمان را دارای ارزش بدانیم و آن را بیهوده به پای این و آن نریزیم.
۳۶ – شورش و انقلاب به دور از خرد و خردورزی ایرانیان و فرمانروا شدن ضحاک
درست همانند گزینش ناصرخسرو قبادیانی که برگزید و گفت:
من آنم که در پای خوکان نریزم
مر این قیمتی لفظِ دُرِّ دری را
ای دریغ که با این همه گویش و خواهش و کوشش و پند و اندرز ارزشمند، در نشیب و فراز تاریخ نشان دادهایم، گاه چنان ناباورانه و ناهنگام دست به انقلاب و گزینش ناشایستگانی میزنیم که در هیچ باوری نمیگنجد، اگرچه در سخن و شعارمان، کوشش برای نگاهبانی از داد و داگری و فر فرهنگمان گنجانده شده باشد!
در روز و روزگار داستان ضحاک مردم ناآگاه، بی گمان در پی انگیزش و تحریکیی از پیش برنامهریزی شده، با جمشید شاهی که آنان را از هیچ به همه چیز رسانیده بود، نامهربان شدند.
مردم فراموشکار، به انگیزش و یا تحریک دینمدارانی که به دست جمشید شاه گوشهنشین گشته، و به جای باورهای خرافی آنها، خرد و خردورزی به کار بسته میشد، بر جمشید شاه شوریدند. آنان به آسانی از یاد بردند که چگونه جمشید شاه، تواناییهای انسانی را برجسته کرد و نشان داد که با خواست و توان انسانی میتوان سامانده جهان و جهانیان بود. جمشید شاه انسانمداری و به کار بردن خرد و پرهیز از خرافه را جایگزین ترس از قدرت نادیده ساخته بود. با چنین زمینههایی، نابکاران نیز که گمان میکردند با دلشکسته شدن و رفتن جمشید شاه، آنان به زر و زور خواهنـد رسید، دست به کار شدند و:
از آن پس بر آمد ز ایـران خـــروش
پدید آمد از هر سویی جنگ و جوش
سیـه گشـت رخشنــده روز سپیــد
گسستنـد پیونــــــد از جـــــم شیــد
بــر او تیـــره شـــد فــره ایــزدی
به کــژی گراییــد و نـا بخــــردی
پدید آمد از هــر سـویی خسـروی
یکـی نـامجویـی ز هــــر پهلــوی
سپـه کــرده و جنـگ را سـاختــه
دل از مهـــر جمشیـــد پــرداختــه
ضحاک با کشتن پدر خود به تاج و نخت دست یافته بود و شاید هرگز گمان نمیکرد به کشور جم بتواند دست پیدا کند. به کشوری که با نیروی خرد و کوشش ایرانی، خود تاج سر کشورها شده بود.
فرمانفرما شدن و بر تخت نشستنِ ضحاک، اگرچه میتوانست آرزوی آن اهریمن دو روی باشد، اما هوده و نتیجه ی رویکرد نا بخردانه ی خود ما ایرانیان بود. این ما بودیم که بدون بررسی از چند و چون و پیشینهی او، همین که شنیدیم پدر نیکخو و خوشنامی داشته، و خود زورمند و دارای پیروانی است، چشم و گوش بسته دنبالهروِ شماری نادان و ناآگاه که آرزوی به قدرت رسیدن داشتند گردیدیم. بدین گونه بود که:
یکایک بـر آمـــد از ایــران سپاه
ســوی تازیـان بـر گرفتنـــــد راه
شنیـدنـد کانجـا یکـی مهتـر است
پر از هولِ آن اژدهـا پیکـر است
سواران ایــران همه شـاهجــوی
نهادند یک سر به ضحاک روی
به شاهـی بـر او آفــرین خواندند
ورا شـاه ایـران زمیـن خـواندنـد
کـی اژدهـافـش بیامــد چــو بــاد
به ایـران زمین تاج بر سر نهـاد
پیگیری این رویداد سرگذشتساز برای کشور و مردمانمان را که نمونههای همانند دیگری نیز در درازای تاریخ داشته است به نوشتارهای آینده وا گذاشته میشود.
۲ فوریه ۲۰۱۶
[بخش یک] [بخش دو] [بخش سه] [بخش چهار] [ادامه بخش چهار] [بخش پنج] [بخش شش] [بخش هفت] [بخش هشت] [بخش نهم] [بخش دهم] [بخش یازدهم] [بخش دوازدهم] [بخش سیزدهم] [بخش چهاردهم] [بخش پانزدهم] [بخش شانزده] [بخش هفده] [بخش هژده] [بخش نوزده] [بخش بیست] [بخش بیست و یک] [بخش بیست و دو] [بخش بیست و سه] [بخش بیست و چهار] [بخش بیست و پنج] [بخش بیست و شش] [بخش بیست و هفت] [بخش بیست و هشت] [بخش بیست و نه] [بخش سی] [بخش سی و یک] [بخش سی و دو] [بخش سی و سه] [بخش سی و چهار] [بخش سی و پنج]