من  وظیفه دارم از حق آنها که جان باختند و آنها که آواره‌اند دفاع کنم

پنج شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۴ برابر با ۱۱ فوریه ۲۰۱۶


علیرضا اکبری – وقوع انقلاب اسلامی در ایران در سال ۵۷ با موجی از سرکوب و بازداشت و زندان و اعدام و تبعید و مهاجرت همراه شد که هنوز ادامه دارد. قلع و قمع احزاب و فعالان سیاسی و مدنی در دو دهه‌ی شصت و هفتاد خورشیدی سبب شد که کیفیت زندان‌های سیاسی در سال‌های بعد تغییر کند که در اینجا مورد بحث این گفتگو نیست بلکه همان زندان‌های «شصت» مورد نظر است، به ویژه آنکه در «دهه‌ی فجر» نیز هستیم.

خانم مینو هُمِیلی، زادۀ شهر سنندج در استان کردستان، یکی از صدها زنان کُرد است که در زندان­‌های سنندج، اصفهان و قم طعم تلخ تازیانۀ جمهوری اسلامی را بر پیکر خود لمس کرده است. وی در گفتگویی با کیهان لندن  از تجربه‌های خود در دوران انقلاب و پس از آن می‌گوید.

مینو هُمِیلی
وضعیت فعلی ناشی از پیروزی انقلاب نیست بلکه نتیجه‌ی شکست آن است!

-در ابتدا، کمی از دوران انقلاب و حضورتان در تظاهرات علیه حکومت پهلوی بگویید.

-دلیل مخالفت ما با حکومت شاه، ریشه در تفکّر و آموزه‌های جنبش چپ داشت. این جنبش در ایران دارای سابقه طولانی بود. در انقلاب مشروطه با اجتماعیّون ظاهر شده بود و در دورۀ رضا شاه با وجود سرکوب شدید و قانونی کردن این مساله که مرام اشتراکی ممنوع است، محدودیت‌های بیشتری برای کمونیست‌ها ایجاد کرده بودند. از فرّخی یزدی تا تقی ارانی که هر دو تا قبل از شهریور ١٣٢٠ کشته شدند تا سیطرۀ هژمونیک چپ‌‌ها بر ادبیات و هنر در دهۀ ٢٠ خورشیدی و حتی بعد از کودتا و در نهایت وقایع سیاهکل که تمام بنیان‌های جامعه را تحت تاثیر قرار داد، فضای جامعه ایران را به سَمتی برد که اگر هنرمند و نویسنده و شاعر و روشنفکری سرش به تنش می‌ارزید، نسیمی‌هم از ادبیات چپ‌‌ها به او می‌خورد. این در حالی بود که در همان دوران، نوجوانی را به خاطر مطالعات مارکسیستی می‌گرفتند و به زندان می‌‌انداختند. پیشروترین چهره‌هایی که در میان مردم بودند و با مردم بودند بی‌تاثیر از چپ‌ها نبودند و در اکثر موارد هم یا سوسیالیست مستقل بودند و یا سمپاتی به حزب توده و چریک‌‌های فدایی خلق داشتند. این طور نبود که موجی به اسم چپ و سوسیالیسم به صورت آنی جامعه را فرا بگیرد. می‌خواهم بگویم که حرکت انقلاب بدون پیشینه نبود. در اغلب شهرهای ایران خصوصا کردستان فضای جامعۀ روشنفکری و همچنین فضای سیاسی به شدت تحت تاثیر سوسیالیسم بود. اگر کسی می‌خواست اعتراض کند و در عین حال هم نقد رادیکال علیه حکومت را به پیش ببرد، این فضای هژمونیک چپ‌‌ها به شدت مستعد جذب این فرد بود.

البته باید اضافه کنم که پدر و دو برادرم ارتشی و شاه‌­دوست بودند و از روند انقلاب پیروی نمی‌کردند. در ضمن، ما به دلیل سنّی بودن، از خمینی طرفداری نمی­کردیم. خمینی مرجع ما نبود، و در تظاهرات‌ها شعارهای اسلامی نمی­دادیم. ما تمایل چپی داشتیم و بیشتر شعارهای ضد امپریالیستی می‌­دادیم. در سنندج، چپ­‌ها دست بالا را داشتند و البته مشکل اغلب جریانات چپ این بود که چرا شاه نفت را به آمریکائی‌ها می­دهد و سرمایه داری ایران وابسته است. چرا کالای وطنی برروی دوش کارگر وطنی تولید نمی­شود. ما این شعارها را نمی‌­فهمیدیم و صرفا فکر می­کردیم این دلایل خوبی برای مخالفت با شاه است. در کل شور جوانی، آرمان­‌خواهی، کمال‌­گرایی و طغیان علیه اختناق شاه و بی عدالتی‌ها، محرّک اصلی ما بود.

 -آیا از عملکرد خود در مخالفت با شاه راضی هستید؟

-شکست انقلاب ۵۷ را نباید به حساب معترضان و تظاهرات ­کنندگان گذاشت. مردم حق داشتند در آخر قرن بیستم، شاه و سلطنت و ساواک نخواهند. اعتراض حق مردم بود ولی اینکه کس دیگری با برنامه حساب شدۀ دیگری و با استفاده از ضعف جنبش چپ، سوار بر موج انقلاب شد و انقلاب را دزدید حرف دیگری است. من چون آزادی‌خواه و برابری‌­طلب بودم و خفقان را دوست نداشتم، از اعتراض خودم پشیمان نیستم. وضعیت موجود نه نتیجه پیروزی انقلاب، بلکه نتیجۀ شکست انقلاب است. ضد انقلاب خمینی در ٣٠ خرداد ۶٠، انقلاب بهمن ۵۷ را شکست داد. هزاران نفر از انقلابیّون واقعی را اعدام کرد. انقلابی که شاه نتوانست در ١۷ شهریور ١٣۵۷ سرکوب کند، خمینی آن را در ٣٠ خرداد ١٣۶٠ سرکوب کرد.

 -چه زمانی و چرا دستگیر شدید؟

-بار اول بعد از جنگ سنندج* در سال ۵۹ با نشریۀ سازمان اکثریّت و بار دوم اوایل ۶۰ در شهر سنندج با نشریۀ راه کارگر دستگیر شدم. حاکم شرع در محاکمۀ من گفته بود که ما بار اول تو را نشناختیم. ولی یکی از پیشمرگ­‌های مسلمان که مزدورهای محّلی نام داشتند با لو دادن من باعث دستگیری مجدّد من شده بود. حدود ۴ سال هم در زندان­‌های سنندج، قم و اصفهان محبوس بودم.

مینو هُمِیلی
می‌گفتند نباید ورزش کنید و بِدَوید چون صدای دویدن و نفس زدن شما باعث تحریک مردان زندانی و زندانبانان می‌شود!

-زندان و شکنجه مخصوصا برای شما به عنوان یک زن چگونه بود؟

-در زندان برخورد با زن تحقیرآمیز بود. شکنجه و حد و تعزیر و کابل برای زن و مرد یکی بود. ما از دید آنها که مسلمان بودند، غنیمت و اسیر حساب می‌شدیم. زندانبانان برای مخوف‌تر کردن زندان، مرزی نمی‌شناختند. به ما زنان ستم مضاعف می‌­شد. هدف از کابل زدن و تهدید به تجاوز و تعرض جنسی در روزهای اول زندان، تخلیۀ اطلاعاتی بود. من حدود ۱۶ سال داشتم که به زندان افتادم و در زندان هم از قوانین عرف تبعیت نمی­کردم. مثلا خاموشی می‌­دادند و ما شب شعر راه می‌انداختیم. اصرار داشتیم پاسدارهای زن را «خواهر» خطاب نکنیم و فقط آنها را نگهبان صدا بزنیم. در کل به دلیل مطیع نبودن، بارها  تنبیه شدم. ممنوع ملاقات می­شدم. نماز نمی­خواندم تنبیه می­شدم. به­خصوص در دوران پریود، خیلی مرا تحقیر می‌کردند. به دلیل به ­هم ریختن هورمون­‌ها، دورۀ پریود من کاملا به ­هم ریخته بود. در طول چهار سال زندان، در ماه دو یا سه بار پریود می‌شدم. با شنیدن هر خبر هولناکی مانند بُردن همبندی‌هایم برای اعدام و یا بُردن به بازجویی و محل شکنجه، حتی با شکسته شدن چیزی و یا نعرۀ پاسداری، پریود می‌شدم. بعضی از زندانی‌ها تا شش ماه پریود نمی‌­شدند و حتی موی صورتشان رشد می‌کرد.

در زندان سنندج وضعیت من به­ گونه‌­ای بود که به خاطر دل درد‌های غیر عادی و پریود‌های نامنظم و خونریزی‌های شدید بارها به بهداری رفتم. یادم هست در مسیر، یک پاسدار جوان به نام «شریفی» که اصفهانی بود، در حضور دو پاسدار دیگر مرا خیلی اذیت می­کرد و می­گفت: «دکتر بهت نگفته که باید چیکار کنی تا درد پریودت کمتر بشه»، و من خیلی خجالت می­کشیدم.

در زندان اصفهان یادم هست که به دلیل نماز نخواندن، شلّاق می‌زدند. یکی از دوستان به من گفت که در جواب پاسدار بگو که من زیاد پریود می­شوم. امکان این بود که با این دلایل کمی ‌تخفیف شلّاق گرفت. در زندان قم هم به ما می‌گفتند که چون در خانه‌های تیمی ‌با مردان خوابیده‌­اید پس باید همه شما معاینه شوید. یادم هست ما ۷ زندانی بودیم که از سنندج به قم منتقل شده بودیم و مثل برّه‌های مطیع ما را به صف کردند تا دکتر که معلوم نبود دکتر بود یا پاسدار و یا هر دو، ما را معاینه کند.

در دوران پریود، نبودن نوار بهداشتی مشکل بسیار بزرگی برای زندانیان زن بود. یادم هست در انفرادی ساواک قدیم که همان اطلاعات جدید سنندج بود، «نریمان» پاسدار زندان را صدا کردم و گفتم یک پاسدار زن میخوام. او رفت و یکی دو نوار بهداشتی بدون بسته‌­بندی آورد و با تحقیر به داخل سلول من انداخت. از این رفتارهای زشت و تحقیرآمیز زیاد دیدم. مثلا در زندان اصفهان به ما می­گفتند که نباید ورزش کنید و بِدَوید. صدای دویدن و نفس زدن شما باعث تحریک مردان زندانی و زندانبانان می­شود. یعنی در هواخوری عمومی‌زندان هم ما اجازه نداشتیم تحرّک داشته باشیم. دچار بیماری‌های مزمن روده و معده  شده بودیم.

یادم هست بازپرسی زندان اصفهان به من گفت: «اون کَلّه‌ی خرِتو بنداز پایین». معتقد بود که نگاه مستقیم زن به مرد باعث تحریک جنسی مرد می­شود. در مسیر بازگشت به زندان، پاسداری به نام «کدخدا» به من تعرض جنسی کرد. به من تجاوز جنسی نشد، ولی بارها مورد تعرض جنسی و تهدید به تجاوز جنسی قرار گرفتم.

آیا دربارۀ تجاوز به دختران باکره قبل از اعدام در آن زندان‌ها شنیده بودید؟

-شنیده بودم که در یک بازداشتگاه مخفی به نام «خانۀ امن» در اصفهان، دختری باکره قبل از اعدام را به عقد یک پاسدار درآورده و مبلغ ۲۰۰ تومان پول و قرآن به خانوادۀ دختر به عنوان مهریه داده بودند. مستندات من بر پایۀ شنیده‌هاست، ولی کارهای پژوهشی خوبی در این زمینه انجام شده و تلاش‌های زیادی از طرف زندانیان آن دوران شروع شده که به این مساله بپردازند. کتاب «جنایت بی ‌عقوبت» که با تلاش شادی امین به رشته تحریر درآمده و من در قسمت‌هایی از آن همکاری داشتم، شامل شهادت‌هایی از زندانیان زن در دهۀ شصت خورشیدی است. البته مسالۀ تجاوز را در آن دوران بسیاری از خانواده‌ها به خاطر بافت سنتی جامعه پنهان می‌کردند. ایدۀ تجاوز به دختران باکره، نیز از حکم آقای منتظری درآمد که در اسلام دختر باکره را نباید اعدام کرد. به همین خاطر از زمان صدور این فتوا، در زندان‌‌ها به دختران باکره قبل از اعدام تجاوز می‌کردند. خود منتظری هم این را در کتاب خاطرات‌اش انکار نمی‌کند. فقط می‌گوید که من این فتوا را صادر کردم که جلوی اعدام‌ها را بگیرم، اما متاسفانه از آن سوء برداشت‌ها شد. البته نمی‌توان به این توجیه منتظری باور داشت. وقتی که این مساله در سطح یکی از بالاترین سطوح حکومت در آن دوران یعنی آقای منتظری مطرح می‌شود، یعنی موضوع خیلی جدّی بوده است.

-فکر می‌کنید نگرش جمهوری ­اسلامی در شکنجۀ زنان زندانی، از کجا سرچشمه می‌گیرد؟

-شکنجه گران معلول فرهنگ خشونت، قساوت، خفقان و قدرت‌طلبی هستند. اسلام دین خشونت و ضد زن است. همان گونه که قبلا گفتم زندانبانان ما را جز اسرا و غنایم به حساب می‌آوردند. از این روی، خود را برای هرگونه رفتار تحقیرآمیز و خشونت نسبت به ما مجاز می‌دانستند. رفتار شکنجه‌گرانِ ما، تابع نگرش اسلامی به اسرای زن بود. در ضمن، آنها لُمپن و بسیار بی رحم و خشن بودند. در نتیجه، رفتار و خشونتی که از آنان سر می‌زد ریشه در نوع نگرش و باورهایشان داشت. به همین دلیل توانستند در پروژۀ «توّاب سازی»، زندانیانی را با ترساندن، وعدۀ آزادی، شکنجه و شستشوی مغزی به آن درجه از سقوط بکشانند که خود تبدیل به شکنجه‌گر شدند و برخی در شکنجه و اعدام همبندی‌های  خود از زندانبانانِ شکنجه‌گر پیشی گرفتند. طبق مادّۀ ۶ کنوانسیون ضد شکنجه،  شکنجه‌گران در هر جای دنیا که باشند قابل پیگرد قانونی هستند. مواد ۵ و ۷ مصوبۀ رُم (اساسنامه دادگاه کیفری) نیز شکنجه را در ردیف جنایت جنگی و جنایت علیه بشریت قلمداد کرده است. طبق تمام این موازین قانونی، آن دسته از توّابینی که در اعدام و شکنجه دست داشته‌اند باید تحت پیگرد قانونی قرار گیرند.

در جمهوری اسلامی، زن از مرد فروتر است و باید از مرد تبعیت کند. بنابراین از دید آنها، زن، انسان محسوب نمی‌شود. زندانیِ زن، کافر است و زندانبان می‌تواند به او تجاوز کند و با این کار وظیفۀ مذهبی خود را انجام می‌دهد. در مواردی که بیش از یک نفر به زندانی تجاوز کرده‌اند، متجاوز بعدی به  نفر قبلی گفته است: «اُجرت مِن‌الله» (اجر شما با خدا). در جایی که قضاوت زن بی ارزش است، و در شهادت و ارث نصف مرد به حساب می‌آید، قطعا به هنگام اسارت به او با قساوت بیشتری برخورد می‌شود. ویژگی شکنجه در جمهوری اسلامی، مذهبی بودن آن است و نه فقط وسیله‌ای برای گرفتن اطلاعات بلکه وظیفه شرعی و مقدّس است. این نگرش اصلا قابل قیاس با دوران شاه نیست.

 -چه شد که از زندان آزاد شدید؟

-خمینی در سال ۶۲ یا ۶۳ عفو عمومی‌داد با ۳ شرط: زندانی قبل از دستگیری نباید هوادار تشکیلاتی بوده باشد، زندانی قبل از آزاد شدن باید مصاحبۀ تلویزیونی کند و زندانی نصف بیشتر حکم را کشیده باشد. قبل از جنگ سنندج و قبل از انشعاب سازمان چریک‌های فدایی خلق، من هوادار این سازمان بودم ولی بعد از انشعاب، عضو هیچ سازمان و تشکیلاتی نبودم. حدود ۴ سال هم کشیده بودم که بیشتر از نصف حکم‌ام بود. در اواخر، به خاطر تن ندادن به مصاحبه‌ای که آنها می‌خواستند، چند بار به انفرادی رفتم. یک بار انفرادی طولانی‌مدت داشتم. حتی یک ­بار «صادقی» رییس اطلاعات سنندج در زندان اول با نصیحت و بعد با ارعاب و تهدید از من مصاحبه می­خواست. بالاخره با شرط حکم تعلیقی اعدام به این معنی که در صورت بازداشت دوباره، بدون محاکمه حتما اعدام خواهم شد، از زندان آزاد شدم. ولی بعد از آزادی، به زندان بزرگتری افتادم. در جامعه همیشه شهروند درجه دوم بودم. ترس از پلیس و بی­ امنی در جامعه اذیت‌ام می­کرد که تا امروز ادامه دارد. افسردگی شدید داشتم. از جمع فراری بودم و مدام به هم ­بندی‌هایم فکر می­کردم.

چرا از ایران خارج شدید؟

-آن زمان، سرکوب عریان و کشتار جمعی زندانیان، رکود سیاسی سال‌های استحالۀ حکومت و قوام استبداد حاکم، منجر به غیبت و سکوت گروه‌های سیاسی شده بود. قطع ارتباط با بدنۀ تشکیلاتی با احزاب، عملا ما را در برزخ بی هویتی انداخته بود. بیشتر ما از آن طرف بام افتاده بودیم، یعنی در پرت شدن به زندگی عادی پرشتاب عمل کردیم. اگر بخواهیم نگاهی آسیب‌شناسانه به ماجرا داشته باشیم، باید بگویم ازدواج‌های غلط و شتاب‌زده، رها کردن تحصیل و عدم پیگیری سیر مطالعاتی که جرقۀ آن از بدو انقلاب زده شده بود، تنها بخشی از صدمات وارده به نسل از خودگذشته و آرمان‌خواه ما بود.

پس از زندان، با مردی ازدواج کردم که بدتر از زندانبان‌ها شکنجه‌ام می­کرد. زنگ صدای دلخراش‌اش در ذهن‌ام باقی است. به من می‌گفت: «تو دست خوردۀ پاسدارها هستی». بعد از سال‌ها  تحمل اذیت و آزار از طرف شوهرم، طلاق گرفتم. حضانت دخترم را هم به من نمی­دادند. در دادگاه با چشم کبود می‌ایستادم و شوهرم به قاضی می­گفت: «این زن سنّی و کُرد است، کمونیست است و زندانی بوده». گویا با زبان رمز با آخوندهای دادگاه سخن می‌گفت که منظورش را می‌فهمیدند. به شوهرم می‌گفتند: «جوری کتک بزن که جای کتک نَمونِه». مرا به قانون و قرآن حواله می­دادند که فرزند به پدر می‌رسد. در صورت مرگ و  حتی بیماری روحی و روانی بودن پدر، فرزند به پدرِ پدر می­رسد. بعد از طلاق در ایران، فرزندم را غیرقانونی به ترکیه بردم و پناهنده سیاسی شدیم. بعد از تحمل مشکلات فراوان در ترکیه، در سال ۲۰۰۱ به کانادا مهاجرت کردیم، و اکنون شهروند کانادا هستیم.

 -در کانادا چه هدفی را از ادامه‌ی فعالیت­‌های سیاسی خودتان دنبال می‌کنید؟

-تداوم این فعالیت­‌ها برای من نوعی درمان زخم‌های گذشته است. دلیل دیگر وظیفه کمک­رسانی به پناهندگان ایرانی است. من ۱۵ سال است که این کار را داوطلبانه انجام می­دهم. با دفتر سازمان ملل در ترکیه نشست‌هایی داشته‌ام. با هزینه خودم به ترکیه می­روم، پرونده­های ردّی را به سازمان ملل ارجاع می­دهم و از این سازمان می‌خواهم که آنها را بازنگری کند. مواردی با حمایت من قبول شده‌اند و به کشور ثالث رفته‌اند. یک نمونۀ موفق، ورود یک خانواده کُرد به کانادا در سال گذشته بعد از ۱۳ سال پناهندگی بود. این اتفاق برای من شیرین است. همان­طور که دیگران قبولی پروندۀ مرا به سازمان ملل تحمیل کردند، من هم سعی می‌کنم قبولی پرونده‌های پناهندگان ایرانی را به سازمان ملل تحمیل کنم. من و دخترم بعد از ۱۵ روز اعتصاب رو به ­روی سازمان ملل در آنکارا، و قبول شدن پرونده، با خودمان شرط بستیم که در هر گوشۀ امنی در این دنیا که باشیم باید به انسان­‌های آواره کمک کنیم. تعهد من به دفاع از خونِ جان ­باختگانِ زندان‌های جمهوری ­اسلامی دلیل دیگر من برای ادامۀ فعالیت‌هایم است. رسالتی بر دوش دارم و آن رساندن صدای یارانِ از دست رفته به گوش جهانیان است. من وظیفه دارم از خونِ به ­ناحق ریخته شدۀ آنها دفاع کنم. دلیل مصاحبه با شما هم همین است.

*منظور نبرد ۲۴ روزۀ سنندج در بهار ۱۳۵۹ در ادامۀ مبارزۀ منطقۀ کردستان علیه حکومت نوپای اسلامی است.

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۰ / معدل امتیاز: ۰

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=34429