شکوه میرزادگی – هر کجا که جهان انسان از خرد خالی شود چیزی با مفهوم واقعی عشق هم از بین میرود. مثلاً، در نگاه خردگریز و تعصبآلود مذهبی عشق زمینی و ملموس جایی ندارد و معشوق یا محبوب تنها در وجود نادیدهی «الله» امکان ابراز وجود پیدا میکند.
عاشق یا دیوانه
یکی از نامهای شناخته شده در فرهنگ ما «مجنون» است؛ هم به عنوان نام دیگر «ابن قیس»ی که عاشق زنی به نام «لیلی» میشود و قصهی عاشقیاش بر سر زبانها میافتد، و هم به عنوان صفتی برای آنها که عقل درستی ندارند. این کلمه از عربی به فرهنگ ما آمده و در آن فرهنگ به معنای «جن زده» به کار میرود و به کسی نسبت داده میشود که حرکات عجیب و غریبی انجام دهد که با رفتارهای عادی مردمان زمانهاش همخوانی نداشته باشد.
«ابن قیس»ی بیچاره، که از مردان خردمند و عاقل و بالغ زمانهاش بود، وقتی از موهبت ساده و طبیعی عشق ورزیدن و رسیدن به معشوق خویش محروم میشود، نمیتواند این محرومیت را بپذیرد و دست به حرکاتی غیرعادی میزند، کارهایش به جنزدگی تعبیر شده و لقب تخفیفی «مجنون» را برایش به همراه میآورد. و آنگاه، این نام و صفت، بر اساس قصهی منظوم نظامی، به فرهنگ ما نیز راه مییابد و هنوز که هنوز است بسیاری از ما عاشقی را که در کار عشقاش جدی و با پشتکار باشد مجنون میخوانیم و مرادمان هم آن که او باید دیوانه شده باشد که این چنین در راه عشق و معشوق خویش میکوشد.
عشق در دوران کهن سرزمینمان
من نمیدانم که آیا، قبل از «لیلی و مجنون» نظامیهم، این «معنای وارونه» از عشق در فرهنگ ادبی یا عام ما وجود داشته یا نه؛ اما با تکیه بر بازماندههای تاریخیمان، این را میدانم که ما، در دورانهایی از تاریخ کهن خود، عشق را پدیدهای محترم میدانستیم و همان گونه که درخشش خورشید برایمان امری لازم و با اهمیت بود عاشقانه زندگی کردن و مهرورزیدن را نیز پدیدههایی طبیعی میدانستیم. این را میدانم که، قرنها قبل از نظامی، شاعران ما زنده بودن «آهوی وحشی بی یار دونده در دشت» را امری شگفت میدیدند.
ترس از عشق در سرزمین ما
اما هر چه بوده چنین شده که اکنون، نه تنها مردمان عادی ما، که بیشتر روشنفکرانمان هم در خفا و سربسته از عشقشان میگویند و همین گفتار را هم در میان هزار لفافه میپیچند تا کسی به روشنی نبیندشان، و آن دستهای هم که خیال میکنند آشکارا از عشق سخن میگویند اغلب حاصل کارشان نوعی پورنوگرافی است.
عشق و خرد
اما آیا به راستی عشق، که معنای لغوی آن را «شیفتگی، دلدادگی، دلبستگی، و دوستی مفرط» دانستهاند، معادل بی عقلی و بی خردی است؟ آیا این همان عقلی است که در همهی فرهنگهای زندهی دنیا آن را «قوه دریافت، نیروی درک بدی و خوبی، زشتی و زیبایی و به طور کلی تشخیص نیک و بد امور» دانستهاند؟ و چرا که، در حضور این عقل، سخن گفتن از عشق عین دیوانگی است؟
اگر به معناهای عقل، که برشمردم، توجه کنیم و «عاقل» را کسی بدانیم که صاحب هوش، دارای قدرت دریافت و درک، و قادر به تمیز خوب از بد و زشت از زیبای پدیدههای دور و بر خویش است، آنگاه آیا نباید بپذیریم که، بنا بر همین تعاریف ساده از عقل، صاحب عقل کسی است که عاشق است؟ مگر نه این که اولین دستآورد عشق چیزی نیست جز صاحب حس شدید شدن برای تشخیص بد ازخوب، و ترجیج دادن خوب به بد؟ مگر نه اینکه آدم عاقل کسی است که وقتی تفاوت بین دو موجود را میبینید آنی را که بهتر است انتخاب میکند، و دوست میدارد؟
البته آشکار است که خوب و بد من و شما اغلب از زمین تا آسمان با هم تفاوت دارند؛ یکی ممکن است زیبایی را در قامتی بلند و عضلانی ببیند و دیگری در جثهای کوچک و ظریف؛ یکی در چشمانی آبی و گیسوانی طلایی و دیگری در چشمانی سیاه؛ یکی در مهربانی و دیگری در قدرت؛ یکی در داشتن دانش و دیگری در داشتن ثروت و… به راستی که بدها و خوبهای مسایل مختلف و پدیدههای موجود در جهان برای آدمهای مختلف سخت متفاوتند. اما اصل مسلم آن است که همهی آدمها، با به کار گرفتن ضابطههای شخصی خود، خوب و بد را از هم جدا میکنند و خوب را دوست میدارند و، وقتی کسی یا چیزی را خوبترین و زیباترین میبینند، طبعاً مهر او را در حد تواناییشان به دل میگیرند. و مگر نه اینکه نام دیگر این گونه دوست داشتن «عشق»است؟
اتفاقاً این نگاه شیفتهوار و به شدت شخصی به «خوب» را، یعنی این نگاه «عاشقانه» را، نظامی از زبان مجنون به زیبایی تمام بیان کرده است؛ آنجا که دیگران رنگ و روی لیلی راـ که گویا از دیدشان زیبا نبودهـ به مجنون گوشزد کرده و میپرسند که چرا چنین زنی را دوست میدارد و جواب مجنون آن است که لیلی را باید از چشمان من تماشا کنید تا زیباییاش را ببینید.
از این دیدگاه، عشق چیزی جز نمادی از خرد (به همان معنای درک و قوه تمیز خوب از بد) نیست و، در نتیجه، نمیتوانیم بگوییم که عاشق دیوانه است. در عین حال، حتماً میتوانیم بگوییم که هرکس از خرد بهرهی بیشتری دارد (حتی با معیارهای رایج و شناخته شدهی تشخیص خوب از بد) عاشق بهتری هم هست و، در واقع، اندازهی عشق هرکس را باید با میزان خرد او سنجید.
نگاه خردگزیز مذهب به عشق
اما، درست برخلاف نظر اهل قبیلهی «مجنون»، هرکجا که جهان انسان از خرد خالی شود چیزی با مفهوم واقعی عشق هم از بین میرود. مثلاً، در نگاه خردگریز و تعصبآلود مذهبی عشق زمینی و ملموس جایی ندارد و معشوق یا محبوب تنها در وجود نادیدهی «الله» امکان ابراز وجود پیدا میکند. در این زمینه تنها مذهب سختگیر نیست که رویاروی عشق ایستاده، چرا که بخشی از عرفان ما هم چنین میاندیشد که زمانی میتوان به اوج عشق رسید که سخن از استدلال و منطق در میان نباشد.
اما این گونه عشق چیزی نیست جز بندگی کردن بی چون و چرای کسی که بین خود و عشقاش فاصلهای از زمین تا آسمان ساخته است؛ معشوقی «بزرگ و نادیدنی و ناشنیدنی» که اگر از ازل تا به ابد دنبالش بگردید به او نمیرسید؛ و اگرچه بزرگانی چون مولانا او را صاحب «دستک»ی نامریی و «پایک»ی ناملموس کردهاند، و در خیال بوسه بر آنها زدهاند، اما او همچنان نادیده و ناشنیده باقی مانده است. در این میدانها، عشق ملموس و زمینی اصلاً عشق نیست و جز آلودگی و گناه و جنون چیزی با خود ندارد و، تا آنجا که از گفتهها و نوشتههای فرهنگ پس از اسلام خودمان در مییابیم، عشق «پاک» زمینی «فقط «اندکی و «گاهی» در قامت «مادران» ظهور میکند که تنها به خاطر اینکه بهشت نادیدهی الله زیر پایشان است قابل دوست داشتن هستند و بس.
عشق زمینی یا آسمانی
در واقع «عشق آسمانی» نه معشوقی دیدنی دارد و نه دلایلی تعریف کردنی. اما عشق چون به زمین میرسد و در سر و جان ما مینشیند به راحتی قابل تعریف میشود. محبوب زمینی قابل دید و لمس و درک است و عقل تو میتواند حس تو را نسبت به او توضیح دهد: «دوستش دارم چون زیباست، چون بویی خوش دارد، چون صدایش نیکوست، زلال و مهربان است، عاقل است، با هوش است، و.. » یعنی، تنها در عشق زمینی است که نشانههایی از عقل و استدلال جلوهگری میکنند؛ نشانههایی که از قدرت درک خوب و بد آدمی، که قدرتی اثبات کردنی است، برخاستهاند.
دیگران ممکن است تو را بابت این که مرد یا زنی را که زیبا نیست زیبا میدانی به بدسلیقگی متهم کنند، اما، خوشبختانه، بدسلیقگی معادل جنزدگی و جنون نیست. حیرتانگیز است که نگاه سنتیـ مذهبی ما «قیس» را مجنون میخواند اما عاشق زیباییهای کسی را که وجود ندارد یا قابل دیدن نیست عاقلانه میشمارد.
به این ترتیب عشق زمینی عشقی است برخاسته از هوش و خرد، در اندازههای تواناییهای روانی و عقلی هر کسی، که همراه با پیشرفت تمدن و علم و دانش بشری رشد کرده، بالیده و، پس، همواره زیباتر و قابل قبولتر شده است.
*اگر چه تاریخچهی روز عشق با نام «والنتاین» کشیش مهربانی گره خورده که به خاطر عشاق جوان رویاروی یک امپراتور جنگطلب ایستاد، و اگر چه کلیسای کاتولیک رم سال ۱۹۶۹ به والنتاین عنوان قدیس داد و روز عشق را به رسمیت شناخت اما سالهای سال است که مردمان مغرب زمین، توجهی به ریشه و آغازگاه این روز ندارند. این روز تبدیل به روزی شده که زن و مرد و پیر و جوان با هر عقیده و مذهب و مرامی عشق را گرامی میدارند و، سال به سال، بر تعداد علاقمندان آن در کشورهای مختلف جهان افزوده میشود؛ چنان که حتی به سرزمینهایی چون کشور ما هم راه پیدا کرده است. اما جمهوری اسلامیچند سال است که مستقیم و غیرمستقیم با آن مخالفت میکند. امسال از همیشه بدتر است زیرا به گفتهی خبرگزاریها: «اداره اماکن نیروی انتظامی برگزاری آداب این روز را، که شامل اهدای عروسک، شکلات، کارت یا جعبههای تزئنیی به نشانه «عشق» طرفین بهیکدیگر است، ممنوع و جرم اعلام کرده است»
*نوشتهی بالا بخشی از مطلبی است تحت عنوان خرد عشق ورزیدن، که سالها قبل در ارتباط با انواع عشق نوشته شده است.