نیکا نیکزاد – مارگرت تاچر، نخست وزیر سابق انگلستان، مورد نفرت تعداد زیادی از کارگران و خانوادههای انگلیسی بود. نفرتی که حتی در تشییع جنازهاش هم نشان داده شد.
علت، ورشکستگی صنایع قدیمیتر انگلستان بود که به علت سیاستهای تاچر و آزاد گذاشتن بی حد دست بازار، از گردونهی اقتصاد بیرون افتاده و تعداد زیادی بیکار شده بودند.
جالب است بدانید، همان زمان که تعداد قابل توجهی در انگلستان بر این سیاستها و ستمیکه بر کارگران و صنایع قدیمیدر آن کشور میرفت معترض بودند و شکایت داشتند، خانم تاچر چهرهای محبوب و خواستنی در بین لایههای کارگری کشورهای بلوک شرق بود.
وقتی ایرادات مارگارت تاچر به آنها گوشزد میشد و عواقب سیاستهای بی رحمانهی وی علیه همکاران انگلیسیشان بر آنها روشن میشد، جواب میدادند: میدانیم، اما این آدم رایحهی خوش تغییر است!
در واقع نظامهای سیاسی دگم و اصلاحناپذیر کشورهای بلوک شرق، چنان عرصه را بر مردم تنگ کرده بود و به حدی امید به آینده و شادیهای آنها را ربوده بود که حتی از دشمن خویش نیز به دلیل تغییر، استقبال میکردند!
میاندیشم یک دگم تا کجا پیش میرود؟!
طبعاً، مطلوبترین حالت برای آن، زمانی است که تمام اهداف و ایدههایش را پیاده و به انجام رسانده باشد. اما قیمت این وضعیت «مطلوب» چقدر است؟
در نگاه اول به نظر میرسد که قیمت، معادل زبان، قلم و جان منتقدانی است که در این مسیر به هر شکل ساکت شدهاند. اما در اصل بهایی که پرداخته میشود بسیار بالاتر از اینهاست.
سرکوب، تنها تظاهرات بیرونی خواست و تمایل به تحول را پنهان میکند. سرکوب ، پاک کردن صورت مساله است. اما آنهایی که خواهان تغییر هستند وجود دارند، عمل میکنند، رشد میکنند. سرکوب تنها، آنها را از دید قدرت مخفی میدارد. ممکن است هر از گاهی ، از جائی سر بر آورند. در یک اعتراض خیابانی، در یک خیزش جمعی یا حرکات مشابه.
وقتی دگم بی توجه به عوارض بعدی، همینها را هم سرکوب میکند، پایان راه یأس و سرخوردگی تودههاست. پس درست در لحظهای که دگم میپندارد، همه چیز رو به راه است، تازه آغازِ مشکلات اساسیتر است.
تودهای که مأیوس شده است، حتی ممکن است به دشمن خویش نیز دل ببندد. حتی ممکن است، انتحار جمعی کند. نه آن که الزاماً خودش را بکشد. اگرچه ممکن است شدت استیصال او را به خودکشی نیز وادارد.
تودهی بی انگیزه، خود با دست خویش، تمدناش را به نابودی میکشاند. نهادهای مدنیاش را با بی مسئولیتی و بی رغبتی، فلج میکند. عصبیتی را که نمیتواند متوجه مرکز دگم کند، متوجه همسایه و همشهری و خانواده میکند. آرمانهایش را از دست میدهد، انسجام و استحکاماش به عنوان «ملت» ضعیف میشود، مهاجرت میکند و خاکی را که متعلق به خویش است ، رها میکند.
وقتی ناامیدی از این هم بیشتر شود، خواص به تکاپو میافتند. متاسفانه هر قدر، قدرت بیشتر قبضه شده باشد و سرکوبها بیشتر، دست خواص برای درمان مشکلات توده بستهتر میشود. حاصل تمام این استیصالها و حقارتها میتواند به شکل اتحاد خواص و عوام در ایجاد بنیادگرائیهائی نوین در برابر بنیادگرائی حاکم باشد و به این ترتیب حاصل بحرانهای انکارشده، امواج فاشیستی مخربی خواهد بود که نه تنها قدرت، بلکه کشور را هم ممکن است به نابودی کشاند.
ممکن است انرژی منفی حاصل از این سرکوبها و تزریق یأس در عامه، در جنگ با دیگری، در جنگ با خودی یا حتی دعوت از یک قوه ی قهریهی خارجی برای نجات تبلور یابد. هر چه هست، روند و پایان دیگ بخاری که به این شکل منفجر خواهد شد، روالی تروریستی، فاشیستی و مخرب خواهد بود.
اندکی عقلانیت، در هر قدرت مستبد و تمامیتخواهی، باید او را از رسیدن به این مرحله بترساند. تمکین به رای و خواستههای مردم، ممکن است همیشه در راستای اهداف، باورها و منافع قدرتمداران نباشد، اما قطعاً، جلوی ویرانیهای بعدی را میگیرد. ویرانیهائی که بسان امواج سهمگین، خود قدرتمداران را نیز به زیر خواهند کشاند.