فاطمه زندی – آیا تا کنون از این جمله که در تیتر آمده استفاده کردهاید یا اینکه به گوشتان خورده است؟ شما جزو کدام نوع از آدمها هستید، آنهایی که همه تصمیمات و برنامههایشان را اول از فیلتر پسند مردم عبور میدهند و بعد به اجرا میگذارند یا آنهایی که در برخی موارد حساس و حساسیت برانگیز به نظر مردم اهمیت میدهند و یا آنهایی که میگویند «من هیچ اهمیتی به نظر دیگران نمیدهم»؟
تازگیها سرنخ خیلی مشکلات و حتی بدبختی آدمها را که دنبال میکنم آخر این نخها به یکی از فجایع ملی میهنیمان یعنی «مردم چی میگن» ختم میشود. یکی از بارزترین مشکلاتی که بدبختی ظاهری و باطنی برخی از ما را رقم می زند ازدواجهای باطلی است که سرنخ دوامش به «مردم چی میگن» ختم میشود. در واقع داستان من، از توجه بیست سالهام به ازدواجهایی ناشی میشود که به خاطر حرف مردم دوام یافته و تبدیل به زندگی دو جسد مرتعش در یک خانه مشترک شده است، دو جسم بی روحی که هیچ کدام حاضر نیست حرف مردم را پشت در بگذارد، راه خود را جدا کند و به احیای دوباره قلب و روح خود مشغول شود. برای یافتن دلیل امتداددهی به ازدواجهای اینچنینی که به احتمال قوی ناشی از خطاهای دوران جاهلی ما هستند سرنخهای زیادی را دنبال کردم ولی وقتی به آخرش رسیدم تازه ابتدای سرنخی جدید بود که در نهایت به «حرف مردم» ختم میشد. اما بعد این سوال مهم پیش آمد که «اهمیت به نظر مردم» از کجا و چرا در تاریخ زندگی بشر ظهور کرد و چرا به بقای خود در مردم ما حتی تا دوران ظاهرا مدرن امروزی ادامه داده است؟ این سوالی است که میخواهم پاسخ آن را در این مقاله حدس بزنم و امید داشته باشم که پاسخ نهایی را در امتداد این شخم زدن پیدا کنم.
اول بگویم که ممکن است برخی از خوانندگان در دلشان بگویند که این بابا صدایش از جای گرم در میآید. جاهلیت جوانی کدام است؟ ما را به زور شوهر دادند یا به زور برایمان زن گرفتند و در دوران ما این حرفها که جوانها خودشان انتخاب کنند نبود و ما هر چه میکشیم از دست طرز فکر غلط پدر و مادرهایمان و ازدواجهای سنتی است. باید بگویم که من صدایم از جای گرم در نمیآید چون همه ازدواجها و روابطی که توجهم را از این نظر جلب کردهاند، مشخصا مربوط به کسانی هستند که هنگام ازدواج با وجود همه مخالفتها، به خانواده محترمشان و حتی شاید برخی از دوستان گرامیشان گفتند مرغ یک پا دارد، یا همین و یا هیچ کس. درست به دلیل «یا همین یا هیچ کس» است که این ازدواجها را ناشی از خطاهای دوران جاهلی میدانم. تفکر «یا همین یا هیچ کس» آنچنان انتحاری است که فقط از جهل میتواند بیرون بزند.
حال برمیگردم به اصل مطلب. واقعا چرا وقتی دو نفر به هر دلیل معقولی از قبیل شناخت ناکافی برای ورود به ازدواج و در نتیجه انتخاب شدیدا اشتباه، تغییر روند فکری و ذهنی در طول زمان و فاصله گرفتن از دیگری و یا تغییر سطح انتظارات و خواستهها از رابطه مشترک با همسرشان، به آخر رابطه میرسند، همچنان در آن باقی مانده و به آزار خود و دیگری ادامه میدهند؟! حرف مردم چگونه میتواند احساس تلخ همنشینی اجباری با کسی که دلت با او نیست و یا دل او با تو نیست را قابل تحمل سازد؟
عموما وقتی با کسانی که چنین شرایطی را تحمل میکنند هم صحبت شوید خواهید شنید که مردم میگویند: «چه مادر بدی بود که بچهاش را رها کرده و دنبال خوشی خودش رفت». «حتما یک عیبی داشته که طلاقش داده». «عرضه نداشت شوهرش را نگه دارد». «از اولش هم معلوم بود که آدم ناسازگاری است». «سر پیری هوا و هوس به سرش زده». «حرف بزرگترش را گوش نکرد حالا باید بکشد». «همه عمرش را گذاشت توی این خانه حالا میخواهد بگذارد و برود که دیگری کیفش را ببرد». مردم میگویند و مردم میگویند و باز مردم میگویند… حرفهایی که پایان ندارند و به سادگی آب خوردن میتواند هر کدام از طرفین با هر مشخصه فردی را محکوم کند.
از نظر من باور به اینکه حرف مردم میتواند انگیزه کافی برای ادامه حیات چنین همخانگیهایی باشد بسیار سخت است و ادامه زندگی در چنین شکنجهگاهی میبایست انگیزهای قویتر داشته باشد. از همین روست که «حرف مردم» و قدرتی که در کنترل زندگی ما دارد را عمیقتر نگاه کردم و به پاسخی صریح و ساده رسیدم. این «قدرت حرف مردم» نیست که بر ما مستولی میشود بلکه این «ضعف خودباوری» ماست که کار دستمان میدهد. ضعفی که پذیرش آن چنان سخت است که حاضریم همه مزخرفاتی را که در بالا به آنها اشاره کردم باور کنیم و به عنوان ارزشهای اجتماعی و فرهنگی بپذیریم، اما حاضر نشویم که با «خود واقعیمان» ملاقات کنیم.
میدانم در یک جایی ازتاریخ، بشر مزایای زندگی گروهی و اجتماعی را چشیده و برای بقای جامعه هنجارسازی کرده و بعد این هنجارها را برای تضمین بقا و دوام خود، نسل به نسل منتقل نموده است. طبیعی است در جای عمیقی در باور ما، خروج از این هنجارها به مثابه اخراج از جامعه و بازگشت به تنهایی جلوه کند. اینها درست و معقول، اما چه شده است که در برخی موضوعات خاص اصل تغییرپذیری و هماهنگی (که چه بخواهیم و چه نخواهیم از خصوصیات بارز دنیای ماست) تا این حد با مقاومت روبرو شده است؟ چگونه است که صفر تا صدِ الاغ سواری تا پا گذاشتن بر کره ماه، دور و بر صد و پنجاه سال بوده است ولی فرهنگ «حرف مردم» که متعلق به دوران ماقبل الاغ سواری است هنوز بر گرده ماست؟ من که باور نمیکنم چنین قدرتی در این فرهنگ وجود داشته باشد.
در این لحظات من دیگر اساسا موضوع را یک مشکل فرهنگی نمیدانم بلکه امری کاملا شخصی و مرتبط با کسانی میدانم که از سپر «حرف مردم» برای پنهان کردن ترسهای خود، ضعفهای درونی خود، عدم باور به خود، و عدم استقلال هویت خود استفاده میکنند. «مردم» زمانی قدرت مییابند که من به «خود» باور ندارم و باور «آنان» به «من»، بخشی از هویت نداشتهام را برایم شکل میدهد. مسلما برای حفظ این هویت موهوم، من برای همیشه به «نظر مردم» آویزان میمانم چون بقای هویتی که نتوانستهام به شکل درست و طبیعی به آن دست یابم در گرو باور آنان به من است. من «خویشتن خویش» را مدیون آنان و تأییدی که بر باورها و عملکردها و چگونگیهایم میگذارند را ضامن بقای هویتی خود میدانم. چنین است که سعی خواهم کرد «حرف مردم» را یک فرهنگ بدانم و برای حفظ این فرهنگ کم نگذارم.
نمیدانم خودباوری را چگونه میشود دگرگون کرد. بعضیها انگار با وجود همه انکارهای موجود با آن به دنیا میآیند و برخی دیگر بر خلاف مساعد بودن شرایط، به نوعی فاقد آنند. البته باور ندارم امری مادرزادی است و بی ارتباط به مقولات فرهنگی، اما قویا بر این باورم که تغییر آن از یکایک ما آغاز میشود، به شرط یک اعتراف ساده.
راه حل من برای تغییر خودباوری و دست و پا گشودن از بندهای خودساخته، تنها اعتراف است که به اینکه من که هستم و که نیستم، چه هستم و چه نیستم. به همین سادگی. نگاهی در آینه از سر صداقت محض به خویشتن خود.
مارس ۲۰۱۶
استکهلم
*فاطمه زندی نویسنده کتاب «زنها، دروغها و واقعیتها» (۱۳۸۹) در دهه هفتاد خورشیدی سردبیر و نویسنده نشریه «علم موفقیت» بود که امتیازش لغو شد. او هماکنون ساکن استکهلم و مدیر سایت «نهضت بیداری زنان» است و به کار ترجمه نیز میپردازد.