سعید عشقلی – در جمهوری اسلامی غوغایی بپا شده است. آیات عظام و علمای بنام جملگی بپا خاستهاند… فتوا پشت فتوا، بیانیه پشت بیانیه، تقبیح و تهدید پشت تقبیح و تهدید است که صادر میشود.
فضای رسانههای مجازی و روزنامهها پر از چنین بیانیههایی است. واقعهای به ظاهر سهمگین رخ داده. در عمر سی و هفت ساله جمهوری اسلامی کمتر سابقه داشته که علماء دین و سران سپاه و نمایندگان مجلس این چنین یک پارچه قد علم نمایند و یک دهان یک چیز بگویند. نه آشکار شدن ماجرای سرقت سیصد میلیون دلاری، نه اختلاسهای میلیارد دلاری که به بابک زنجانی نسبت میدهند، نه بیکاری و شیوع مواد مخدر، نه نابودی منابع طبیعی و محیط زیست کشور، نه بی آبی و خشکسالی که بزرگترین تهدید برای جامعه ایران است ، نه فساد و رشوه که سراپای رژیم را فرا گرفته، و نه ماجرای دو میلیارد دلار ایران که چگونه سر از بانکهای امریکا در آورده و اینک باد هوا شده هیچ یک تاکنون نتوانسته بود حتی یکی از آیات عظام را به خود آورد و به اعتراض وادارد. اما حادثه هولناک کنونی ایشان و دیگر بزرگان ایران را یکپارچه به خشم آورده است.
حتما میدانید سبب چه بوده ولی اجازه دهید برای ثبت در تاریخ و به خاطر آنها که نیم قرن دیگر این سطور را میخوانند سبب و ریشه این غوغای تاریخی را بنویسیم: خانمی به نام فائزه که چند ماهی در زندان بوده به دیدن خانم دیگری به نام فریبا میرود که هشت سال است به خاطر بهائی بودن در زندان است و پنج روز برای مرخصی پیش شوهر و فرزند آمده. این دو زن در سلول با هم دوست بودند و اینک فائزه رفته است از فریبا دیدن کند. این ملاقات محرمانه و در نیمه شب در محلی مخفی انجام نگرفته که از آن نوار و فیلمی که نشان ازطرح توطئه خطرناکی باشد در دست داشته باشند. ملاقاتی بوده به صورت میهمانی با حضور هفت هشت تن دیگر در روز روشن و در اتاقی ساده. این ملاقات برای آن دو زن آن قدر عادی بوده که اجازه میدهند عکسی هم به یادگار گرفته شود. همین و والسلام.
اما گرفتاری در این بوده که از این دو زن یک تن– فائزه– دختر یک آیتالله مشهور است و دیگری – فریبا- یک بهائی. ظاهرا مدت ۹ ماه که فائزه در زندان در کنار فریبا زندگی میکرده و با هم نان و پنیر و آبگوشت میخوردهاند خطری متوجه اسلام نبوده زیرا دیوارهای زندان ضخیم است و کسی نمیتواند بفهمد در بیغوله اوین چه میگذرد. اما خطر بزرگ در این است که چنین ملاقاتی و آن عکس کذایی که در همه سایتها و روزنامهها آمده نشان میدهد فائزه نسبت به فریبا احساس عاطفی و دوستی پیدا کرده و به سائقه انسانیت به دیدن این زندانی، که خدا میداند چند سال دیگر باید در گوشه اوین بپوسد رفته. آخر چگونه میتوان چنین امر محالی را پذیرفت؟ دختر آیتالله و عاطفه انسانی نسبت به یک بهائی؟ این است آن خطر بزرگ. آری، جن و بسمالله با هم قرین شدهاند بدون آن که هیچ یک از هم برمند. آب و آتش در هم آمیختهاند، نه آتش از آب افسرده و نه آب از آتش سیاهی گرفته. قطب مثبت و منفی به هم وصل شدهاند بدون آنکه بمبی بترکد. گرگ و میش از یک چشمه نوشیدهاند و یکی آن دیگری را ندریده. دوره آخرالزمان است همه چیز اثر خود را از دست داده. سی و هفت سال آزار و سرکوب بهائیان و اهریمنسازی از ایشان، که جاسوسند و عامل خارجی، و چنین و چنان، نتوانسته حتی بر دختر یک آیتالله اثر بگذارد. همین سلام و علیک ساده موجب شد پدر آن دختر به سبک آیتاللههای دیگر از بهائیت تبرّی جوید و به خاطر این عمل خطرناک دخترش از خیر ریاست مجلس خبرگان بگذرد. لابد با تشدید بگیر و ببند بهائیان و تعطیل مرخصی زندانیان ایشان و یا کشتن یکی دو از ایشان در شهرستانها خاطر مبارک آیات عظام آرام خواهد شد و آبها از آسیاب خواهد افتاد.
خدا رحمت کند ایرج میرزا را که هشتاد نود سال پیش شاهد ماجرایی نظیر این بود و آن را با شعر طنز خود جاودانه کرد:
بر سر در کاروانسرایی / تصویر زنی به گچ کشیدند
ارباب عمایم این خبر را / از مخبر صادقی شنیدند
گفتند که وا شریعتا، خلق / روی زن بی نقاب دیدند
آسیمه سر از درون مسجد/تا سردر آن سرا دویدند
ایمان و امان به سرعت برق / میرفت ، که مومنین رسیدند
این آب آورد ، آن یکی خاک / یک پیچه ز گل بر او بریدند
ناموس به باد رفتهای را / با یک دو سه مشت گل خریدند
غفلت شده بود ، خلق وحشی / چون شیر درنده میجهیدند
…..
بالجمله تمام مردم شهر / در بحر گناه میتپیدند
درهای بهشت بسته میشد / مردم همه میجهنمیدند
میگشت قیامت آشکارا / یک باره به صور میدمیدند
طیر از وَکرات* و وحش از جهر** / انجم ز سپهر میرمیدند
چون شرع نبی از این خطر جست / رفتند و به خانه آرمیدند
این است که پیش خالق و خلق / طلاب علوم رو سفیدند
با این علما هنوز مردم / از رونق ملک نا امیدند
* آشیانه
**کور شدن از نور خورشید