سی وهفت سال پس ازسی و هفت روز؛
بختیار کشته شد اما نمرد!

یکشنبه ۲۳ خرداد ۱۳۹۵ برابر با ۱۲ ژوئن ۲۰۱۶


مهدی مظفّری – هیچ ملّتی در یکی از بحرانی‌ترین دوره‌های تاریخش، به چنین بخت بلندی دست نیافت که ملّت ایران. و هیچ ملّتی چنین نابخردانه لگد به بخت خویش نزد که ملّت ایران. در عرض فقط سی و هفت روز، ملّت ایران به آنچه می‌خواست رسید.

شاه علناً اذعان کرد که “صدای انقلاب ” مردم ایران را شنیده و از کردار پیشین اظهار ندامت کرد. قول داد به حاکمیت ملت، نظام پارلمانی دموکراتیک و مبانی مشروطیت بازگردد. او بالاخره راه دموکراتیک را برگزید و برخلاف نظر برخی از نزدیکانش، به خونریزی دست نزد که ایران را به سرنوشت امروزی سوریه دچار کند. مطیع قانون اساسی مشروطه شد و قدرت و حکومت را به نخست وزیر واگذار کرد و با چشمانی گریان، ایران را ترک گفت.

بختیار و شاه

معلوم بود که دیگر بر نمی‌گردد. شاه، مقام نخست وزیری را به یکی از سر سخت‌ترین مخالفان خود و یکی از وفادارترین رهروان راه مصدق سپرد. برای کسی که بیست و پنج سال تمام، بغض مصدق و غیض به او را در دل انباشته بود، چنین تصمیمی نشان آشکار شکست سیاسی شاه بیمار بود که همین بزرگترین ضربه روانی را هم به او وارد ساخت. اتفاقاً در همین تراژدی‌های شکسپیری است که ژرفنای کاراکتر اشخاص رو می‌نماید. اینست که اگر بتوان شهامت اخلاقی در شاه سراغ گرفت، آن در همین است که او در نبرد درونی با خویشتن، بر انباشتهِ بغض و غیضی که در دل داشت چیره شد و در برابر اراده ملت سر فرود آورد.

*****

حال، شا پور بختیار، نخست وزیر مشروطه، جانشین مصدق، بر آمده از پدری از مبارزان بنامِ جنبش مشروطیت. همو که به دست پدر شاه کشته شده. کسی که در جوانی با فاشیسم و نازیسم ستیزیده. فرزانه‌ای با آشنائی عمیق با فرهنگ ایرانی و اروپائی. مردی نجیب و درستکار.آزاده و دموکرات. سال‌ها زندانی همین شاه. حالا اوست که می‌بایست رشته گسسته نهضت ملی ایران را به هم بپیونداند.

در عرض فقط سی و هفت روز، بختیار توانست شمار مهمی از آرمان‌های دیرینه وسرکوب شده ملت ایران را تحقق بخشد. آن هم در سخت‌ترین شرایط: استقرار مجدد حاکمیت ملی و احیای دموکراسی پارلمانی، استقرار آزادی بیان و آزادی کامل مطبوعات،آزادی اجتماعات، آزادی احزاب، سندیکاها و سازمان‌های مدنی، اجتماعی و فرهنگی، آزادی همه زندانیان سیاسی، انحلال ساواک و… همه این شرایط و آزادی‌ها را دولت بختیار تأمین کرد. پس در این معنا، انقلاب تحقق یافته بود. و آنچه بعد از آن به اسم “انقلاب شکوهمند” انجام شد، “انقلاب” نبود، “ضدانقلاب” بود. یک گزینه دیگر هم وجود دارد وآن اینکه بگوئیم ملت ایران برای وصول به این اهداف انقلاب نکرد.

شاپور بختیارهدف انقلاب مردم ایران فقط ایجاد “جمهوری اسلامی” بوده است . چون نمی‌توان منکر این امر شد که صرف نظر از اموردیگر، دوگانهِ “استقلال وآزادی” در زمان دولت بختیار کاملاً تأمین بوده است. پس می‌ماند: “جمهوری اسلامی، نه یک کلمه بیشتر، نه یک کلمه کمتر”. به اضافه یکی دوتا طرح‌هائی از جنس فکاهی مثل “دیکتاتوری پرولتاریا” و رویکرد اسلامی آن: “جامعه بی طبقه توحیدی” که همگی در نهایت ازیک جنس بودند و در جمهوری اسلامی مستحیل شدند. باز اگر به هر دلیل نخواهیم واژه‌های “انقلاب” و ” ضد انقلاب” را به کار ببریم، گزینه آخر آنکه بگوئیم ما شاهد دو انقلاب بوده‌ایم: یکی ” انقلاب ملی” که توسط بختیار انجام گرفت با همکاری اجباری شاه و دیگری “انقلاب اسلامی” توسط خمینی با همکاری افتخاری بازرگان. پس از خروج شاه این گزینه به واقعیت نزدیک‌تر شد. رویاروئی “شاه و خمینی” مو ضوعیت خود را از دست داد و به رویاروئی “بختیار و خمینی” تبدیل شد. اسناد منتشر شده، اعلامیه‌ها و روزنامه‌ها و بده بستان‌های آن زمان همه گواهی می‌دهند که پس از خروج شاه، پیکان حملات خمینی، سنجابی، حزب توده و سا یر گروه‌های چپ و راست متوجه بختیار بوده است. به موازات همین روند، نقشه واژگون کردن دولت بختیار و خنثی کردن آرتش، دو محور اصلی تبانی‌های بازرگان و پیشکارش، ابراهیم یزدی را با آمریکائی‌ها تشکیل می‌دهد.

بنی صدر پس از فرار از ایران
بنی صدر پس از فرار از ایران

ترس از موفقیت بختیار و کوشش همه جانبه برای شکست او به این گروه‌ها و اشخاص محدود نمی‌شود. آقای ابوالحسن بنی صدرهم با آگاه شدن از خبر آمدن احتمالی بختیار به نوفل لوشاتو و ملاقاتش با خمینی شدیداً نگران می‌‌شود. ایشان به زبان خود واقعه را در کاست‌هائی که چند سال پیش بی بی سی تحت عنوان “صدای انقلاب” منتشر کرد، شرح می‌دهد. شرح واقعه به طور خلاصه و با نقل به مضمون این چنین است: “وقتی از این خبر مطلع شدم، بلافاصله به مقّر خمینی در نوفل لوشاتوتلفن کردم و خواستم با احمد (پسر خمینی) صحبت کنم. حدود نیمه شب بود، گفتند خوابیده است. گفتم مسأله مهمی است. بیدارش کنید. گفتند طول می‌کشد. اصرار کردم و گفتم من پای تلفن می‌مانم تا بیاید. طول کشید اما بالأخره آمد. به احمد گفتم هر چه زودتر به پدرت بگو اگر بختیار بیاید، او ماندنی می‌شود و شما رفتنی. نگذارید بیاید”. همه این شواهد نشان می‌دهد که شاه دیگر مسأله اصلی نبوده. هدف، خنثی کردن آرتش و واژگونی دولت بختیار بوده است. حال این بختیار چه کرده بود که همه بر سرش ریختند که واژگونش کنند؟ جرم این پدرکُشته آن بود که سدّ راه پیروزی “انقلاب اسلامی” شده بود. او بر آن بود تا به جای رژیم شاه، یک نظام ملی، دموکراتیک و سکولار ایجاد کند. امّا هنوز هم پس از سی و هفت سال، برای شخصی مثل آقای بنی صدر”انقلاب اسلامی” مطرح است که آن را عنوان روزنامه خود قرارداده، منتهی این بار ” در هجرت”! با این همه، آقای بنی صدر نقش زیادی در به ثمر رساندن “انقلاب شکوهمند” نداشته و طبق اسناد تا کنون منتشر شده، در ساخت و پاخت‌های ابراهیم یزدی با آمریکائی‌ها نقشی ایفا نکرده و چه بسا از این جریانات اطلاع نداشته است.

خمینی یزدی قطب‌زادهنقش اصلی را البته خمینی و آخوندهای اطرافش داشته‌اند. اما آنان به تنهائی قادر به قبضه کردن قدرت نبودند. به “مُحلّل” نیاز داشتند. این نقش را مهدی بازرگان و دستیارش ابراهیم یزدی ایفاء کردند. البته در آن زمان، اینان نمی‌دانستند که وسیله تطهیری بیش نخواهند بود. برخی تصور می‌کنند اینان از تصادف روزگار به خمینی پیوستند. ابداً چنین نیست. سال‌های سال بود که سودای قدرت در سر می‌پروراندند. سال‌های سال بود که بازرگان روی آخوند‌ها حساب باز کرده بود. پس از فوت آیت‌الله بروجردی با مرتضی مطهری و محمد بهشتی همدست شد تا در برابر آیاتی مثل حکیم و گلپایگانی و شریعتمداری که به اعتدال شهرت داشتند، خمینی (نیمه ناشناخته آن زمان) مطرح و بزرگ شود. در پی جلسات متعدد در محل «شرکت انتشار»، کتاب معروف «مرجعیت و روحانیت» منتشر شد. هدف واقعی نشر این کتاب، لوث کردن مرجعیت آیت‌الله حکیم از راه پیش کشیدن تز «مرجعیت شورائی» بود. سپس با تأسیس “نهضت آزادی” در برابر “جبهه ملی” کوشیدند در برابر نیرو‌های ملی و سکولار، نیرو‌های مذهبی را سازماندهی کنند (ملی ـ مذهبی). آنگاه با شرکت عملی در بلوای پا نزده خرداد و آن اعلامیه ننگین و ارتجاعی، در حقیقت خمینی را در برابر مصدق عَلَم کردند. حتی در جلب رضایت مرتجع‌ترین آخوندها تا آنجا پیش رفتند که در کوبیدن علی شریعتی (که او شیعه علوی بدون آخوند «تزویر» می‌خواست) بازرگان با مرتضی مطهری همدست شد و آن بیانیه را امضا کرد. و حا ل آنکه وقتی صدای پای آمدن نعلین را شنید، از امضای نامه معروف به شاه (سنجابی، فروهر، بختیار) سرباز زد. و مسائل دیگر که تحلیل‌های دیگری را می‌طلبند.

*****

روز شانزدهم بهمن هزار و سیصد و پنجاه وهفت، بازرگان حکم نخست وزیری موقتش را گرفت. از کی؟ از آخوندی که می‌گفت: «من توی دهن این دولت (بختیار) می‌زنم. من دولت … تعیین می‌کنم». خمینی او را “بر حسب حق شرعی و قانونی…”اش منصوب کرد تا همان طور که در حکم آمده، با انجام رفراندوم، نظام «جمهوری اسلامی» را مستقر سازد. «حق شرعی» به جای خود، «حق قانونی» از کدام قانون نشأت گرفته بود؟ کسی سوأل نکرد. و چه افسوس که در آن لحظهِ انتصاب، بازرگان از خود نپرسید: آیا شاه در ایران است؟ آیا چیزی از رژیم شاه باقی مانده است، جز آ رتش که حفاظت تمامیت کشور را بر عهده دارد؟ آن نخست وزیر که در کاخ نخست وزیری نشسته چه کسی است؟ و آن عکس بزرگ پشت سر آن نخست وزیرعکس کیست؟

ای کاش بازرگان لحظه‌ای به نگاه آن پیرمرد توی عکس توجه می‌کرد. چه بسا، از قبول آن حکم شرم‌آور سر باز می‌زد! امّا نه، خیال می‌کرد اوست که بالأخره پس از سال‌ها حبس وانتظار قدرت را به دست خواهد گرفت. حتی به اندرز یار دیرینه‌اش، آیت‌الله سید محمود طالقانی گوش نکرد.اصلاً این بار استخاره هم نکرد. و شد آنچه شد. ارتجاعی‌ترین انقلاب جهان به ثمر رسید. همه انقلاب‌ها خونین بوده‌اند. چه انقلاب انگلیس، چه انقلاب فرانسه، چه انقلاب روسیه و چه انقلاب چین. اما همه این انقلاب‌ها، هر چه بودند، به سوی جلو حرکت می‌کردند، جز انقلاب اسلامی در ایران که هد فش رجعت به هزار و چهارصد سال پیش است.

*****

پس از پیروزی «انقلاب اسلامی» و آشکار شدن بلائی که بر سر ایران و مردم ایران آورده‌اند، جانشینان و هواداران رنگارنگ بازرگان و دار و دسته‌اش، برای رفع مسؤولیت، ترفند‌های مختلفی به کار برده‌اند: «خود شاه مقصربود»، « دیر شده بود»، « کشور دست توده‌ای‌ها می‌افتاد، تجزیه می‌شد…» و از این قبیل. از جمله ظریف‌ترین این ترفندها، شکستن کاسه و کوزه بر سر علی شریعتی است. با تردستی و ساختن عناوینی نظیر «معلّم انقلاب» و بزرگ‌نمائی نقش او در تحقق انقلاب، عملاً شریعتی را عامل انقلاب معرفی می‌کنند.

در این شک نیست که افکار شریعتی (که من با کّلیت آنها مخالفم) در انقلابی شدن بخش قابل توجهی از جوانان مسلمان تاثیر داشته. همچنان که عقاید کارل مارکس در انقلاب بلشویک. اما درتحقق این دو انقلاب، اینان، هیچ‌گونه نقش عملی نداشته‌اند. شخص متوفی که نمی‌تواند انقلاب بکند! شریعتی از زیر خاک نمی‌توانست خمینی را از نجف به پاریس و از پاریس به تهران بیاورد و در زد و بند با آمریکائی‌ها و خنثی کردن آرتش نقش ایفاء کند.

*****

اکنون، سی و هفت سال از آن سی و هفت روز می‌گذرد. پنجم ماه اوت آینده، بیست و پنجمین سال قتل بختیار است. به دست عمّال جمهوری اسلامی. بختیار کشته شد اما نمرد. هر چه زمان به پیش می‌رود، حقانیّت بختیار عیان‌تر می شود. هوادارانش بیشتر و نامش پر اوآزه‌تر. درست به عکس، با گذر زمان، روز به روزعمق نقش ویرانگر «ملی ـ مذهبی»‌ها در جا انداختن جمهوری اسلامی آشکارتر می‌شود.

فرق است بین کسی که تجربه و آگاهی عمیق از فاشیسم و نازیسم دارد و کسی مثل مهدی بازرگان که مرشد فکریش یک بیولوژیست نازی است به نام آلکسیس کارل!
کلام آخر آنکه در سال ۱۹۱۹ میلادی، وثوق‌الدوله قراردادی با مقامات انگلستان بست. هرچند آن قرارداد عملی نشد، اما پس از گذشت حدود صد سال، عاقد آن قرارداد هنوز در ذهنیت مردم ایران، «خائن» تلقّی می‌شود. این با جوانان و نسل‌های آینده ایران است که خود نام بایسته‌ای برای تبانی‌کنندگان با آمریکائی‌ها و جااندازان رژیم خمینی برگزینند.

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۰ / معدل امتیاز: ۰

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=44688