عبید سن خوزانی – آن قدیم ندیما، در زمانی که من نوجوان بودم و به اغلب برنامههای رادیو گوش میدادم، در رادیو ایران یک «برنامه کارگر»ی بود که درآن هر هفته یک بخشی هم اجرا میشد که نخست یک صدای برخوردی به گوش میرسید و بعد یک آخ و وای و پدرم درآمد و ددم یاندی… بعد یکی میگفت: چرا هر بلائیه سر من کارگر بی احتیاط میاد؟
حالا حکایت، حکایت جمهوری اسلامیه! من نمیدانم چرا تمام کشورهای دنیا (البته به غیر از عدهای معدود و محدود مثل همین جیبوتی و بورکینافاسو و کومور و چندتای دیگر) و سازمانهای بینالمللی و حقوق بشری و… همواره این حکومت را هدف قرار داده و مرتب به این حکومت که از گل نازکتر تا حال به کسی نگفته و همیشه نیز با احترام به قوانین بینالمللی سعی کرده است حکومت نمونه و منحصر به فردی در دنیا و در میان تمام کشورها باشد و هیچ کشور دیگری را نظیر آن نتوان پیدا کرد، و شهدالله، انصافا در این کار هم بسیار بسیار موفق بوده و زبانزد خاص و عام شده است، یا فرض بفرمائید که تا حال نه به سفارتخانه کشوری حمله کرده و گروگان گرفته، نه حتا یک نفر را به اتهام جاسوسی علیه مملکت و حکومت زندانی کرده و از آنها دست به اخاذی زده است، یا چه میدانم در مرز عدهای را گرفته که شما دو قدم وارد خاک ما شدید و حتما جاسوس اسرائیل و آمریکا هستید، قانون اساسیش یکی از بهترین و مفیدترین قوانین تدوین شده دنیاست و حکومت آن نیز درعرض این سی چهل سال یک لحظه از اجرای مو به موی آن غفلت نکرده است. مردم آن با برخورداری از همه نوع آزادیهای گوناگون، غیر از برهم زدن امنیت، از این حکومت این همه راضی هستند و شب و روز به جان آن دعا میکنند، گورستانهای ما تبدیل به دانشگاه شده و زندانهای ما از بی زندانی و کسادی کار تبدیل شده است به هتل و توریستها از اقصا نقاط جهان گُر و گُر به ایران رو میآورند، به طوری که درآمد این کشور از راه توریسم دو سه برابر درآمد نفت شده است و… خلاصه چی بگم بهشت نگو، جمهوری اسلامی بگو. با این وضع نمیدانم چرا هر اتهامی در هر کجای دنیا به هر کشوری میخواهند ببندند، با کمال نامردی و نامردمی، نام آن کشور را حذف و به جای آن نام جمهوری اسلامی را میآورند!؟ عجیبه ها! من با این هوش و حواس و زرنگی هرگز این مساله برایم حل نشده و همان طور انگشت به دهان ماندهام آخه این چه کینهایست که اینها علیه این حکومت به این ماهی پیش گرفتهاند، اونم نه حالا از همان اول و آن تیربارانهای روی بام مدرسهها، واقعا عجیبه!
ما که این همه با کشورهای دنیا دوست و رفیق هستیم، حتا کار به جائی رسیده که وقتی در سوریه آن همه کشت و کشتار راه میافتد ما از راه انساندوستی و حمایت از همنوع خود، علیالخصوص حفاظت از مقابر بسیار بسیار محترم و مقدس اوتاد و شهدای کربلا، چند لشکر خود را به آنجا میفرستیم که به آنها مشورت بدهند که از تجربه بسیار خوب ما استفاده کنند و نگذارند که این سوریهای بینوا اینگونه کشته شوند و مراقب آنان باشند که فرضا دستشان خدای نکرده «اوف» نشود، یا چه میدانم «اقتدار» ما آنقذه زیاد شده که حالا هزار ماشاءالله مرزهایمان رسیده است از جنوب به یمن و از شرق به هند و از غرب به اسرائیل و از شمال… نه نه از شمال در همان حد سابق مانده و در آنجا هنوز بسط نفوذ و گسترش حدود مرزی نکردهایم، مقداری بسیار جزمی در دریای مازندران که همان بحر خزر معروف باشد.
والله دیگر چه بگویم، عراق که روزی دشمن جانی ما شده بود، حالا از ما با خواهش و تمنا استدعا میکند که برایشان مشاور بفرستیم که مشکلات نظامی و غیرنظامی خود را با کمک و هدایتهای داهیانه و ارشادهای پیامبرگونه این مشاوران حل و فصل کنند. با لبنان بخصوص جنوب آن اصلا خانهزاد شدهایم. انگار که دو روحیم در یک بدن، انگاری که آنجا هم بخشی از خاک ماست، سوریه را که نگو، شده ازخوزستان واسه ما مهمتر، معلومه که باید مهمترباشه، آخه خوزستان هم شد استان واسه ما؟ سوریه که هچ اصلا حرفش را نزنیم. فلسطین هم که شب و روز منتظر است تا با اقدامات مشعشعانه ما هرچه زودتر پوزه این اسرائیل غاصب را به خاک بمالد و هر شب و روز نیز از ما خواهش میکنند که مبادا خود را ازهدفهایتان در مورد محو اسرائیل کنار کشیده و ما را تنها بگذارید و… آقاجان، دیگر به کلی خسته شدم حالا از شما میپرسم این فلان فلان شده استکبار شرق وغرب و استحمار شمال و جنوب و استثمار جهانی من نمیدانم از جان ما چه میخواهند که هر چه بهتان و دروغ و اتهام و نامردی است نثار ما میکنند. هر جا هر دزدی و ترور و پدرسوختگی روی میدهد، فورا بدون تحقیق میگویند انگشت اینا تو کار بوده. خیلی هم عجیبه که گاه کارها را طوری مهندسی میکنند، که خوب دنیا قبول کنه که کار، کار ماست، اینم از پدرسوختگی ایناست. شما که بهتر میدونین ما اصلا روحمون ازاین چیزا خبر نداره.
حکایت ما شده حکایت اون بابائی که میگفت خیلی عجیبه در هر مجلس مهمونی که باشم، هر وقت هر چی گم و گور میشه، یک راست میان سراغ من، منو متهم میکنند و وقتی جیبها را دم در میگردند، اتفاقا و ازقضای روزگار اون اشیای مسروقه نمیدانم چطور از جیب من در میآیند. حکایت آن روحانی عالیقدر است که دشمنان برای آنکه او را بدنام کنند، رفته بودند و در سوئیس برای این بینوا حساب ارزی بازکرده و مقادیر معتنابهی دلارجات در آن واریز کرده بودند و این روحانی خیلی مقدس آتش گرفته بود که آقا میبینید دشمن چگونه و از کجا به من ضربه زده است؟
راستی حالا که شما این مطلب را حوصله کردین و خواندین، به من مادرمرده بفرمایئد «چرا هر بلائیه سر من کارگر بی احتیاط میاد؟» راستی چرا هیچ فکرشو کردین!؟